مصاحبه با صدر گونزالو بزرگترین مفسر مارکسیسم-لنینیسم-مائوئیسم

مصاحبه با صدر گونزالو

 

از جهاني براي فتح، شماره 18، 1371، www.sarbedaran.org\rim

 

تصميم گرفتيم مصاحبه با صدر گونزالو را مجددا منتشر نمائيم زيرا او به اين “جرم” محكوم شده كه ايده هاي منعكس شده در اين مصاحبه را فرموله كرده و از طريق ارائه آنها به توده هاي خلق پرو، اين ايده ها را به يك نيروي مادي تبديل نموده است. ميليونها نفر اين خط را بعنوان كليد رهائي پرو و نوع بشر اتخاذ كرده اند و سلاح بر كف، به نظم كهن هجوم برده و كل جهان را بلرزه افكنده اند.‏

اين مصاحبه پاسخي موجز و انكارناپذير به بهتانهاي بسياري است كه با جار و جنجال عليه صدر گونزالو، حزب كمونيست پرو و بطور كلي مائوئيستها ايراد ميشود. صدر گونزالو در اين مصاحبه، ايدئولوژي حزب، تاريخچه حزب، سياستها و استراتژي جنگ خلق، زمينه و دورنماها در سطح داخلي و بين المللي، و برخي نكات درباره نحوه تكامل شخص خودش را توضيح ميدهد. مائوئيستها و تمامي كساني كه خواهان فهم جنگ خلق در پرو هستند، اين مصاحبه را گنجينه اي پنهان خواهند يافت كه شايسته مطالعه عميق است. هركس اين مصاحبه را با ذهن باز بخواند، عليرغم هر ديدگاهي كه داشته باشد، به عظمت اين شخص اذعان خواهد كرد.‏

وقتي اين مصاحبه را ميخوانيد و بنحوي زنده تصويري موجز از برخورد تاريخي و فلسفي او، درك عميقش از شرايط مشخص، تعهد كاملش به توده هاي خلق و اعتمادش به قابليت توده ها در متحقق ساختن كمونيسم جهاني بدست مي آوريد آنگاه ميتوانيد بفهميد كه چرا حكام جهان با چنين تعصبي كور از وي نفرت دارند و چرا عشق صميمانه ميليونها نفر در پرو و كشورهاي ديگر نسبت به وي در حال افزايش است و مصممند اجازه ندهند هيچ آزاري به صدر گونزالو وارد آيد.‏

با مطالعه اين مصاحبه متوجه ميشويم كه وي در آينده چه خدمات عظيم ديگري ميتواند انجام دهد. ستمديدگان جهان به هر كار ممكن دست خواهند زد تا تضمين كنند كه اين رهبر برجسته از ما ربوده نشود.‏

مصاحبه علاوه بر دركي كه از جايگاه اين شخصيت ارائه ميدهد، براي فهم چگونگي تحليل از اوضاع كنوني اسارت صدر گونزالو و برخوردي كه بايد در قبال اين اوضاع در پيش گرفت نيز كمك بزرگي است. توضيحات صدر گونزالو درباره “اوضاع دشوار” در بخش پاياني، مشخصا به اين امر مربوط ميشود.‏

در كارزار جهاني كنوني براي دفاع از جان صدر گونزالو، صف گسترده اي از نيروها و افراد از اقشار گوناگون بميدان آمده اند تا دوشادوش مائوئيستها و انقلابيون ديگر براي اين هدف نبرد كنند. اين اتحاد عالي فقط در صورتي ميتواند تقويت شود كه همزمان مائوئيستها مستقلانه به ارائه ديدگاه هاي خود، منجمله ديدگاه هاي صدر گونزالو و حزبش بپردازند. اميدواريم توزيع اين مصاحبه به گسترده ترين شكل و در بيشترين زبانهاي ممكن، بعنوان جزئي از كارزار جهاني دفاع از جان صدر گونزالو، هم از طريق اين مجله و هم به اشكال ديگر ادامه يابد.‏

اين تنها مصاحبه اي است كه وي تا بحال انجام داده است. اين مصاحبه در ماه ژوئيه 8891 توسط “لوئيس آرسه بورخا” و “جانت تالاوه را”، معاونين سردبير روزنامه “ال دياريو” چاپ ليما، در خفا صورت گرفت. 200 هزار نسخه از آن، پيش از اينكه پليس امكانات روزنامه را نابود و كاركنانش را اسير نمايد، توزيع گشت. “جانت تالاوه را” زنداني شده و بالاخره به زندان كانتو گرانده فرستاده شد تا منتظر برگزاري دادگاه باشد. روز نهم ماه مه 1992، متعاقب حمله قواي مسلح به زندان، او بهمراه 04 زن و مرد اسير ديگر نشان شده و تيرباران گشت. “لوئيس آرسه بورخا” از پرو گريخت و در حال حاضر سردبير نسخه بين المللي “ال دياريو” در بروكسل (بلژيك) است. اخيرا حكومت فوجيموري خواهان استرداد وي به پرو جهت محاكمه اش شد. تنها اتهامي كه متوجه اوست “حمايت از تروريسم”، بخاطر سردبيري “ال دياريو” و بالاتر از همه، انجام اين مصاحبه برجسته است. اين نشانه ديگري است از اينكه مصاحبه ذيل چقدر رژيم پرو و حاميانش را آزار داده و ميدهد ـ جهاني براي فتح.‏

 

اهـــــــــــداف

ال دياريو: صدر گونزالو، چه چيزي باعث شد بعد از سكوتي طولاني اين مصاحبه را انجام دهيد؟ و چرا ال دياريو را انتخاب كرديد؟

 

صدر گونزالو: از اينجا شروع كنيم كه حزب كمونيست پرو كه بيش از هشت سال است جنگ خلق را رهبري ميكند، تا بحال در چند سند متفاوت نظراتش را بطور علني مطرح كرده است. ما هميشه اعلام مواضع از سوي حزب را بسيار مهمتر دانسته ايم زيرا بدين ترتيب كاملا روشن ميشود اين حزب كمونيست پرو است كه جرات كرده جنگ خلق را آغاز كند، آن را رهبري كند و به پيش برد.‏

ما بمناسبت كنگره حزب از اين فرصت استفاده كرده و اقدام به يك مصاحبه شخصي ميكنيم؛ و اين اولين باري است كه فرصت انجام چنين مصاحبه مسرت بخشي، بخصوص با شما، دست داده است. حزب ما با برگزاري كنگره يك وظيفه تاريخي كه مدتها انتظارش ميرفت را به انجام رساند. ما چند ده سال براي انجام اين امر سرسختانه مبارزه كرديم ولي فقط جنگ خلق بود كه شرايط انجام آن را مهيا نمود. بهمين دليل است كه ميگوئيم اولين كنگره، نوزاد والديني كبير است: حزب و جنگ خلق. همانطور كه در اسناد رسمي مطرح شده، اين كنگره سرفصلي در تاريخ حزب ماست؛ يك پيروزي است كه طي آن حزب ما توانسته مسير طولاني طي شده را جمعبندي كند و سه عامل عمده وحدت حزب را تثبيت نمايد: ايدئولوژي حزب كه ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم، انديشه گونزالو مي باشد؛ برنامه؛ و خط سياسي عمومي. بعلاوه اين كنگره مبناي استواري براي پيشروي بسوي كسب قدرت كه در انتظار ماست، فراهم كرد. بنابراين كنگره يك پيروزي عظيم و يكي از دلايل اصلي انجام اين مصاحبه است. دلايل ديگر مربوط است به بحران عميقي كه كشور ما را فراگرفته، به تكامل قدرتمند و روز افزون مبارزه طبقاتي توده ها، به شرايط بين المللي و اينكه روند عمده در جهان انقلابست.‏

و چرا اين مصاحبه با ال دياريو انجام ميشود؟ خيلي ساده به اين خاظر كه ال دياريو يك سنگر مبارزه بوده و امروز تنها تريبوني است كه واقعا به خلق خدمت ميكند. با وجود اينكه امكان مصاحبه با سايرين، منجمله خارجيان، موجود بود ما معتقديم انجام مصاحبه با نشريه اي مانند ال دياريو كه هر روزه تحت شرايط سخت واقعا براي خدمت به خلق و انقلاب مبارزه ميكند، بيشتر با اصول ما وفق دارد. دليلش اينست.‏

 

ال دياريو: صدر گونزالو، آيا حساب نتايج احتمالي انجام اين مصاحبه را كرده ايد؟ بگذاريد اينطور بپرسم، آيا خطري در اينكه در حال حاضر علنا به صحبت بپردازيد نمي بينيد؟

 

صدر گونزالو: اگر كمونيست هستيم از هيچ چيز نبايد بترسيم. بعلاوه، حزب ما آنقدر مستحكم شده كه حتي به مصاف مرگ بشتابد؛ آنقدر كه ما جانمان را بر كف مي گيريم تا هر زمان كه انقلاب طلب كند آن را نثارش سازيم. ما معتقديم كه اين مصاحبه از اهميت بسيار زيادي برخوردار است: در خدمت حزب ماست، در خدمت انقلاب است، در خدمت خلق ما و طبقه ماست، و ـ چرا كه نه ـ در خدمت پرولتارياي بين المللي، خلقهاي جهان و انقلاب جهاني است. بنابراين هر خطري هم كه در ميان باشد را هيچ مي انگاريم. تكرار مي كنم، خصوصا با توجه استحكامي كه حزب ما بدان دست يافته است.‏

 

مســائل ايدئـولوژيـك

ال دياريو: صدر گونزالو، بگذاريد در مورد يكي از مباني ايدئولوژيك حزب كمونيست پرو، يعني مائوئيسم صحبت كنيم. چرا مائوئيسم را مرحله سوم ماركسيسم ميدانيد؟

