نقدي بر برخي از توهمات كماليستي آقاي «هرمز دامان» و جمعي از مائوئيست هاي ايران(بخش اول

نقدي بر برخي از توهمات كماليستي آقاي «هرمز دامان» و جمعي از مائوئيست هاي ايران

بخش اول
» اگر در نتيجه شرايط خاص ( پيروزي بورژوازي در مبارزه عليه تجاوز يونان، ضعف زياد پرولتاريا) بعد از جنگ امپرياليستي جهاني اول و انقلاب اكتبر،‌ما توانستيم شاهد پيدايش تركيه كمالي باشيم كه در آن يك ديكتاتوري بورژوازي كوچك كماليستي برقرار شده بود،‌ بعد از جنگ جهاني و پايان ساختمان سوسياليسم در اتحاد شوروي هيچگاه تركيه ديگري به و جود نخواهد آمد،‌و به احتمال ضعيفتر،‌ تركيه اي با 450 نفر ميليون جمعيت. بعلت شرايط خاص چين(ضعف و خصلت سازشكاري بورژوازي، قدرت پرولتاريا و پيگيري او در انقلاب) كار هيچوقت به سهولت تركيه انجام نيافته است. آيا عناصر بورژوازي چين پس از شكست نخستين انقلاب كبير در 1927 در باره كماليسم داد سخن ندادند؟ اما كمال چين كجاست؟ ديكتاتوري بورژوازي و جامعه سرمايه داري چين كجا هستند؟ بعلاوه اين به اصطلاح تركيه كمالي سرانجام مجبور شد خود را در آغوش امپرياليسم انگلستان و فرانسه بيندازد و به تدريج به يك نيمه مستعمره ، به يك بخش از جهان ارتجاعي امپرياليستي تبديل گردد. در وضع بين المللي امروز، هر «قهرماني» در مستعمرات و نيمه مستعمرات يا خود را در جبهه امپرياليستي قرار ميدهد و جزئي از نيروهاي ضد انقلاب جهاني ميگردد، و يا در جبهه ضد امپرياليستي جاي ميگيرد و جزئي از نيروهاي انقلاب جهاني ميشود. او بايد يكي از اين دو را ه را برگزيند،‌راه ديگري نيست.»

(صدر مائوتسه دون،‌در باره دموكراسي نوين، صص 26-27 )

» درست است كه امروز ما در دوراني هستيم كه در آن امپرياليسم به واپسين دست و پا زدنهاي خود مشغول است،‌ او در آستانه مرگ است- امپرياليسم»سرمايه داري محتضر است». اما درست به اين علت كه امپرياليسم دوران احتضار خود را ميگذراند، براي بقاي خود بيش از هر موقع ديگر، به مستعمرات و نيمه مستعمرات وابسته است و هرگز به هيچ يك از مستعمرات و نيمه مستعمرات اجازه نخواهد داد كه چيزي مانند جامعه سرمايه داري تحت ديكتاتوري بورژواي برقرار نمايد. (تكيه از جانب ما است)

(صدر مائوتسه دون،‌در باره دموكراسي نوين، ص 25 )

» هر موقع كه از انقلاب در مستعمرات و نيمه مستعمرات سخن به ميان مي آيد، ساخت دولت و ساخت قدرت سياسي آنها در اساس خود الزاما يكسان خواهد بود، يعني يك دولت دموكراسي نوين خواهد بود كه در آن ديكتاتوري مشترك چند طبقه ضد امپرياليستي اعمال ميشود»

(صدر مائوتسه دون، در باره دموكراسي نوين، ص 19 )

» دو نوع انقلاب جهاني وجود دارد. نوع اول انقلاب جهاني متعلق بمقوله بورژوايي ويا سرمايه داري است.دوران اين انقلاب جهاني مدتهاست سپري شده است. دوران اين انقلاب موقعي بسرآمد كه جنگ امپرياليستي جهاني اول در 1914 درگرفت و بويژه هنگامي كه در 1917، انقلاب اكتبر در روسيه روي داد. از آن زمان نوع دوم انقلاب جهاني آغاز گرديد- انقلاب جهاني پرولتاريايي –سوسياليستي.»