صدر گونزالو: اين نكته اي حياتي است كه نتايجي عظيم در پي دارد. براي ما، ماركسيسم يك پروسه تكاملي است. اين پروسه عظيم، ما را به يك مرحله جديد، سومين و عاليترين مرحله رسانده است. چرا از مرحله جديد، سومين و عاليترين مرحله صحبت ميكنيم؟ زيرا سنجش سه جزء متشكله ماركسيسم بوضوح آشكار ميسازد كه صدر مائوتسه دون هر يك از اين سه را تكامل داده است. بگذاريد يك به يك جلو برويم: در زمينه فلسفه ماركسيستي هيچكس نميتواند خدمت عظيم وي به تكامل ديالكتيك را نفي كند؛ او كانون توجه را بر قانون تضاد قرار داد و اثبات  كرد كه  تنها قانون اساسي است. در عرصه اقتصاد سياسي، كافيست بر دو نكته پرتو افكنيم. اولي كه براي ما از اهميت بلافصل و مشخص برخوردار است، سرمايه داري بوروكراتيك است. و دومي، تكامل اقتصاد سياسي سوسياليسم. بطور كلي ميتوانيم بگوئيم، اين مائو بود كه واقعا اقتصاد سياسي سوسياليسم را تدوين كرد و تكامل داد. در زمينه سوسياليسم علمي، كافيست به جنگ خلق اشاره كنيم. با صدر مائوتسه دون بود كه پرولتارياي بين المللي به يك تئوري كاملا مدون و گسترده نظامي دست يافت و بدين طريق طبقه ما، پرولتاريا، صاحب يك تئوري نظامي شد كه در همه جا قابل بكاربستن است. ما معتقديم اين سه مسئله نشانگر يك تكامل با خصلت جهانشمول است. از اين ديدگاه، ما با يك مرحله جديد روبروئيم. آن را مرحله سوم مي ناميم چون ماركسيسم دو مرحله كه با ماركس و لنين مشخص ميشود را قبلا پشت سر گذاشته است. بهمين خاطر است كه از ماركسيسم ـ لنينيسم صحبت ميكنيم. مائوئيسم عاليترين مرحله است چون ايدئولوژي پرولتارياي جهاني از اين طريق به عاليترين تكامل تاكنوني خود، به رفيعترين قله اش، دست يافته است. البته با اين درك كه ماركسيسم ـ معذرت ميخواهم اگر تكرار ميكنم ـ يك وحدت اضداد ديالكتيكي است كه از طريق جهشهاي عظيم تكامل مي يابد و همين جهش هاست كه مراحل را به ظهور ميرساند. بنابراين ما، امروز در جهان، ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم و بويژه مائوئيسم را داريم. بنظر ما امروز براي كمونيست بودن، بايد ماركسيست ـ لنينيست ـ مائوئيست و بويژه مائوئيست بود. در غير اينصورت، نميتوانيم كمونيست راستين باشيم.‏

مايلم بر اوضاعي تاكيد كنم كه بندرت بدان توجه شده، اما امروز مسلما شايسته بررسي دقيق است. منظورم تكاملي است كه مائوتسه دون در تزهاي عظيم لنين درباره امپرياليسم داده است. اين امر  در شرايط كنوني و در مرحله اي تاريخي كه در حال شكل گيري است،از اهميت بزرگي برخوردار است. اگر بخواهيم صرفا فهرست وار به اين خدمات اشاره كنيم، بايد بگوئيم: مائو با بيان اينكه امپرياليسم تا زماني كه نابوديش فرارسد بارها توطئه مي چيند و بارها شكست ميخورد، يك قانونمندي را كشف كرده است. بعلاوه مائو دوره اي بيسابقه را در پروسه تكاملي امپرياليسم با عبارت “50 تا 100 سال آينده” مشخص كرده كه طي آن، برمبناي درك ما، امپرياليسم و ارتجاع را از صحنه گيتي پاك خواهيم كرد. مائوتسه دون به نكته ديگري هم اشاره كرده كه امروز بيش از هر زمان بايد آن را مد نظر داشت. او گفت كه “دوره اي از مبارزه بين امپرياليسم آمريكا و سوسيال امپرياليسم شوروي آغاز گشته است.” ضمنا، همه ما از نظريه استراتژيك كبير وي آگاهيم كه “امپرياليسم و تمامي مرتجعين، ببرهاي كاغذي هستند.” اين نظريه از اهميتي عظيم برخوردار است و بايد بخاطر بياوريم كه صدر مائو آن را در مورد امپرياليسم آمريكا و سوسيال امپرياليسم شوروي بكاربست. و هيچ دليلي وجود ندارد كه ما از اين دو هراسي به دل راه دهيم. اما اين را هم بايد در نظر داشته باشيم كه مائو چگونه به تكامل جنگ مي نگريست و اينكار را با پيروي دقيق از آنچه لنين درباره عصر جنگهاي برپاشده در سطح جهان گفته بود، انجام ميداد. صدر مائو بما آموخت كه يك كشور، يك ملت، يك خلق، هرقدر هم كه كوچك باشد، مي تواند قويترين استثمارگر و سلطه جوي كره ارض را شكست دهد؛ در صورتيكه جرات كند و سلاح بردارد. بعلاوه، او بما چگونگي فهم پروسه جنگ را آموخت و اينكه هيچگاه تسليم باج گيري هسته اي نشويم. بعقيده من اينها برخي نكات است كه براي فهم چگونگي تكامل تزهاي كبير لنين درباره امپرياليسم، توسط مائوتسه دون بايد در خاطر داشته باشيم. چرا در اين مورد اصرار ميكنم؟ زيرا ميدانيم، همانطور كه خدمات لنين مبتني بر كار عظيم ماركس بود، تكاملات انجام شده توسط مائوتسه دون نيز بر پايه كار عظيم ماركس و لنين، بر مبناي ماركسيسم ـ لنينيسم صورت گرفت. بدون فهم ماركسيسم ـ لنينيسم، نميتوان مائوئيسم را فهميد.‏

بعقيده ما، امروز اينها حائز اهميت بسيار است. براي ما فهم مائوئيسم در تئوري و پراتيك، بمثابه مرحله سوم، جديد و عاليتر، امري تعيين كننده است.‏

 

ال دياريو: صدر گونزالو، آيا معتقديد كه اگر خوزه كارلوس مارياتگي زنده بود از تئوريها و خدمات صدر مائو دفاع ميكرد؟

 

صدرگونزالو: مارياتگي بطور كلي يك ماركسيست ـ لنينيست بود. بعلاوه، نزد مارياتگي، بنيانگزار حزبمان، تزهايي شبيه تزهايي كه صدر مائو آنها را جهانشمول كرد مي يابيم. نتيجتا، بنظر من اگر مارياتگي زنده بود يك ماركسيست ـ لنينيست ـ مائوئيست مي بود. اين صرفا حدس و گمان نيست بلكه نظري است كه بر درك از زندگي و كار خوزه كارلوس مارياتگي استوار است.‏

 

ال دياريو: به مسئله اي ديگر بپردازيم. ايدئولوژي پرولتاريا چيست و در پروسه هاي اجتماعي جهان امروز چه نقشي بازي ميكند؟ كلاسيكها يعني ماركس و لنين و مائو براي حزب كمونيست پرو چه معنايي دارند؟

 

صدر گونزالو: امروز، فردا، و در دهه هاي توفاني كه ما در آن بسر مي بريم، اهميت عظيم و چشمگير ايدئولوژي پرولتري قابل مشاهده است. اولا، هرچند ميدانم روشن است اما ميخواهم تاكيد كنم كه اين ايدئولوژي، تئوري و پراتيك متعلق به آخرين طبقه در تاريخ است. ايدئولوژي پرولتاريا محصول مبارزه پرولتارياي بين المللي است. بعلاوه مطالعه و درك كل روند تاريخي مبارزه طبقاتي كه قبل از پيدايش پرولتاريا جريان داشت را در بر مي گيرد؛ بويژه مبارزه دهقانان و نبردهاي قهرمانانه بزرگي كه به پيش برده اند. اين ايدئولوژي بالاترين سطح بررسي و شناختي است كه علم بدان دست يافته است. بطور خلاصه، ايدئولوژي پرولتاريا، آفريده كبير ماركس، بالاترين جهان بيني است كه جهان بخود ديده و خواهد ديد. يك جهان بيني و ايدئولوژي علمي است كه براي اولين بار نوع بشر، عمدتا طبقه ما و خلق را به ابزاري تئوريك و علمي براي تغيير جهان مجهز كرد. و ما ديده ايم كه پيش بيني هاي وي بوقوع پيوسته است. ماركسيسم دائما تكامل يافته و بسطح ماركسيسم ـ لنينيسم و امروزه به ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم رسيده است. و مي بينيم كه فقط اين ايدئولوژي قادر است جهان را تغيير دهد، انقلاب كند و ما را به هدف اجتناب ناپذير كمونيسم رهنمون شود. اين ايدئولوژي از اهميت بسزائي برخوردار است.‏

ميخواهم روي يك نكته تاكيد كنم: ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم يك ايدئولوژي است اما ايدئولوژي علمي است. با اين وجود، ما بايد خوب درك كنيم كه بورژوازي ميخواهد سطح ايدئولوژي پرولتاريا را پايين بياورد و آن را صرفا بعنوان يك روش قلمداد كند؛ گذشت در مقابل اين موضع بورژوازي جايز نيست. اينكار بمعناي كم ارزش كردن و انكار اين ايدئولوژي است. ولي همانطور كه صدر مائو گفت “يكبار گفتن كافي نيست. بايد صد بار گفت. به تعداد اندكي گفتن كافي نيست. بايد به خيلي ها گفت.” با اتكاء به اين گفته، ميگوئيم كه ايدئولوژي پرولتاريا، ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم، و امروزه عمدتا مائوئيسم تنها ايدئولوژي قدرتمند است زيرا حقيقت دارد و واقعيات تاريخي گواه اين امر است. اين ايدئولوژي، بجز آنچه تا اينجا گفته شده، محصول كار خارق العاده شخصيت هاي فوق العاده تاريخي است كه برجسته ترين آنها ماركس، انگلس، لنين، استالين و صدر مائوتسه دون مي باشند. ولي از ميان آنها ما روي سه نفر تاكيد ويژه ميكنيم: ماركس و لنين و صدر مائوتسه دون سه درفشي هستند كه در ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم، و عمدتا مائوئيسم تجسم مي يابند. و امروز وظيفه ما بطور مشخص چيست؟ اينست كه درفش ايدئولوژي خويش را برافرازيم، از آن دفاع كنيم و آن را بكار بنديم، و با جديت مبارزه كنيم تا اين ايدئولوژي فرمانده و رهبر انقلاب جهاني شود. بدون ايدئولوژي پرولتري هيچ انقلابي در كار نخواهد بود. بدون ايدئولوژي پرولتري، هيچ اميدي براي طبقه ما و خلق نيست. بدون ايدئولوژي پرولتري، كمونيسمي در كار نيست.‏

 

ال دياريو: حال كه صحبت از ايدئولوژي است، چرا انديشه گونزالو؟

 

صدر گونزالو: ماركسيسم همواره بما آموخته كه مشكل در بكاربستن حقيقت عام نهفته است. صدر مائوتسه دون بشدت بر اين نكته اصرار داشت كه بدون تلفيق ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم با واقعيات مشخص، رهبري انقلاب امكان پذير نيست؛ تغيير نظم كهن، نابودي آن و ايجاد نظم نوين امكان پذير نيست. بكاربستن ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم در انقلاب پرو، انديشه گونزالو را بوجود آورده است. انديشه گونزالو در مبارزه طبقاتي خلق ما، عمدتا پرولتاريا، در مبارزات بي وقفه دهقانان و در چارچوب وسيعتر انقلاب جهاني شكل گرفته است؛ در ميانه اين نبردهاي تكان دهنده و با بكاربستن وفادارانه حقايق عام به شرايط مشخص كشورمان شكل گرفته است. ما قبلا آن را انديشه راهنما ميخوانديم. و دليل اينكه امروزه حزب از طريق كنگره عبارت انديشه گونزالو را قبول كرده، اينست كه با تكامل جنگ خلق در انديشه گونزالو جهشي رخ داده است. خلاصه اينكه، انديشه گونزالو چيزي نيست جز بكاربستن ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم در واقعيت مشخص ما. و معناي اين حرف اينست كه انديشه گونزالو بطور مشخص براي حزب ما، براي جنگ خلق و انقلاب كشور ما عمده است. و من ميخواهم روي اين نكته تاكيد كنم. ولي براي ما اگر به ايدئولوژي خود از زاويه اي جهانشمول نگاه كنيم، يكبار ديگر تاكيد ميكنم، مائوئيسم عمده است.‏

 

ال دياريو: رويزيونيسم چه نقشي بازي ميكند و حزب كمونيست پرو چگونه عليه آن مبارزه ميكند؟

 

صدر گونزالو: اولا، بايد بخاطر داشته باشيم كه هركدام از پيشرويهاي ماركسيسم در دل مبارزه شديد انجام گرفته است. و در پروسه تكاملي ماركسيسم، رويزيونيسم كهن سربلند كرد و در جنگ جهاني اول سقوط نمود. اما از آن پس، ما كمونيستها با رويزيونيسم نويني مواجه شديم. رويزيونيسم مدرن كه با خروشچف و نوكرانش شروع به رشد كرد و اكنون حمله جديدي عليه ماركسيسم براه انداخته است. مراكز عمده اين رويزيونيسم، اتحاد شوروي و چين است.‏

رويزيونيسم بعنوان نفي كامل ماركسيسم سربلند كرد. رويزيونيسم مدرن نيز هميشه سعي در جايگزين كردن فلسفه بورژوائي بجاي فلسفه ماركسيستي دارد، عليه اقتصاد سياسي ماركسيستي حركت ميكند و بويژه فقر رشد يابنده و اجتناب ناپذير بودن سقوط امپرياليسم را نفي ميكند. رويزيونيسم ميكوشد سوسياليسم علمي را قلب كرده و تحريف كند. همه اينها براي مقابله با مبارزه طبقاتي و انقلاب ، و اشاعه حماقت پارلماني و مسالمت جوئي است. همه اين مواضع را رويزيونيستها توضيح داده اند. هدف آنها احياي سرمايه داري، ممانعت از انقلاب جهاني و تضعيف روحيه رزمنده طبقه ما بوده و خواهد بود. ولي حس ميكنم در اينجا تشريح چند نكته براي مشخص شدن مسئله لازمست: رويزيونيسم مثل هر امپرياليسم ديگر عمل ميكند. براي مثال، اتحاد شوروي، سوسيال امپرياليسم شوروي، حماقت پارلماني را موعظه ميكند و به اجراء ميگذارد. با هدف كسب هژموني جهاني به عمليات مسلحانه دست ميزند. به اعمال تجاوزگرانه دست ميزند. خلقي را عليه خلق ديگر علم ميكند. توده ها را بجان هم مي اندازد و در ميان طبقه ما و خلق تفرقه مي اندازد. رويزيونيسم شوروي به هزار و يك شكل عليه آنچه واقعا ماركسيستي است، عليه هر آنچه به انقلاب خدمت ميكند، ميجنگد. در اين زمينه ما يكي از نمونه ها هستيم. سوسيال امپرياليستهاي شوروي يك نقشه تبهكارانه جهاني كشيده اند تا با توسل به هر آنچه در دسترسشان است به يك ابرقدرت مسلط بدل شوند. از آن جمله است علم كردن احزاب قلابي كه فقط در اسم كمونيست هستند. بقول انگلس، “احزاب بورژوائي كارگري”. رويزيونيستهاي چيني و همه رويزيونيستها همينطور عمل ميكنند و تفاوتشان فقط در شرايط مشخصشان است؛ بسته به اينكه سرنخشان دست چه كسي باشد.‏

بنابراين ما موظفيم با رويزيونيسم مبارزه كنيم، مبارزه اي بي امان. ما بايد اين درس را بخاطر داشته باشيم كه بدون مبارزه با رويزيونيسم نميتوانيم با امپرياليسم بجنگيم. كنگره ما اعلام كرده كه بايد بطور بي امان و سازش ناپذير عليه امپرياليسم، رويزيونيسم و ارتجاع در سطح جهاني مبارزه كنيم.‏

چنين مبارزه اي را چگونه بايد به پيش بريم؟ در تمامي عرصه ها: ايدئولوژيك، اقتصادي و سياسي. ما بايد در هر يك از اين عرصه هاي كلاسيك با آنها بجنگيم. چون اگر از مبارزه با رويزيونيسم كوتاهي كنيم، كمونيست نيستيم. يك كمونيست موظف است بطور خستگي ناپذير و با سرسختي عليه رويزيونيسم بجنگد.‏

و ما عليه رويزيونيسم جنگيده ايم. ما از همان اوان رويزيونيسم بصحنه با آن جنگيديم. در اين كشور، بخت با ما ياري كرد و توانستيم با اخراج آنها از حزب در سال 1964 خدمتي كنيم. اين واقعيتي است كه هميشه سعي در مخفي كردنش دارند. ميخواهم اين نكته را خوب روشن كنم كه اكثريت وسيع حزب كمونيست حول پرچم مبارزه عليه رويزيونيسم، پرچمي كه مائو برافراشته بود، جمع شدند و رويزيونيسم را درون صفوف حزب كمونيست آن زمان نشانه گرفته و به آن ضربه زدند تا اينكه “دل پرادو” و دارودسته اش را اخراج نمودند. از آن زمان تاكنون ما نه تنها اينجا كه فراي مرزها، به نبرد عليه رويزيونيسم ادامه داده ايم. ما در سطح بين المللي با رويزيونيسم مقابله ميكنيم. ما ضد سوسيال امپرياليسم شوروي گورباچف، رويزيونيسم چيني دن سيائوپين فاسد، رويزيونيسم آلبانيائي راميزآليا و دنباله روان خوجه رويزيونيست هستيم و بدين ترتيب ما با همه رويزيونيستها مقابله ميكنيم؛ چه دنباله رو سوسيال امپرياليستها باشند، چه دنباله روان رويزيونيستهاي چيني و آلباني و سايرين.‏

 

ال دياريو: صدر، نماينده اصلي رويزيونيسم در پرو كيست؟‏

 

صدر گونزالو: باصطلاح “حزب كمونيست پرو”، كساني كه نشريه “اتحاد” را منتشر ميكنند يا ميكردند، ستون پنجم رويزيونيسم شوروي به رهبري رويزيونيست كهنه كار “خورگه دل پرادو” كه برخي او را “انقلابي قديمي” ميخوانند. در رديف دوم، “وطن سرخ” قرار دارد كه نماينده رويزيونيسم چيني است و مزدوران حزبش ستايشگر دن سيائوپين هستند.‏

 

ال دياريو: آيا فكر ميكنيد نفوذ رويزيونيسم در ميان توده هاي پروئي موقعيت نامطلوبي براي انقلاب ايجاد ميكند؟

 

صدر گونزالو: اگر آنچه لنين بما آموخت و صدر مائو برآن تاكيد نهاد و تكاملش داد را بخاطر داشته باشيم، مي بينيم كه رويزيونيسم مامور بورژوازي در صفوف پرولتارياست و نتيجتا به انشعاب دامن ميزند. رويزيونيسم، جنبش كمونيستي و احزاب كمونيست را منشعب ميكند، جنبش تريديونيوني را تقسيم ميكند و جنبش خلق را از هم گسسته و دچار انشعاب مي نمايد.‏

روشن است كه رويزيونيسم سرطان است؛ سرطاني كه بايد بيرحمانه نابود شود. والا، نميتوانيم انقلاب را به پيش بريم. گفته لنين را بخاطر بياوريم كه خلاصه اش اينست، دو مسئله را پيگيرانه بايد دنبال كنيم: مسئله قهر انقلابي و مبارزه بي امان عليه اپورتونيسم، عليه رويزيونيسم.‏

من معتقدم در كشور ما، با توجه به موقعيت توده ها، فقط ديدن اين مسئله كافي نيست. بلكه بايد متوجه آنچه انگلس “كوه عظيم آشغال” خواند نيز باشيم. او بما آموخت كه وقتي جنبشي چند دهسال طول ميكشد، مثل جنبش پرولتاريا، و بخصوص جنبش خلق، در كشور ما، مقدار زيادي آشغال جمع ميشود كه بايد خرد خرد آن را جارو كرد. بنظر ما متوجه اين مسئله هم بايد بود.‏

چقدر ميتواند بر توده ها تاثير بگذارد؟ رويزيونيسم، در ميان توده ها به رواج تسليم طلبي در مقابل ارتجاع داخلي، و بطور مشخص بورژوازي بزرگ و ملاكين و ديكتاتوري سرمايه داري بوروكراتيك ـ ملاك كه دولت كنوني پرو است، خدمت ميكند. در سطح بين المللي، تسليم امپرياليسم شده و به برتري سوسيال امپرياليسم شوروي يا آرزوهاي مشابه قدرتهاي ديگري كه همين جهت را دارند، نظير چين، خدمت ميكند. ما معتقديم همراه با رشد انقلاب و جنگ خلق، با حاد شدن مبارزه طبقاتي، خلق و پرولتاريا دركشان را مرتبا ارتقاء ميدهند. و در عين حال، از آنجا كه پرولتاريا و خلق بالاجبار هر روز شاهد خيانت رويزيونيستها و اپورتونيستهاي رنگارنگ هستند، و از آنجا كه در آينده بيش از اينها خواهند ديد، مجبور خواهند بود رويزيونيستها از هر گوش و كنار جارو كنند و اين رسالت خود را به بهترين وجه بانجام رسانند. متاسفانه همانطور كه انگلس بما آموخت، نميتوان آنها را يكدفعه از بين برد چون بخشي از آن “كوه عظيم آشغال” هستند.‏