(صدر مائوتسه دون، درباره دموكراسي نوين ص 12 )

بخش قابل ذكر از نبشته هاي آقاي هرمز دامان و نيز بخش قابل ملاحظه از مواد منتشره جمعي از مائوئيست هاي ايران كه در وبلاگ ايشان و ساير وبسايت هاي انقلابي به نشر رسيده است،‌به مثابه آثار ارجناكي در دفاع از ماركسيسم-لنينيسم-مائوئيسم و نقد، رد و افشاي اپورتونيسم مدعيان «مائوئيسم» ايران در حزب كمونيست ايران(مائوئيست) از اهميت بين المللي برخوردار است. نيزآقاي دامان و رفقاي «جمع»‌ايشان،‌در نقد،‌بررسي و افشاي ساير نيروها و مواضع تسليم طلبانه و رويزيونيست ايران و جهان، نبشته هاي ارزنده يي ارائه داشته اند. به همين گونه،‌ نظريات و ايستار هاي اشتباه و بعضا انحرافي آقاي هرمز دامان و جمع ايشان، گذشته از ضربه يي كه جنبش مائوئيستي در ايران را ميزند، بالاتر و بزرگتر از خودشان، جنبش بين المللي مائوئيستي را نيز آسيب خواهد رسانيد. لهذا،‌ سازمان كارگران افغانستان،‌با حفظ احترام رفيقانه يي كه به آقاي دامان و «جمع» ايشان دارد، خود را مكلف ميداند كه در دفاع از مائوئيسم،‌به نقد و رد مواضع آشتباه آميز و برخي از انحرافات اين جمع بپردازد. آقاي دامان كه در آخرين نبشته منتشره اش در وبسايت شورش- وبسايت مائوئيست هاي افغانستان تحت عنوان » تضاد هاي كنوني جهان و نظرات ترتسكيستي» به نقد نظريات انحرافي و عاري از جوهره ماركسيسم حكمتيست ها و ساير نحله هاي ترتسكيست و شبه ترتسيكيست پرداخته است،‌ متاسفانه خود، ضمن سرمايه داري دانستن جامعه ايران( كه الزام آور انقلاب سوسياليستي،‌و در نتيجه نه انقلاب دموكراتيك نوين براي ايران «خواهد»شد)،‌ در همان موضعي قرار ميگيرد كه امثال «مازيار رازي» و حكمتيست هاي ايراني قرار گرفته اند. امثال وطني اين انحرافات ترتسكيستي را ميتوان در «سازمان سوسياليست هاي كارگري» افغانستان كه نسخه «افغانستاني» حزب كمونيست كارگري ايران باشد،‌ به وضوح يافت.