 

ال دياريو: آيا معتقديد رويزيونيسم بطور قطعي در اين كشور شكست خورده است؟

 

صدر گونزالو: آنچه بنيانگذاران ماركسيسم بما آموخته اند را تكرار ميكنم. هر اندازه رويزيونيسم در هماهنگي با دولت ارتجاعي عمل ميكند، توده ها به نقش تنفر انگيز آن بيشتر پي مي برند. خلق بطور كلي، و طبقه با ديدن اعمال رويزيونيستها و تا آن درجه كه بتوانند عملكردشان را ببينند، بيش از پيش به نقش زيانبار آنان پي خواهند برد و به نقش دلالي و خيانت آنها به كارگران، و به اپورتونيسمشان آگاه خواهند شد. رويزيونيستها در سراشيب سقوطند و مدتهاست در اين وضع بسر مي برند. اين فقط بخاطر جنگ خلق نيست بلكه اين پروسه از زماني آغاز شد كه رويزيونيسم از صفوف حزب رانده شد و بدان خاطر كه در همان موقع دسته اي ديگر از كمونيستهاي جدي بميدان آمدند. اينها همان كساني هستند كه امروز جنگ خلق را تحت رهبري حزب كمونيست پرو رهبري ميكنند. و ما فكر ميكنيم توده ها، با همان غريزه طبقاتي كه مارياتگي مطرح ميكند، بيش از پيش اين مسئله را درك خواهند كرد و از همين حالا هم دارند درك ميكنند.‏

رويزيونيسم باخته است؛ روشن شدن اين موضوع كمي زمان مي برد. مسئله ديگر معين گشته، جارو كردن و سوزاندن آشغالها آغاز شده است. همانطور كه گفتم فقط زمان مي برد. پروسه سقوط آنها سالها پيش آغاز شد. و اگر از آنهم عقبتر برويم و به زمان آغاز برگرديم، بايد گفته مان وقتي كه رويزيونيست شدند، همان موقع كه اصولشان را زير پا نهادند، “بازي” را باختند. چيزي كه روشن نبود اين بود كه مبارزه طبقاتي چگونه تكامل خواهد يافت، حزبي چون ما چطور نقش خود را عملي خواهد كرد، توده ها چگونه حزب را تغذيه كرده، از آن به دفاع برخاسته و آن را به پيش خواهند برد، چگونه متوجه خواهند شد كه اين حزب خودشان است و براي منافع آنان ميجنگد. و اين خود توده ها هستند كه حسابها را تسويه خواهند كرد و حق كساني كه ده ها سال منافع اساسي پرولتاريا را فروخته اند و مي فروشند كف دستشان خواهند گذاشت. و نيز خيانتكاراني كه در صدد اينكار برآمده يا آغاز به اينكار كرده اند را محكوم نموده و تنبيه خواهند كرد.‏

 

ال دياريو: نظر شما راجع به “انجيل گرائي جديد” كه توسط پاپ مطرح شده چيست؟

 

صدر گونزالو: ماركس بما آموخت كه “مذهب افيون توده هاست.” اين يك تز ماركسيستي است كه امروزه كاملا معتبر است و در آينده نيز معتبر خواهد بود. بعلاوه ماركس معتقد بود كه مذهب يك پديده اجتماعي و محصول استثمار است و با از بين رفتن استثمار و ظهور جامعه نوين از بين خواهد رفت. اينها اصولي است كه نميتوانيم ناديده بگيريم و هميشه بايد آنها را بخاطر داشته باشيم. در مورد نكته قبل بايد بخاطر داشت كه مردم مذهبي هستند. اين امر هيچوقت جلوي مبارزه آنها براي منافع اساسي طبقاتيشان، و بدين طريق خدمت به انقلاب و بالاخص جنگ خلق را نگرفته و نخواهد گرفت. من ميخواهم مطلقا روشن كنم كه ما به اين مذهبي بودن بعنوان مسئله آزادي عقايد مذهبي احترام ميگذاريم؛ همانطور كه در برنامه مصوبه كنگره ما هم اين امر برسميت شناخته شده است.‏

بنابراين سئوالي كه مطرح كرديد بنظر ما بواقع مربوط است به مسئله هرم قدرت روحانيت، به مقام پاپ، اين تئوكراسي قديمي كه در رم باستان به ابزاري قدرتمند بدل گشته بود. بعدا خود را با شرايط فئوداليسم تطبيق داد و قدرت وسيعي، حتي بيشتر از قبل، كسب كرد. ولي هميشه كوشيد بر مبارزات مردم مهار بزند، منافع ستمكاران و استثمارگران را نمايندگي كند، بعنوان سپر ايدئولوژيك مرتجعين عمل نمايد و با ظهور شرايط نوين خود را تغيير و تطبيق دهد.‏

اگر درباره رابطه بين كليسا و انقلاب بورژوائي، يعني انقلاب بورژوائي كهن، منظورم مثلا انقلاب فرانسه است، فكر كنيم ميتوانيم بوضوح اين مطلب را ببينيم. كليسا بشدت از فئوداليسم دفاع كرد و بعدا از طريق مبارزات بسيار و بعد از شكست فئوداليسم، تكرار ميكنم بعلت مبارزه اي عظيم، خود را با نظم بورژوائي تطبيق داد و بار ديگر ابزاري در خدمت ستمكاران و استثمارگران نوين شد. در شرايط حاضر ما شاهد يك پروسه تاريخي هستيم كه توقف ناپذير است. عصر انقلاب جهاني پرولتري، عصري نوين كه از 1917 آغاز شد، پرولتاريا را با اين مسئله مواجه ميسازد كه چگونه انقلابات را براي تغيير نظم فاسد كهن رهبري كرده و جامعه اي واقعا نوين يعني كمونيسم را خلق كند. كليسا با اين عصر نوين چگونه مواجه شده است؟ مثل سابق؛ براي بقاء خويش تلاش ميكند. و شوراي واتيكان دوم بر اين پايه تشكيل شده است. كليسا كوشيد شرايطي بوجود آورد كه به او امكان دهد اولا مثل هميشه از نظم كهن دفاع كند و ثانيا، خود را طوري وفق دهد كه بتواند به استثمارگران نوين خدمت كرده و به بقاء خود ادامه دهد. اين جوهر واتيكان دوم است؛ بدنبال چنين چيزي است.‏

مسئله “انجيل گرائي جديد” صراحتا به ديدگاه مراجع روحاني، بويژه پاپ، در مورد نقش آمريكاي لاتين مربوط است. همانطور كه خودشان ميگويند و پاپ فعلي در سال 1984 گفت نيمي از كاتوليك هاي جهان در آمريكاي لاتين زندگي ميكنند. نتيجتا ميكوشند از پانصدمين سالگرد كشف آمريكا استفاده كرده و جنبش باصطلاح “انجيل گرائي جديد” را توسعه      ‏

دهند. بطور خلاصه اميدشان اينست: از آنجا كه انجيل گرائي بطور رسمي در سال 1494 بعد از كشف آمريكا شروع شد، با استفاده از اين سده جديد ميخواهند يك جنبش باصطلاح “انجيل گرائي جديد” در دفاع از پايگاه خود كه نيمي از “قلمروشان” محسوب ميشود و قدرتشان را حفظ ميكند براه اندازند. هدفشان اينست. بدين ترتيب هدف هرم قدرت روحانيت و مقام پاپ عبارتست از دفاع از موقعيتشان در قاره آمريكا و خدمت به امپرياليسم آمريكا؛ يعني قدرت امپرياليستي مسلط در آمريكاي لاتين.‏

ولي ما بايد اين طرح را در زمينه يك طرح و كارزار جهاني درك كنيم كه مربوط است به رابطه اش با اتحاد شوروي در هزارمين سالگرد سلطه مسيحيت در آنجا، رابطه اش با رويزيونيسم چيني و اعمال كليسا در لهستان، اوكرائين و غيره. اين يك طرح جهاني است و “انجيل گرائي جديد” در اين چارچوب عمل ميكند. مثل هميشه در صددند از نظم اجتماعي موجود دفاع كنند و سپر ايدئولوژيك آن باشند، زيرا ايدئولوژي ارتجاع، ايدئولوژي امپرياليسم فرتوت گشته است. در آينده باز هم سعي خواهند كرد خود را بمنظور بقاء تطبيق دهند. ولي دورنما متفاوت است و امور مثل سابق نخواهد بود. قانون ماركس عمل خواهد كرد: با نابودي و محو استثمار و ستم، مذهب زوال خواهد يافت. و از آنجائي كه مقام پاپ در خدمت طبقات استثمارگر است و در آينده طبقه استثمارگري در كار نخواهد بود، اين مقام امكان بقاء را از دست داده و مذهب نيز زوال خواهد يافت. تا آن زمان، بايد آزادي اعتقاد مذهبي را برسميت شناخت. تا بشر با پيشروي از دل شرايط عيني نوين بجائي رسد كه به يك آگاهي روشن، علمي و جهانساز دست يابد. پس به “انجيل گرائي نوين” بايد در چارچوب طرح كليسا براي بقاء تحت شرايط جديد و تغييراتي كه ميدانند بايد انجام پذيرد نگاه كرد و آن را در اين چارچوب مورد تجزيه و تحليل قرار داد.‏

 

ال دياريو: صدر، طبق آنچه گفتيد آيا ميتوان اينطور نتيجه گيري كرد، آيا منظورتان اينست كه سفرهاي پي در پي پاپ به كشور ما با جنگ خلق و حمايت پاپ از رژيم گارسيا پرز ربط هائي دارد؟

 

صدر گونزالو: معتقدم كه اينطور است. درست است. بطور عام، سفرهاي پاپ به آمريكاي لاتين با اهميت اين منطقه ربط دارد و سفرهاي وي به پرو براي اينست كه از ما بخواهد سلاح هايمان را زمين بگذاريم و بر سلاح هاي جنايتكاران آب تبرك بپاشد. اين عين كاري است كه پاپ طي دو سفرش به پرو انجام داد.‏

 

ال دياريو: صدر، بعد از آنكه حزب كمونيست پرو به قدرت دولتي دست يافت برخوردش به دستگاه روحانيت چه خواهد بود؟

 