بعد از جنگ جهاني اول،‌نقطه عطفي در انقلاب جهاني پديده آمده است. اين نقطه عطف،‌آغاز نوع جديدي از انقلاب جهاني است كه عبارت از انقلاب جهاني پرولتاريي است. اين نقطه عطف،‌با انقلاب كبير اكتبر خود را براي همه جهانيان مبرهن داشت. پس از جنگ جهاني دوم،‌تنها رويزيونيست ها بودند كه از انقلابات كماليستي و امكان پيروزي بورژازي ملي و ايجاد دولت هاي مستقل تحت رهبري بورژوازي سخن ميگفتند.پس از استقلال هند وآغاز سردمداري حزب كنگره ملي،‌كه نسخه هندي «كماليسم» را براي رويزيونيست هاي هند و سراسر جهان ارائه ميداشت، خط فاصل ميان رويزيونيسم و ماركسيسم،‌همانا در تعين كركتر طبقاتي جوامعي «استقلال يافته» بود كه اين تعين نودن خط فاصل،‌تعين كننده كركتر انقلاب و در نتيجه صحت و سقم اين تعين،‌مبين موضع گيري ماركسيستي ويا رويزيونيستي ميشد. ماركسيسم به صراحت مبرهن ميداشت كه: در شرايطي كه نوع جديد انقلاب جهاني يعني انقلاب جهاني پرولتاريايي مطرح است،‌ پيروزي بورژوازي در مستعمرات و نيمه مستعمرات ،‌و يا به عبارتي ديگر،‌كماليسم سرابي بيش نبوده، و اين «پيروزي» نوع «جديدي» از وابسته گي به امپرياليسم را در قبال خواهد داشت. تاريخ چند دهه پس از «استقلال» هند،‌اين تز ماركسيستي را به صراحت تاييد نموده است. نيز لغزيدن همه رژيم هايي كه در آنها به نحوي از آنها بوي حاكميت مستقل بورژوازي ملي از سوي رويزيونيست ها مطرح ميشد، مبين و مويد بيانان محكم صدر مائوتسه دون بود مبني بر اينكه در شرايط وقوع نوع جديد انقلاب جهاني يعني انقلاب جهاني پرولتاريايي، انقلابات بورژوايي نوع كهن،‌به تاريخ پيوسته،‌و امكان پيروزي بورژواي و بدست گرفتن زمان دولت از سوي بورژوازي در جوامع مستعمره و نيمه مستعمره در شرايط پس از به پيروزي رسيدن انقلابات، ممكن نيست. انقلاب 57 ايران از آنجايي كه تحت رهبري پرولتاريا و حزب پرولتاريايي ماركسيستي-لنينيستي-مائوئيستي هدايتگر طبقه ي پرولتاريا نبود، لهذا به شكست مواجه بود. «جمهوري اسلامي ايراني» كه سراز اين شكست برآورد،‌هيچگاه نمي توانست و نمي تواند به مثابه جمهوري ممثل خواست توده هاي ستمديده،‌ مبشر دولت جمهوري بورژوا-دموكراتيك ولو از تيپ كهن باشد. زيرا كه قسمي كه صدر مائوتسه دون تصريح دارد، زمان اين نوع جمهوري ها به سر رسيده است. نيز اين «جمهوري»‌در تضاد با دولت دموكراسي نوين و جمهوري دموكراسي نوين مطروحه از سوي صدر مائوتسه دون قرار داشت. دولت دموكراسي نوين مطروحه صدر مائو، دولت ديكتاتوري مشترك طبقات ستمديده تحت رهبري طبقه پرولتاريا ميباشد. حال آنكه «جمهوري اسلامي ايران» سر از دامن نيمه فئوداليسم نيمه مستعمره يي برآورده بود كه در آن فئودالها،‌كاپيتاليسم بيروكراتيك و كمپرادور ها بر ضد طبقات انقلابي بسيج شده،‌و انقلاب را به شكست مواجه نموده، حاكميت كاپيتاليزم بيروكراتيك را كه همان نيمه-فئودال نيم-مستعمره در شرايط پس از سرنگوني شاه است، را به وجود آوردند. لهذا، هرگز نمي توان برخلاف مائوئيسم راي داد كه : پس از انقلاب 57، ايران ديگر يك نيمه مستعمره نيست!

تا زمانيكه امپرياليزم وجود دارد و هنوز انقلاب دموكراتيك نوين در كشوري مفروض به پيروزي نرسيده باشد،‌هرگز نمي توان گفت كه آن كشور مفروض نيمه مستعمره نيست. درك ننمودن اين مسئله،‌و يا به بيراه كشانيدن بحث‌، سبب گرديده است كه رويزيونيست هاي پاراچندايي در نيپال،‌لاف از استقلال و درهم شكستن زنجير نيمه مستعمره زده اند. نيز متاسفانه،‌درك رويزيونيستي دهه شصتي از مقوله «استعمار نو و نو-مستعمره» سخت جاني نشانده ،‌ و صدر حزب كمونيست نيپال (مائوئيست) با آنكه از «راه پاراچندا» گسست نموده، اما هنوز به جاي آنكه نيپال را يك نيمه مستعمره بخواند،‌دست به دامان «نو مستعمره»‌خواندن آن گرديده است!

در كشور هايي كه صدر مائوتسه دون آنها را كانونهاي طوفانخيز انقلاب جهاني خوانده و در آسيا ، افريقا و امريكاي لاتين قرار دارند،‌ تنها انقلاب دموكراتيك نوين است كه اين كشور ها را از حالت مستعمره و يا نيمه مستعمره بيرون كشيده، آنها را به سوي دموكرسي،‌استقلاليت و اقعي و سرانجام سوسياليسم رهنمون ميشود. ثمره انقلاب 57 ايران، دولت دموكراسي نوين نبود. لهذا،‌چسان ميتوان ادعا كرد كه : آن كشور يوغ نيمه مستعمره بودن را درهم شكسته باشد،‌و يك سرمايه داري و لو ابتدايي را بنا ريخته باشد؟ چطور ممكن است يك مائوئيست در گود چنين «كماليسم»‌منحط فرو بيافتد؟

در نبشته » امپرياليست ها، جمهوري اسلامي،‌و مردم ايران» از آقاي هرمز دامان، از ايران به عنوان كشوري كه در آن سيستم مسلط سرمايه داري اما يك سرمايه داري ابتدايي است حاكم است ياد ميشود. از آقاي دامان بايد پرسيد: آيا شما بعد از اينهمه اقتدا به مائوئيسم، دوباره در چاله كماليسم نيفتيده ايد؟

آيا شما معتقد شده ايد كه: خير! خلاف تز مائوئي ناممكن بودن پيروزي بورژوازي در ايران امروز به گونه سرمايه داري قديمي غرب، اينك،‌بدون دست زدن به انقلاب دموكراتيك نوين، فئوداليسم در ايران به تاريخ پيوسته است. جاي فئوداليزم را اينك نه دولت دموكراسي نوين،‌بلكه سرمايه داري گرفته است، اما اين سرمايه داري مولود انقلاب 56 ، در مرحله ابتدايي قرار دارد. آقاي هرمز دامان، با اين تحليل خويش،‌ برخلاف صدر مائو مي ايستد. صدر مائو پيروزي انقلابات بورژوا-دموكراتيك تحت رهبري بورژوازي و ايجاد دولت بورژوادموكراتيك و مستقل را كه يوغ مستعمره و نيمه مستعمره بودن را به دور ريخته باشد‌، را در شرايط جوامع مستعمره و نيمه مستعمره، و بويژه پس از ختم جنگ جهاني دوم،‌ناممكن و كهنه ميخواند. اما آقاي دامان،‌حال «معتقد» گرديده، و اعلام ميدارد كه در ايران «سرمايه داري» عقب مانده،‌يعني خلاف بيان صدر مائوتسه دون،‌رژيم بورژوا-دموكراتيك نوع كهنه، و فارغ از مستعمره و يا نيمه مستعمره بودن،‌سر كار آمده است! ترتسكيست ها نيز مدعي نيستند كه سرمايه داري ايران، يك سرمايه داري پيشرفته است. آنها براي رفع مشكل «عقب مانده گي سرمايه داري» در ايران، هنگامي كه الترناتيف «انقلاب سوسياليستي» خويش را براي ايران امروز ارائه ميدهند،‌ انقلاب ايران را در بادي امر يك «بناپارتيسم پرولتري» ميخوانند. تد گرانت، ترتسكيست معروف، حتي، چنان در لاك رويزيونيسم ترتسكيستي خويش پيچيده است كه: كودتاي منحوس هفت ثور در افغانستان و رويكار آمدن دار و دسته هاي وطن فروش و رويزيونيست «خلق» و «پرچم» را نيز بناپارتيسم پرولتري ميخواند. از همين رو است كه در سالهاي اخير سازمان ترتسكيست «جد و جهد»‌كه متشكل از مشتي از رويزيونيست هاي افغاني،‌پاكستاني و ايراني است، همه ساله از سالگرد كودتاي هفت ثور،‌به مثابه ثبوت تز بناپارتيسم پرولتري ترتسكي در افغانستان،‌تجليل به عمل مي آورند! حال، از آقاي هرمز دامان بايد پرسيد كه: در به پيروزي رسيدن «سرمايه داري عقبمانده ايران» كدام نوع دولت «در حال گذار»‌دخيل بوده است؟ بناپارتيزم ترتسكيستي؟ يا «بناپارتيزم آخندي» ؟ يا چيزي شبيه اين كه خلايق هنوز از آن مطلع نشده اند؟!