صدر گونزالو: ماركسيسم بما آموخته كه كليسا را از دولت جدا كنيم. اين اولين كار ما خواهد بود. ثانيا، تكرار ميكنم كه ما به آزادي اعتقادات مذهبي مردم احترام ميگذاريم؛ يعني اصل آزادي اعتقاد و همينطور عدم اعتقاد و بي خدا بودن را بطور كامل بكار خواهيم بست. ما اينطور به مسئله برخورد ميكنيم.‏

 

دربــاره حــــزب

ال دياريو: به موضوع ديگري كه در اين مصاحبه از اهميت زيادي برخوردار است بپردازيم؛ حزب. مهمترين درس هائي كه ميتوان از تكامل حزب كمونيست پرو آموخت چيست؟‏

 

صدر گونزالو: براي درك تكامل حزب و درسهائي كه ميتوان آموخت بايد تاريخ اين تكامل را بررسي كنيم و اينكار با تقسيم آن به سه مرحله كه بر سه مرحله تاريخ معاصر پرو منطبق است، ميسر مي باشد. دوره اول، بخش اول، بنيانگذاري حزب است. در اين مرحله شانس ما اين بود كه خوزه كارلوس مارياتگي را داشتيم. يك ماركسيست ـ لنينيست پيگير. ولي، بطور اجتناب ناپذير، با مارياتگي مخالفت شد، خط او را نفي كردند و كنگره موسس يعني وظيفه اي كه او مطرح نمود اما خود موفق به عملي كردنش نشد، هيچگاه برگزار نشد. همانطور كه ميدانيم كنگره موسسي كه برگزار شد، خط به اصطلاح “وحدت ملي” را مورد تاييد قرار داد كه كاملا در تضاد با تئوريهاي مارياتگي بود. بدين ترتيب حزب با كله بورطه اپورتونيسم سقوط كرد و تحت تاثير “برائودريسم” كه “دل پرادو” با آن ارتباط داشت قرار گرفت. و سپس به رويزيونيسم مدرن مبتلا گشت. كل اين پروسه، ما را به مرحله دوم يعني مرحله بازسازي حزب ميرساند. اين مرحله بطور خلاصه مبارزه عليه رويزيونيسم است. ما بوضوح ميتوانيم ببينيم كه اين مرحله از آغاز دهه 1960 با حدت خاصي به جريان افتاد. در اين پروسه، اعضاي حزب عليه رهبري رويزيونيست متحد شدند و همانطور كه قبلا گفتم اين رهبري در چهارمين كنفرانس به تاريخ ژانويه 1964 اخراج شد. پروسه بازسازي تا سالهاي 1979 ـ 1978 همچنان جريان داشت و در اين زمان به پايان رسيد. و سپس مرحله سوم آغاز شد؛ مرحله رهبري جنگ خلق. همان مرحله اي كه در آن بسر مي بريم.‏

چه درسهائي از اين ميتوانيم بگيريم؟ درس اول، اهميت مبناي اتحاد حزب و ارتباط آن با مبارزه دو خط است. بدون اين مبنا و سه جزء آن (1 ـ ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم، انديشه گونزالو 2 ـ برنامه و 3 ـ خط سياسي عمومي) هيچ مبنائي براي ساختمان ايدئولوژيك و سياسي حزب موجود نيست. ولي بدون مبارزه دو خط، هيچ مبنائي براي وحدت حزب موجود نخواهد بود. بدون  مبارزه دو خط محكم و پيگيرانه درون حزب هيچ راهي براي درك جدي و عميق ايدئولوژي نيست، برنامه را نميتوان تدوين كرد، خط سياسي عمومي را هم نميتوان، چه رسد به دفاع از آنها، اعمال آنها و تكامل آنها. براي ما مبارزه دو خط اساسي است و اين برمي گردد به ديد ما از حزب بمنزله يك تضاد و تطابق با قانون جهانشمول تضاد. درس دوم، اهميت جنگ خلق است. وظيفه مركزي يك حزب كمونيست كسب قدرت براي پرولتاريا و خلق است. حزب وقتي تاسيس شد، بر پايه شرايط مشخص بايد در پي عملي كردن كسب قدرت باشد كه فقط از طريق جنگ خلق ممكن است. درس مهم سوم، نياز به ساختن و پرداختن رهبري است. رهبري، كليد است و بطور خودبخودي تكوين نمي يابد؛ بلكه بايد از دل يك دوره طولاني مبارزه سخت و شديد بظهور رسد؛ بخصوص براي تامين رهبري جنگ خلق. درس چهارمي كه ميتوان گرفت نياز به زمينه چيني براي كسب قدرت است. همانطور كه براي كسب قدرت، جنگ خلق ضروري است، تدارك ديدن هم براي كسب قدرت الزام آور مي باشد. منظور چيست؟ ما بايد آن شكل هاي تشكيلاتي را ايجاد كنيم كه عاليتر از اشكال سازماني مرتجعين باشد. معتقديم كه اينها درس هاي مهمي است. درس آخر، انترناسيوناليسم پرولتري است. بايد هميشه مبارزه را بعنوان بخشي از پرولتارياي بين المللي به پيش برد؛ هميشه انقلاب را بمنزله بخشي از انقلاب جهاني نگريست و همانطور كه حزب ما ميگويد جنگ خلق را در خدمت به انقلاب جهاني به پيش برد. چرا؟ زيرا در تحليل نهائي يك حزب كمونيست، يك هدف نهائي و غير قابل تعويض دارد: كمونيسم. و همانطور كه ثابت شده يا همه به اين مقصد مي رسيم يا هيچكس نمي رسد. معتقديم كه اين مهمترين درس هائي است كه بايد استخراج شود.‏

 

ال دياريو: صدر، اهميت خوزه كارلوس مارياتگي براي حزب كمونيست پرو چيست؟

 

صدر گونزالو: مارياتگي بنيانگذار حزب كمونيست است. او حزب را بر يك پايه روشن ماركسيست ـ لنينيستي بنا نهاد و نتيجتا يك موضع ايدئولوژيك روشن نيز براي حزب تامين كرد. براي وي ماركسيسم ـ لنينيسم، ماركسيسم عصر او، زمان او بود. او حزب را به يك خط سياسي عمومي مجهز كرد. مارياتگي بزرگترين ماركسيستي است كه تا بحال قاره آمريكا خلق كرده است. بزرگترين ميراث وي براي ما، تشكيل حزب كمونيست پرو است. ما كاملا متوجهيم كه از دست دادن مارياتگي چه معنائي براي حزب داشت. ولي اين واقعيت بايد براي ما روشن باشد كه او زندگي خود را وقف انجام اين كار بزرگ كرد. بنابراين مارياتگي فرصت نيافت كه حزب را استحكام بخشد و تكامل دهد. فكرش را بكنيد، هنوز دو سال از تاسيس حزب نگذشته بود كه مارياتگي درگذشت. حزب براي اينكه تحكيم و تكامل يابد تا وظيفه تاريخيش را عملي كند نياز به زمان دارد.‏

اينجا ميخواهيم به مسئله اي اشاره كنيم. از همان سال 1966 گفتيم كه راه مارياتگي را هيچگاه نبايد رها كرد و وظيفه عبارت است از در پيش گرفتن مجدد اين راه و تكامل بيشتر آن. ميخواهم بر تكامل بيشتر تاكيد بگذارم. چرا؟ زيرا ماركسيسم در سطح جهاني به مرحله نويني رسيده كه امروز مائوئيسم است. در كشور ما، سرمايه داري بوروكراتيك بطور مشخص درست بموازات مبارزه خستگي ناپذير پرولتاريا و خلق پرو كه هيچگاه دچار وقفه نشد، تكامل يافته است. بهمين دليل بر آن شديم كه راه مارياتگي را مجددا در پيش گيريم و آن را تكامل بيشتري دهيم. خدمت ما اين بود كه مارياتگي و اعتبار او را در مورد قوانين عام دوباره كشف كنيم؛ قوانيني كه تغيير نيافته و فقط بايد همانطور كه توضيح دادم در شرايط جديد ملي و بين المللي بكار بسته شوند. اين خدمت ما بوده است.‏

خيلي چيزها ميتوان گفت ولي بنظرم بهتر است روي چند نكته تاكيد كنيم. در سال 1975 سند “مارياتگي را احياء و حزبش را بازسازي كنيد” منتشر شد. در اين سند مختصر، برخلاف تمام كساني كه امروز خود را مارياتگيست مي نامند، نشان داديم كه مارياتگي همانطور كه خود بدرستي اذعان داشت يك ماركسيست ـ لنينيست است. ما پنج جزئي كه خط سياسي عمومي وي را تشكيل ميداد ذكر كرديم. نشان داديم كه در آثار مارياتگي تئوريهائي شبيه تئوريهاي صدر مائو ميتوان يافت. اينجا كافي است به مسائل مربوط به جبهه متحد و مسئله پر اهميت قهر اشاره كنيم. مارياتگي گفت “قدرت از طريق قهر كسب ميشود و با ديكتاتوري از آن دفاع ميشود”، “امروز انقلاب پروسه اي خونين است كه از طريق آن پديده ها خلق ميگردند”. او در سراسر زندگي پر شكوهش با سماجت از نقش قهر انقلابي و ديكتاتوري طبقاتي دفاع كرد. بعلاوه او گفت اكثريتي كه در پارلمان داريد هر قدر هم كه زياد باشد فقط به درد انحلال كابينه ميخورد، ولي هيچوقت بكار خلاصي از شر طبقه بورژوا نمي آيد. چيزي كه كاملا روشن است و به دليل اينكه كليد تفكر مارياتگي است بايد مورد تاكيد قرار گيرد، اينست كه مارياتگي ضد رويزيونيست بود.‏

بطور خلاصه، ما مبارزه كرديم كه راه مارياتگي را از سر گرفته و تكامل دهيم. ولي اجازه دهيد يك نكته ديگر را اضافه كنم: بد نيست از آنهائي كه خود را اينك مارياتگيست ميخوانند بپرسيم كه قبلا راجع به وي چه فكر ميكردند؛ آنها آشكارا و مشخصا وي را رد ميكردند. منظورم كساني هستند كه در تشكيلات “حزب متحده مارياتگيست” هستند. بله، كساني كه از باصطلاح “چپ نو” مي آيند. كسانيكه ميگفتند مارياتگي از مد افتاده و متعلق به گذشته است؛ و تنها بحثي كه داشتند همين بود. ولي مهمتر اينكه، آيا آنها و سايرين واقعا مارياتگيست هستند؟ به “بارانتس لينگان” نگاه كنيد. او چگونه ميتواند مارياتگيست باشد در حاليكه خود نفي كامل تئوريهاي روشن ماركسيست ـ لنينيستي است كه مارياتگي در دوره خود با استواري و قاطعيت از آنها دفاع ميكرد. مارياتگي هيچگاه پارلمانتاريست نبود. او پيشنهاد كرد كه از انتخابات بمنظور تبليغ و ترويج استفاده شود. اين رويزيونيستهائي مانند “آكوستا” بودند كه در سال 1945 گفتند اين ايده ها كهنه شده و وظيفه ما كسب كرسي در پارلمان است. اينكاري است كه امروز مارياتگيست هاي دروغين، پيروان اصلاح ناپذير حماقت پارلماني انجام ميدهند.‏