ببينيم كه اين «سرمايه داري عقبمانده» جمهوري اسلامي ايران،‌ چگونه با كليت نظام امپرياليستي رابطه برقرار ميكند.

آقاي هرمز دامان از براي آنكه «منطق» تنش و تضاد هاي معين ميان جمهور اسلامي ايران و قدرت هاي بزرگ سرمايه داري و در راس شان امپرياليزم را بدست ما دهد،‌ تز » وابسته گي در ساختار اقتصادي و استقلال نسبي در عرصه سياسي» را مطرح ميكند. وي ضمن اينكه بر عليه ادعاي» وابسته گي در ساخت اقتصادي، بطور ميكانيكي وابسته گي سياسي را بدنبال دارد” مي ايستد،‌به گونه يي تحليل آنرا شامل تز صحيح » وابسته گي ساخت اقتصادي،‌ وابسته گي سياسي را بدنبال دارد» به گونه التقاطي مي نمايد. اين بيان التقاطي را در خدمت اين گزاره به كار ميگيرد كه: ايران با وجود آنكه از لحاظ ساختار اقتصادي به غرب وابسته گي دارد،‌اما در عرصه سياست به استقلال نسبي دست يافته است.

جالب اينجاست كه يكبار به گونه گذارا سيستم اقتصادي ايران در زمان ماقبل انقلاب 57 يعني زمان شاه را نيز يك «سرمايه داري عقب مانده» ميخواند. اگر منظور آقاي هرمز از سرمايه داري عقب مانده عبارت از :

Bureaucratic capitalism

باشد،‌چرا آنرا صريحا سرمايه داري بيروكراتيك نمي نامد. اگر منظور اش، سرمايه داري در مراحله عقبمانده و اوليه باشد،‌در اينجا،‌سخن وي و آن حكمتيست ها و ترتسكيست ها يكسان خواهد بود! در صورت اول،‌وي با نقض گزاره صحيح سرمايه بيروكرات،‌ به اشتباه ميرود، و در صورت دوم، وي به انحراف ترتسكيستي تن در مي دهد.

ديد التقاطي آقاي هرمز دامان نسبت به گزاره » وابسته گي در ساخت اقتصادي،‌وابسته گي در عرصه سياسي را در پي دارد»، سبب ميشود كه وي عليه اين تز صحيح بايستد كه «كشوري كه از لحاظ اقتصادي وابسته به قدرتي باشد، در عرصه سياسي نيز، به گونه اساسي ( و اما نه در تمام فروعات) وابسته به آن قدرت است)». درست است كه وابسته گي ساختار اقتصادي،‌الزام آور آن نيست كه در همه بخش ها به گونه «دربست» وابسته به قدرت وابسته ساز باشد. اما،‌ اين وابسته گي جنبه اساسي و عمدتا وابسته گي را در بر دارد، نه كلا وابسته گي را. نديدن جنبه عمده وابسته گي در چنين مواردي، سبب ميشود كه آقاي دامان، حتي منكر وابسته گي سياسي ساختارهاي اقتصادي وابسته به ساختار هاي وابسته ساز شده،‌و چنين بنويسد:

اغلب این گونه تصور میشود که صرف وابستگی در ساخت اقتصادی، بطور مکانیکی وابستگی سیاسی را بدنبال دارد. گفته میشود که چنانچه کشوری از نظر اقتصادی وابسته به امپریالیسم گردد آن کشور هر گونه تضادی سیاسی با امپریالیستها داشته باشد، آن تضاد دروغین است و صرفا یک بازی است. به این ترتیب هر گونه برخوردی با رژیم آن کشور بر مبنای این تحلیل صورت میگیرد که رژیمی بطور همه جانبه وابسته به امپریالیسم است.

این البته درک نادرستی از رابطه ساخت اقتصادی و روساخت های سیاسی و فرهنگی است. بطور کلی ما میپذیریم و باید بپذیریم که میان ساختهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی باید توازن و هماهنگی های معینی پدید آید. اما این به این معنی نیست که چنین هماهنگی های از بدو تولد یک حکومت باید پدید آید و گویا فی الفور پدید هم میآید!