خلاصه، ما به مارياتگي اينطور نگاه ميكنيم: او بنيانگذار حزب كمونيست است. نقش او در تاريخ ثبت شده و بطوريكه هيچكس قادر به انكار آن نيست و كار وي ضايع نخواهد شد. ولي لازم بود كه راه وي را ادامه داده و تكامل دهيم. تنها راه منطقي براي پيشبرد آموزه هاي بنيانگذار ماركسيست ـ لنينيستي مانند مارياتگي كه باز هم تكرار ميكنم تفكر او، تئوريهائي شبيه تئوريهاي صدر مائو را در خود داشت، ماركسيست ـ لنينيست ـ مائوئيست بودن است. همان چيزي كه ما اعضاي حزب كمونيست پرو هستيم. ما فكر ميكنيم كه بنيانگذار حزب، سرمشق خوبي است و افتخار ميكنيم كه اين مارياتگي بود كه حزبمان را بنا نهاد.‏

 

ال دياريو: صدر، تاثير خوزه كارلوس مارياتگي بر تكامل آگاهي طبقاتي كارگران پرو چه بود؟

 

صدر گونزالو: مارياتگي در جريان مبارزه حاد دستاوردهاي زيادي كسب كرد. مي بخشيد اگر در جواب سئوالتان به مسائل ديگر هم مي پردازم. او قبل از سفر به اروپا، ماركسيست بود. اين اولين نكته اي است كه ميخواهيم رويش تاكيد كنيم چون هميشه گفته شده كه او بعد از سفر به اروپا، ماركسيست شد. اين مسئله كه تكامل وي در اروپا صورت گرفت فرق ميكند. روشن است كه تجربه اروپا براي وي بسيار مهم بود. مارياتگي مبارزه بسيار مهمي را در عرصه ايدئولوژيك براه انداخت. اين مبارزه در دفاع از آنچه وي سوسياليسم ميخواند انجام گرفت. او از اين عبارت استفاده ميكرد زيرا طبق توضيح خودش، اين عبارت در اينجا برعكس اروپا بي اعتبار نشده بود. ولي آنچه وي از آن دفاع ميكرد و به تبليغش مي پرداخت، ماركسيسم ـ لنينيسم بود.‏

او مبارزه سياسي بسيار مهمي براه انداخت تا حزب را تشكيل دهد. و اين همان بحث بين مارياتگي و “هايا دلاتورره” است كه امروز راجع به آن بسيار صحبت ميشود و بطرز بيشرمانه و مسخره اي تحريف ميشود. جوهر مسئله خيلي روشن است: مارياتگي تشكيل حزب كمونيست را پيشنهاد كرد؛ حزب پرولتاريا. در صورتيكه “هايا دلا تورره” پيشنهاد تشكيل جبهه اي شبيه گوميندان را جلو گذاشت و مدعي بود كه پرولتارياي پرو كوچكتر و ناپخته تر از آنست كه بتواند حزب كمونيست را بيافريند. اين چيزي جز سفسطه گرائي نبود و بخاطر سپردن اين مسئله اهميت دارد. مضافا، حزب آپرا وقتي در پرو تشكيل شد شبيه گوميندان چانكايشك بود؛ يعني جلاد انقلاب چين كه كودتاي ضدانقلابي 1927 را پياده كرد. اين موضوع را هميشه بايد بخاطر داشت. چرا روي اين مسئله تاكيد ميكنم؟ زيرا امروز آنها دارند صحبت از هايا ـ مارياتگيسم و حتي هايا ـ لنينيسم ميكنند. مسخره است! مارياتگي واقعا يك ماركسيست ـ لنينيست بود. هايا هيچوقت نه ماركسيست بود و نه لنينيست. هيچوقت! او هميشه با تئوريهاي لنين مخالفت ميكرد. تاكيد روي اين نكته ضروري است چرا كه نميتوانيم با سكوت از كنار اين تحريفات بيشرمانه بگذريم. در تحليل نهائي اين تحريفات چيزي نيست جز بحث سرهم بندي شده و مغشوشي كه براي تبليغ ائتلاف بين آپرا و “چپ متحد” امروزي از آن استفاده ميشود. اصل قضيه اينست؛ باقي چيزها حقه هاي پيش پا افتاده اي بيش نيست.‏

خوب، ولي حالا جواب سئوال شما. مارياتگي همه كارها را در ارتباط با توده ها، با پرولتاريا، با دهقانان انجام داد. او از لحاظ تئوريك و عملي در تشكيل “كنفدراسيون عمومي كارگران پرو” شركت جست. اين تشكيلات عمدتا محصول كار اوست. ولي كنفدراسيوني كه او در اواخر دهه 1920 بنيان گذاشت با كنفدراسيون موجود كه نفي كامل آنچه مارياتگي ايجاد نمود مي باشد، يكي نيست. بعلاوه او در كار با دهقانان هم پيشروي كرد. وي مسئله دهقاني را مسئله اي مركزي مي ديد. اوبه مسئله، بعنوان مسئله ارضي و اساسا مسئله سرخپوستها كه خود بخوبي آن را توضيح داده، نگاه ميكرد. مارياتگي كار خود را در ارتباط با توده ها تكامل داد، راه را نشانشان داد، اشكال مشخص سازماني بوجود آورد و براي تكامل بيشتر تشكيلات پرولتاريا و خلق پرو، قاطعانه عمل كرد.‏

 

ال دياريو: بحث را در همين زمينه ادامه بدهيم. چرا حزب كمونيست پرو تا اين اندازه به نقش فراكسيون در بازسازي حزب اهميت ميدهد؟

 

صدر گونزالو: اين موضوع مهمي است كه خارج از صفوف حزب بخوبي درك نشده است. بگذاريد از اينجا شروع كنيم: لنين مسئله فراكسيون را مطرح كرد به اين ترتيب كه فراكسيون يك گروه از افراد هم فكر است كه از اتحاد عملي محكمي به حول اصول، در خالص ترين شكل خود برخوردارند. يك فراكسيون بايد بطور علني مواضع سياسي خود را جهت پيشبرد مبارزه و تكامل حزب اعلام دارد. اين مفهومي لنينيستي است كه ما براي ايجاد فراكسيون درون حزبمان بكار بستيم. فراكسيون در اوايل دهه 1960 شروع به شكل گيري كرد و شكل گيري آن مربوط بود به مبارزه جهاني ميان ماركسيسم و رويزيونيسم كه آشكارا در كشور ما بازتاب يافته بود. فراكسيون به طرح اين مسئله پرداخت كه انقلاب را در پرو چگونه بايد بظهور رساند. فراكسيون موضوعات مربوط به اين مسئله را در آثار صدر مائوتسه دون كه تازه وارد كشور ما شده بود، يافت. چه مسائلي را كانون توجه خود قرار داديم؟ ما اين مسئله را طرح كرديم كه انقلاب در پرو محتاج حزبي است كه مباني ايدئولوژيك و سياسي محكمي داشته باشد؛ دهقانان نيروي عمده در كشور ما هستند و در عين حال پرولتاريا نيروي رهبري كننده است؛ راهي كه بايد در پيش گرفته شود از روستا به شهر است. ما بدينگونه امور را به پيش برديم. فراكسيون به مبارزه عليه رويزيونيسم “دل پرادو” خدمت كرد. ما بخشي از كساني بوديم كه براي كنار زدن و اخراج باند “دل پرادو” از صفوف حزب متحد شدند.‏

چند فراكسيون مختلف درون حزب موجود بودند و فراكسيون ما در چنين چارچوبي رشد مي يافت. يكي از فراكسيونها تحت رهبري “پارادس” بود و دو فراكسيون ديگر عملكردي علني نداشتند و بجاي رعايت معيار لنينيستي در مورد فراكسيون، همچون حزبي درون حزب عمل ميكردند. منظور من “وطن سرخ” است و گروه باصطلاح “جين گان” آن و گروهي كه خود را “گروه بلشويك” ميخواند. فراكسيون ما هم بود كه مركزش منطقه آياكوچو بود. نقطه تمركز فراكسيون ما كه خطش قبلا در كنفرانس پنجم بسال 1965 تعيين شده بود، جلب توجه به مسئله 3 ابزار انقلاب بود. اين امر به يك مبارزه دروني پا داد كه خوب رهبري نشد. بعلت فقدان انسجام، حزب از هم پاشيد. بدين ترتيب كه اول “وطن سرخ” بخاطر پيگيري يك خط اپورتونيستي راست و نفي صدر مائو و مارياتگي و نفي وجود اوضاع انقلابي در پرو، اخراج شد و از حزب رفت. 3 فراكسيون ديگر باقي ماند.‏

بعدا در كنفرانس ششم كه بسال 1969 برگزار شد ما بروي دو موضوع كه فراكسيون مطرح كرده بود يعني مباني اتحاد حزبي و بازسازي حزب بتوافق رسيديم. همانند سال 1967، فراكسيون اين مسائل پايه اي را در يك جلسه گسترده كميسيون سياسي وقت مطرح كرد. “پارادس” و گروه او نه با بازسازي حزب موافق بودند و نه با مباني اتحاد حزبي. و از آنجا كه نمي توانستند حزب را كنترل كنند، طرحي براي نابودي آن ريختند. اين نقشه تبهكارانه آنها بود. مبارزه اي حاد عليه اين انحلال طلبي راست براه افتاد. و در نتيجه دو فراكسيون باقي ماند: فراكسيون ما و گروهي كه خود را “بلشويك” ميخواند و ميرفت كه انحلال طلب چپ شود. بطور مثال آنها معتقد بودند كه در جامعه ثبات وجود دارد و بنابراين اوضاع انقلابي موجود نيست. آنها ميگفتند فاشيسم ما را نابود خواهد كرد، كار توده اي امكان ناپذير است، بايد تربيت كادرها از طريق گروه هاي مطالعاتي را مركز كار خود قرار دهيم و امثالهم.‏