مثلا این روشن است که در زمان شاه بطور کلی رابطه موزونی میان بخشهای ساخت تولیدی یعنی اقتصاد، سیاست و فرهنگ وجود داشت. در هر سه این موارد ما با رژیمی روبرو بودیم که در اقتصاد، سیاست و فرهنگ تحت سلطه امپریالیستها بود و اوامر آنها را اجرا میکرد.

اما آنچه را بسادگی در مورد رژیم شاه میتوان گفت، به همین سادگی در مورد جمهوری اسلامی نمیتوان گفت. میدانیم که بسیاری در این مورد هم عقیده اند که ساخت فرهنگی و تسلط مذهب بر روساخت ایدئولوژیک، کاملا متضاد با ساخت اقتصادی مسلط بر تولید است.(1) یعنی در حالیکه کشور ایران در تولید، تجارت و امور مالی، بطور کلی کشوری است با یک سرمایه داری عقب مانده و وابسته به غرب، اما در عرصه فرهنگی یعنی آنچه بطور رسمی وجود دارد، نه تنها دارای ایدئولوژی حتی نیمه مدرن و وابسته به غرب نیست، بلکه خود را دارای ایدئولوژی ای قرون وسطایی و در مقابل غرب میداند. و البته در این زمینه نه تنها تابع غرب نیست بلکه در عین برای خود این نقش را قائل است که این ایدئولوژی را به اشکال اصول گرایانه تری (با توجه به رشد دارو دسته مصباح یزدی باید گفت و به اشکال بشدت عقب مانده تری) تبدیل نموده به کشورهای منطقه و غرب نیز صادر کند.

( هرمز دامان، مقاله ي «امپرياليستها، جمهوري اسلامي و مردم ايران (بخش اول)

بدين گونه آقاي دامان «ساخت اقتصادي مسلط بر توليد» در ايران را كه سرمايه داري عقبمانده ميخواند و در باره ايران نظر دارد كه :

در تولید، تجارت و امور مالی، بطور کلی کشوری است با یک سرمایه داری عقب مانده و وابسته به غرب».

در نتيجه، بر طبق داده هاي مائوئي چنين «سرمايه داري عقبمانده» كه وابسته به غرب نيز باشد، چيزي سواي سرمايه داري بيروكراتيك و آغشته به آفت كمپرادور نمي تواند از آب در آيد. بنابر آن، سيستم مسلط بر اقتصاد ايران،‌نه سرمايه داري عقبمانده بلكه نيمه فئوداليزم-نيمه مستعمره است كه به شكل سرمايه داري بيروكراتيك عرض اندام نموده است، و نه «سرمايه داري عقب مانده». چسبيدن آقاي دامان به «سرمايه داري عقب مانده» چيزي سواي نفهميدن مفهوم سرمايه داري بيروكراتيك نيست. صدر گونزالو تصريح ميداشت كه متاسفانه گزاره مائوئيستي «سرمايه بيروكراتيك» كمتر از جانب چپ كمونيست مورد شناخت و بررسي قرار گرفته است. آري! در مورد آقاي دامان و جمع شان،‌اين انتقاد صدر گونزالو كاملا صدق ميكند. از برخي از اشارات مضمر در نبشته آقاي دامان در مقاله «امپرياليستها، جمهوري اسلامي و مردم ايران» چنين برداشت ميشود كه وي معتقد است كه: جز با انقلاب دموكراتيك نوين و جز با به پيروزي رسيدن جنگ خلق نمي توان اميد به رستگاري را در جامعه ايراني توقع داشت. بنابر آن،‌ گذار از «سرمايه داري عقبمانده» آقاي دامان مستلزم رويكرد انقلاب دموكراتيك نوين است نه انقلاب سوسياليستي. از اينجا ميتوان پي برد كه: به كارگيري تركيب نادرست و نابجاي «سرمايه داري عقبمانده «‌در خصوص ايران از سوي آقاي دامان،‌سبب گرديده است كه ابهام در درك درست نظريات شان بوجود آيد. آنچه را كه از آن آقاي دامان به «سرمايه داري عقبمانده» تعبير كرده است،‌اگر به زبان مائوئيستي بيان كنيم همانا سرمايه داري بيروكراتيك است كه خود عمده ترين تضاد جامعه ايراني بوده، و حل آن جز با پيروزي انقلاب دموكراتيك نوين در ايران ميسر نيست. كيست كه ادعا كند كه رژيم پوشالي كرزي در افغانستان كه از لحاظ ساختار اقتصادي كاملا وابسته به امپرياليزم و اشغالگران است ميتواند در عرصه سياسي و يا فرهنگي در تضاد عمده با امپرياليزم قرار داشته باشد. آقاي دامان در همچو موارد، (در تضاد قرار گرفتن) را با ( در تضاد عمده قرار گرفتن) خلط نموده، از آنجايي كه تضاد هاي خورد و ريز را جدي گرفته است، لهذا،‌ مدعي در تضاد عمده قرار گرفتن چنان ساختار هايي در عرصه سياسي بر ضد امپرياليزم شده است. درست تر آن بود كه مينوشت:

اگر چه رژيم هايي كه ساختار اقتصادي وابسته به امپرياليزم دارند،‌الزام آور نيست و ممكن هم نيست كه در همه جزئيات وابسته گي سياسي به امپرياليزم داشته باشند، اما اساسا و عمدتا،‌ چنين ساختار هايي،‌در وابسته گي سياسي به امپرياليسم قرار دارند.

با چنين برداشت صحيحي، براي ما مفهوم ميشود كه كرزي وطن فروش، علي الرغم آنكه از عمليات شبانه امريكايي ها در روستاهاي افغانستان «شكايت» دارد،‌چنين تضاد جزئي در عرصه سياست، هيچگاه نميتواند مبين موجوديت تضاد عمده بين يك مستعمره و ميتروپول در عرصه سياست باشد. چنين جدا سازيي بين سياست و اقتصاد،‌و قايل شدن استقلال قوي براي سياست،‌و گسستن رابطه بين زير بنا و روبنا،‌بر ضد تز » سياست، فشرده اقتصاد است» قرار گرفته ، و غير ماركسيستي ميباشد. به همين نهج،‌ما نيز تائيد ميكنيم كه جمهوري اسلامي ايران از لحاظ ساختار اقتصادي وابسته به غرب است. اما ما از اين به بعد نمي توانيم با ديدگاه ميكانيكي آقاي دامان هم آوا باشيم و بگوييم كه:‌اما در عرصه سياسي ايران مستقل و بلكه متضاد با غرب عمل ميكند.

چنين برداشت هايي، بر ضد تز «سياست عبارت از فشرده اقتصاد است» بوده،‌و غير ماركسيستي است. درست تر آنست كه بگوييم: با آنكه از لحاظ سياسي، جمهوري اسلامي ايران با غرب در جزئياتي زياد اختلاف و تضاد هايي معين دارد،‌ اما كلا،‌از آنجايي كه ساختار اقتصادي آن وابسته به غرب،‌يا به قول آقاي هرمز دامان «تحت سيطره» غرب است،‌ در عرصه نيز نميتواند تضادهايي بنيادين با غرب داشته بشد كه به انتاگونيزم بكشد. اين جمهوري اسلامي ايران است كه در خدمت به جريان ضد كمونيسم جهاني،‌در سطح منطقه،‌به سركوب نهضت هاي آزاديبخش و ضد امپرياليست پرداخته، و دستانش تا مرفق به خون هزاران انقلابي و مائوئيست غرقه است! غرب در سركوب كمونيست هاي ايران و منطقه، پايگاه و متكايي مهمتر و مطئين تر از دژخيمان جمهوري آخندي ايران نيافته است. جلاداني كه دست ساواك و ساواكي ها را صد بار از پشت بسته اند!