در نتيجه اين مبارزه، فراكسيون ما مجبور شد وظيفه بازسازي حزب را به تنهائي به دوش بگيرد. لنين گفت زمانهائي ميرسد كه يك فراكسيون انقلابي راستين ملزم به بازسازي حزب است. اين وظيفه اي بود كه فراكسيون به دوش گرفت. اينجا ممكن است بپرسند چرا چنين شد؟ چرا فراكسيون برخلاف آنچه رايج بود و هست يك حزب ديگر نساخت؟ اولين دليل اينست كه حزب در سال 1928 بر يك مبناي ماركسيست ـ لنينيستي روشن تاسيس شد و ميزان زيادي تجربه انباشت؛ تجاربي كه از درسهاي مثبت و منفي حاصل شده بود. بعلاوه بقول لنين زمانيكه كسي درون حزبي است كه منحرف گشته، به خطا رفته يا دارد با سر بورطه اپورتونيسم سقوط ميكند، وظيفه دارد كه آن حزب را به راه صحيح بازگرداند. چنين كاري را نكردن يك جنايت سياسي است. بنابراين اهميت فراكسيون اين بود كه چنين نقشي بازي كرد، به بازسازي حزب خدمت نمود، و اينكار را با اتكاء به مباني ايدئولوژيك و سياسي آغاز كرد. ما خود را به مائوئيسم كه در آن زمان انديشه مائوتسه دون خوانده ميشد متكي كرديم و در پي تثبيت خط سياسي عمومي برآمديم. وجه مشخصه مهم فراكسيون بازسازي حزب بود و زمانيكه اينكار انجام شد ابزار موجوديت يافت: “رزمنده قهرمان”، حزب كمونيست تراز نوين، حزب ماركسيست ـ لنينيست ـ مائوئيست، پيشاهنگ سازمان يافته سياسي. اين يك “سازمان سياسي ـ نظامي” كه اغلب به نادرستي طرح ميشود نبود. بلكه حزبي بود كه براي آغاز مبارزه جهت كسب قدرت، سلاح بر كف و از طريق جنگ خلق، ضرورت داشت.‏

 

ال دياريو: حزب چگونه در جريان جنگ خلق تغيير كرده است؟

 

صدر گونزالو: اولين و مهمترين تغيير آن است كه فعاليتي كه به جنگ خلق منجر شد بما كمك كرد كه مائوئيسم را بعنوان مرحله نوين و عاليتر و سومين مرحله ماركسيسم درك كنيم. بما كمك كرد كه نظامي كردن حزب و ساختمان متحدالمركز آن را تدوين كنيم. از دل جنگ خلق، يك ارتش چريكي خلق ساخته و پرداخته شد. از تشكيل اين ارتش در سال 1983 زمان زيادي نميگذرد.‏

‏“ارتش چريكي خلق” مهم است. در انطباق با جنگ خلق كه شكل عمده مبارزه است، اين ارتش شكل عمده تشكيلات است. ارتش چريكي خلقي كه ما بنيان نهاده ايم و با شدت در حال گسترش است، بر پايه تئوريهاي صدر مائوتسه دون و تز بسيار مهم لنين درباره ميليشياي خلق ايجاد گشته است. لنين با توجه به اين امر كه ارتش ميتواند غصب گردد و براي احياء (نظم كهن ـ مترجم) مورد استفاده قرار گيرد، معتقد بود كه ميليشياي خلق بايد عملكرد ارتش، پليس و دستگاه اداري را عهده دار شود. اين نظريه اي مهم است و اين واقعيت كه لنين بعلت شرايط تاريخي نتوانست آنرا به اجراء بگذارد چيزي از اهميت و اعتبارش كم نميكند. اين هم بسيار مهم است كه صدر مائو توجه زيادي به وظيفه ايجاد ميليشياي خلق معطوف داشت. بنابراين ارتش ما چنين جوانبي دارد و با توجه به چنين تجاربي تشكيل گشته است. اما همزمان، جوانب خاص خود را هم دارد. ما ساختاري متشكل از سه نيرو داريم: يك نيروي عمده، يك نيروي محلي و يك نيروي پايه اي. ما ميليشياي مستقل نداريم زيرا ميليشيا در صفوف خود ارتش كه بر مبناي اين معيار تشكيل شده، متشكل است. اصول راهنماي ما همانهاست كه ذكر شد، اما درست است بگوئيم كه با توجه به شرايط مشخص ما، “ارتش چريكي خلق” را طور ديگري نميشد ايجاد نمود. اين ارتش توانسته است تحت هر اوضاعي دست بعمل بزند و اگر در آينده ضروري شد ميتوان آن را دوباره با شرايط وفق داده و تجديد سازماندهي نمود.‏

پديده ديگري كه محصول جنگ خلق و دستاورد عمده آن است، “قدرت نوين” مي باشد. ما مسئله “قدرت نوين” را بر مبناي آنچه صدر مائو در اثر “درباره دمكراسي نوين” مطرح كرده، با مسئله جبهه متحد مرتبط مي بينيم. بعلاوه تجربه طولاني و تنفرانگيز جبهه گرائي در پرو را هم از نظر دور نداشته ايم. مقوله جبهه متحد ديروز توسط باصطلاح “جبهه رهائيبخش ملي” و امروز عمدتا توسط كساني كه خود را “چپ متحد” ميخوانند و ساير هيولاهاي در حال شكل گيري نظير “همگرائي سوسياليستي” كه خيلي درباره اش تبليغ ميشود، لوث شده و ميشود. بعبارت ديگر، ما همواره اصول و نيز شرايط مشخص واقعيات خود را مد نظر داريم. (بهمين خاطر است كه نمي فهميم چرا ما را دگماتيست ميخوانند. بالاخره، كاغذ هر چه رويش نوشته شود را قبول ميكند.) اين امر ما را به تشكيل “جبهه انقلابي جهت دفاع از خلق” رسانده است. اينجا نكته اي ديگر مطرح ميشود. ما كساني بوديم كه نخستين جبهه دفاع از خلق را در آياكوچو ايجاد كرديم. “وطن سرخ” بر اين نمونه قهرمانانه چنگ انداخت اما آن را از شكل انداخت و جبهه خودش “ف. ا. د. ي. پ” را ساخت. حتي عنوانش هم غلط است. اگر اين جبهه دفاع از خلق است، پس چرا از منافع خلق دفاع نميكند؟ ما “جبهه انقلابي براي دفاع از خلق” را در مناطق روستائي ميسازيم كه در شكل “كميته هاي خلق” به اساس “قدرت” تبديل ميشوند. كميته هاي خلق موجود در يك ناحيه، منطقه پايگاهي رابوجود مي آورند و تمامي مناطق پايگاهي را بروي هم “جمهوري دمكراتيك نوين خلق” در حال شكل گيري ميخوانيم. در شهرها ما “جنبش انقلابي دفاع از خلق” را تاسيس كرده ايم كه آنهم در خدمت به پيشبرد جنگ خلق در شهر، جمع آوري نيرو، تضعيف نظم ارتجاعي و گسترش اتحاد نيروهاي طبقاتي در تدارك براي قيام آتي است.‏

تغييرات ديگر به مسئله كادرسازي مربوط ميشود. جنگ بروشني اين كار را بطريقي متفاوت به انجام ميرساند. جنگ افراد را آبديده ميكند و بما اجازه ميدهد هر چه عميقتر با ايدئولوژي خود درآميزيم و كادرهاي آهنيني ايجاد كنيم كه جرات مصاف با مرگ و بيرون كشيدن نشان پيروزي از كام مرگ را داشته باشند. تغيير ديگري در حزب صورت گرفته كه البته در سطح متفاوتي است ولي بايد بدان اشاره شود. اين تغيير به مسئله انقلاب جهاني مربوط ميشود. جنگ خلق، حزب را قادر ساخت كه بوضوح نشان دهد چگونه با درك ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم، ما بدون تبعيت از هيچ قدرتي (ابرقدرتها و غير ابرقدرتها) توانستيم جنگ خلق را گسترش دهيم و براي پيشبرد جنگ خلق به نيروي خود اتكاء كنيم. همه اينها اعتبار بيسابقه اي را براي حزب در سطح بين المللي فراهم آورده و اين چيزي بيهوده نيست. برعكس، اين تنها يك واقعيت ساده است. و ما را قادر نموده بطرز بيسابقه به انقلاب جهاني خدمت كنيم. حزب بدين شكل از طريق جنگ خلق، رسالت خويش بعنوان حزب كمونيست پرو را به انجام ميرساند.‏

 

ال دياريو: كارگران و دهقانان چگونه در ارتش چريكي خلق شركت ميكنند؟صدرگونزالو: دهقانان، بويژه دهقانان فقير، در سطوح گوناگون بعنوان جنگجو و فرمانده، شركت كنندگان عمده ارتش چريكي خلق هستند. كارگران نيز بهمين ترتيب، هرچند كه درصد كارگران در حال حاضر ناكافيست.‏

 

ال دياريو: صدر گونزالو، بيشترين جائي كه قدرت نوين رشد كرده كجاست؟ روستا يا شهر؟

 

صدر گونزالو: ما قدرت نوين را فقط در مناطق روستائي ايجاد كرده ايم. در شهرها اين قدرت طي مرحله نهائي انقلاب ايجاد خواهد شد.  اين مسئله بستگي به پروسه جنگ خلق دارد. فكر ميكنم بهنگام تجزيه و تحليل جنگ خلق ميتوانيم به اين مسئله كمي بيشتر بپردازيم.‏

 

ال دياريو: بگذاريد موضوع را كمي عوض كنيم. اسناد حزب كمونيست پرو شما را بعنوان رهبر حزب و انقلاب معين نموده است. معناي عملي اين امر چيست و چرا با تئوري رويزيونيستي كيش شخصيت فرق ميكند؟

 