آقاي دامان به خاطر آنكه بتواند با اداي «مطلق گريز»، محلي از براي تفسير داده هاي خود باقي بماند،‌با آنكه نظريات خود را راجع به «استقلال سياسي ايران از غرب» به وضوح بيان ميكند، اما از براي حفظ «احتياط» آنرا با قيد هايي نظير «نسبي» ، «نسبتا مستقل» ، «نسبتا مستقل سياسي» و …»آرايه» ميدهد. به حيث مثال:

علیرغم این، در شرایطی که امپریالیستها این نوع ساخت های سیاسی نیمه مستقل و یا مستقل را با شرایط بدتر از آن(مثلا حکومت اسلامی را با حکومت کمونیستی) مقایسه میکنند و یا این نوع اشکال حکومت را در مقابل خود و بشکلی حی و حاضر میببیند، و متوجه میشوند که اگر با اینها سازش نکنند، به آن دیگری (مثلا به کمونیستها) پا میدهند، و یا با وجود تلاشهای مکرر، به این نتیجه رسیده اند که عجالتا و در شرایط فعلی توان سرنگون کردن آن را ندارند، مجبورند با این نوع ساخت ها ی نسبتا مستقل سیاسی تا حدودی سازش کرده و کنار بیایند.

البته این نوع سازشها، و پیش بردن منافع و اختلافات بشکل کج دار و مریز تا زمانی میتواند ادامه یابد که این حکومتها به مانع جدی در معادلات بین المللی و مقاصد و استراتژی های امپریالیستی تبدیل نشده اند. در صورتی که وضعیتی پیش آید که وجود این حکومتها به مانع جدی در راه مقاصد امپریالیستی تبدیل شوند، آنگاه امپریالیستها چاره را در این می بینند که به هر قیمتی و به هرشکل آنها را براندازند.

این وضعیت استقلال نسبی سیاسی در مورد جمهوری اسلامی از زمان ایجاد آن تا دوران کنونی ادامه یافته و این حکومت توانسته علیرغم وابستگی اقتصادی به امپریالیستها، در زمینه سیاسی بدرجاتی مستقل از امپریالیستها باقی بماند

(هرمز دامان،‌امپرياليست ها،‌جمهوري اسلامي و مردم ايران، بخش اول)

لابد اينقدر كه آقاي دامان به «استقلال نسبي سياسي جمهوري اسلامي ايران از غرب» تكيه دارد ناشي از «سرمايه داري عقبمانده » بودن كشور ايران باشد!!! اگر ايران يك كشور نيمه فيودال-نيمه مستعمره باشد ( كه هست) نمي تواند از استقلال نسبي سياسي ( بخوانيد استقلال سياسي از نگاه آقاي دامان،‌كه قيد هاي «احتياط » را قسمي كه از سياق كلامش معلوم است، از براي گريز از «به چاله افتادن»ها به كار ميگيرد) برخوردار باشد. لحاظا،‌ايران كه استقلال سياسي (بخوانيد «استقلال نسبي سياسي» از قلم آقاي هرمز دامان) دارد،‌نه يك كشور نيمه فئودال-نيمه مستعمره كه در آن سرمايه داري بيروكراتيك حكم راند،‌بلكه يكه سرمايه داري محض است، اما «سرمايه داري عقبمانده» ( و نه حتي «سرمايه داري عقبنگهداشته شده» كه با آنكه اين اصطلاح نيز اشتباه ميبود،‌اما درست تر از «سرمايه داري عقبمانده» آقاي دامان ميبود).

در جايي ديگر، آقاي دامان از «تضاد و سازش ميان كشورهاي سرمايه داري امپرياليستي آمريكا و غرب و متحجرين بورژوا-بروكرات جمهوري اسلامي» ياد ميكند كه به قول وي سالهاست كه ادامه دارد.

از چنين بياني نيز، همانا سرمايه داري بودن رژيم جمهوري اسلامي برمي آيد تا خصلت نيمه –فئودال نيمه مستعمراتي ايران. در حقيقت، آقاي دامان از ايران به مثابه كشوري «نيمه فئودال-نيمه مستعمره » هيچگاه ياد نمي كند، بلكه متمايل است كه از ايران سرمايه داري عقبمانده ياد كند. آيا اين موضوع ريشه در اشتباه يا انحراف ايدئولوژيك دارد يا ناشي از نوعي شوئينيزم ايراني است؟ پاسخ اين پرسش به عهده خود آقاي دامان است.

بیان دیدگاه