صدر گونزالو: در اين زمينه بايد چگونگي نگرش لنين به توده ها، طبقات، حزب و رهبران را بخاطر آوريم. بعقيده ما، انقلاب، حزب و طبقه ما، رهبران ـ گروهي از رهبران ـ را مي آفرينند. در هر انقلابي چنين است. مثلا انقلاب اكتبر را در نظر بگيريد. در آن انقلاب، لنين و استالين و سوردلف و چند تن ديگر ـ يك گروه كوچك ـ را داشتيم. بهمين ترتيب در انقلاب چين نيز با يك گروه كوچك از رهبران روبروئيم. صدر مائوتسه دون و رفقايش كان شن، چيان چين، چان چون چيائو و ديگران. در همه انقلابات، منجمله انقلاب ما، اينگونه است. نميتوانيم مستثني باشيم. اينجا نميتوان اين بحث را پيش كشيد كه هر قاعده اي را استثنائي است. چون داريم در مورد قوانين معيني كه در كار است صحبت ميكنيم. همه اين پروسه ها را رهبراني بوده، اما در همه آنها ما يك رهبر را مي يابيم كه بر طبق شرايط، بالاتر از سايرين قرار گرفته و آنها را رهبري كرده است. همه رهبران را نميتوان دقيقا عين هم در نظر گرفت. ماركس، ماركس است. لنين، لنين. و صدر مائو، صدر مائو است. هر يك از اينها منحصر  بفرد است و  سايرين هم صرفا تكرار اينها نخواهند بود‎.‎

در حزب و انقلاب و جنگ خلق ما، پرولتاريا بواسطه آميخته اي از ضرورت و تصادف تاريخي، يك گروه رهبري را به ظهور رساند. بعقيده انگلس، ضرورت است كه رهبران و يك رهبر اصلي را مي آفريند. اما اينكه اينها چه كساني باشند را تصادف تعيين ميكند كه اين امر بواسطه مجموعه اي از شرايط كه در يك زمان و مكان خاص بهم پيوسته اند، صورت مي گيرد. بدين سبب، در مورد ما نيز، يك رهبري شكل گرفت. اين امر نخستين بار در كنفرانس سراسري وسيع حزب بسال 1979 برسميت شناخته شد. اما اين مسئله حاوي مسئله پايه اي ديگري است كه نبايد ناديده گرفته شود و محتاج تاكيد است: هيچ  رهبريتي  ـ مهم نيست در چه سطحي از تكامل باشد ـ نيست كه بر يك ساختار منسجم انديشه متكي نباشد. همانطور كه در قطعنامه ها آمده، دليل اينكه يك فرد معين به عنوان رهبر حزب و انقلاب مشخص ميشود با ضرورت و تصادف تاريخي بستگي دارد و در مورد ما خيلي روشن مربوط است به انديشه گونزالو. هيچكدام از ما از قبل به نقشي كه انقلاب و حزب بعهده مان مي گذارد آگاه نيستيم؛ و هنگاميكه وظيفه اي مشخص در برابرمان قرار گرفت فقط بايد اين مسئوليت را تقبل كنيم‎.‎

ما طبق ديدگاه لنين عمل كرده ايم كه ديدگاه صحيحي است. كيش شخصيت يك فرمولبندي رويزيونيستي است. لنين عليه نفي رهبري بما هشدار داد و گفت طبقه ما و حزب و انقلاب نياز دارند رهبراني براي خود پرورش دهند. بعلاوه لنين بر ضرورت ايجاد يك گروه از رهبران اصلي و يك رهبريت تاكيد گذاشت. اينجا تفاوتي وجود دارد كه شايسته تاكيد است. يك رهبر كسي است كه مقام معيني را اشغال ميكند؛ در حاليكه يك رهبر طراز اول و رهبريت، بنا به درك ما، نشانه شناسائي رسمي حزب و آتوريته انقلابي است كه در جريان مبارزه دشوار حاصل شده و محك خورده است. اينها كساني هستند كه درتئوري و پراتيك قابليت خود در رهبري و هدايت ما بسوي پيروزي و دستيابي به آرمانهاي طبقه ما را به اثبات رسانده اند‎.‎

خروشچف براي ضديت با رفيق استالين بحث كيش شخصيت را پيش كشيد. ولي همانطور كه ميدانيم اين بهانه اي براي حمله به ديكتاتوري پرولتاريا بود. امروز گورباچف بار ديگر اين موضوع را بميان آورده؛ يعني همان كاري كه زماني رويزيونيستهاي چيني ـ ليوشائوچي و دن سيائوپين ـ كردند. پس اين يك تز رويزيونيستي است كه در جوهر خود عليه ديكتاتوري پرولتاريا و رهبري و رهبران روند انقلابي موضع گرفته تا بتواند سر انقلاب را از تنش جدا كند. در مورد مشخص ما هدف اينست كه جنگ خلق را از رهبريش محروم سازند. ما هنوز ديكتاتوري پرولتاريا نداريم ولي قدرت نوين را داريم كه طبق معيارهاي دمكراسي نوين، يعني  ديكتاتوري مشترك كارگران، دهقانان و ترقيخواهان، تكامل مي يابد. آنها ميخواهند اين روند را بي رهبر كنند. مرتجعين و خادمان آنها خيلي خوب به كار خود واقفند. آنها ميدانند كه بوجود آوردن رهبران انقلابي و رهبري انقلابي كار ساده اي نيست. جنگ خلق، نظير جنگي كه در كشور ما جريان دارد، به رهبران و رهبريت انقلابي نياز دارد، به كسي نياز دارد كه انقلاب را نمايندگي كرده و در راس آن قرار بگيرد، به گروهي كه قادر باشند با سازش ناپذيري انقلاب را هدايت كنند. خلاصه آنكه، كيش شخصيت يك فرمولبندي پليد رويزيونيستي است كه هيچ قرابتي  با درك ما از رهبري انقلابي ـ دركي كه مطابق با لنينيسم است ـ ندارد‎.‎

 

ال دياريو: برگزاري اولين كنگره حزب كمونيست پرو براي شما و حزبتان حائز چه اهميتي است؟‏

 

صدر گونزالو: اكنون كه به اين نكته بازگشته ايم، بد نيست به چند نكته اشاره كنيم. مايلم تكرار كنم كه اين يك پيروزي تعيين كننده است. اين اجراي وظيفه اي بود كه خود بنيانگذار حزب جلو گذاشته بود. ما اولين كنگره حزب كمونيست پرو را برگزار كرديم. اين به چه معني است؟ ما دوباره تاكيد ميكنيم كه هيچكدام از چهار كنگره اي كه تا سال 1962، در طول دوره اي كه ما درون حزب موجود رشد ميكرديم، برگزار شد، هيچكدام كنگره ماركسيستي نبوده است. هيچكدام كاملا از ديدگاه پرولتاريا پيروي نكرد. باز هم بر آنچه الان گفتم تاكيد ميكنم، كنگره ما يك كنگره ماركسيستي بود، و چون در اين لحظه از تاريخ برگزار شد، يك كنگره ماركسيست ـ لنينيست ـ مائوئيستي بود. و چون مائوئيسم مرحله سوم و نوين و عاليترين مرحله است، در تحليل نهائي در ميان اين سه، عمده مي باشد. ولي اينجا انديشه گونزالو هم مطرح است، چرا كه كنگره بر پايه اين انديشه قرار داشت؛ چيزي كه محصول بكار بستن حقيقت جهانشمول ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم به شرايط مشخص پرو است. به تمام اين دلايل اين يك “كنگره ماركسيستي، كنگره ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم، انديشه گونزالو” بود‎.‎

اين كنگره بما امكان داد كل پروسه تكاملي خود را جمعبندي كرده و درسهاي مثبت و منفي آن را بيرون بكشيم. اين كنگره بما امكان داد بر مبناي وحدت حزب تاكيد بگذاريم؛ اين مبنا از سه جزء تشكيل شده است: 1 ـ ايدئولوژي ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم، انديشه گونزالو 2 ـ برنامه و 3 ـ خط سياسي عمومي و در مركز آن خط نظامي. دستاورد ديگر اين كنگره اينست كه شالوده محكمي براي كسب قدرت سياسي كه در چشم انداز است، ريخت. تكرار ميكنم، در چشم انداز است‎.‎

چيزي كه ما را قادر به عملي كردن كنگره نمود اين بود كه در بحبوحه جنگ خلق بوديم. اين را ميگوئيم چون در همان سال 1967 ما برگزاري كنگره پنجم را پيشنهاد كرديم. و در سال 1976 پيشنهاد كنگره بازسازي را جلو گذاشتيم. بمدت چند سال تلاش ميكرديم ولي نميتوانستيم آن را متحقق كنيم. چرا؟ اين امر توضيحي است براي آنچه بر بسياري احزاب گذشته است؛ احزابي كه دارند آماده ميشوند دست به سلاح ببرند و مبارزه مسلحانه را آغاز كنند. آنها گرفتار مبارزات داخلي بزرگ و تكان دهنده اي ميشوند كه به انشعاب منجر ميشود و پروسه رشد مبارزه براي كسب قدرت از طريق قهر فلج ميشود. اين امر ما را واداشت كه كنگره سال 1978 را به تعويق بيندازيم و صبر كنيم تا آن را در بحبوحه جنگ خلق برگزار كنيم. دليل ما صرفا اين بود كه وقتي در جنگ هستيم، كيست كه بتواند با جنگ خلق مخالفت كند؟ كنگره و حزبي مسلح، جنگ خلق قدرتمندي را به پيش مي برد؛ كيست كه بتواند با رشد جنگ خلق مخالفت كند؟ در چنين شرايطي قادر نخواهند بود به ما آسيب جدي برسانند‎.‎

كنگره، تكامل ما را در جوانب مختلف تسريع كرد. ما را قادر ساخت با ديد عميقتر به پروسه جنگ خلق، و بخصوص آمادگي براي كسب قدرت نگاه كرده و آن را عميقتر درك كنيم. كنگره جهشي را در مبارزه موجب شده و اين امر خوبي است. بايد اين مسئله را بوضوح خاطر نشان كرد، هر چند ممكن است عده اي بخواهند آن را سوء تعبير كنند. ولي بطور خلاصه، ما ديگر از سوء تعبيرات يا از سوي عوامل بيگانه و غير انقلابي به دردسر نمي افتيم. كنگره روشن كرد كه در ارتباط با مبارزه دو خط در حزب، رويزيونيسم خطر عمده است‏‎.‎

اين امر احتياج به قدري توضيح دارد. در حال حاضر خط اپورتونيستي راست در حزب موجود نيست، صرفا برخوردها، ايده ها و رفتارهاي منفرد راست روانه و حتي برخي مواضع منفرد راست روانه وجود دارد. ولي دقيقا با كاوش در اين مسئله، كنگره نتيجه گرفت كه آماج قرار دادن رويزيونيسم بعنوان خطر عمده، بهترين راهي است كه حزب را قادر به مصونيت در مقابل خط اپورتونيستي راست و ممانعت از بوجود آمدن چنين خطي كه همان خط رويزيونيستي است، خواهد كرد‏‎.‎

صدر مائو تاكيد كرد كه ما هميشه بايد نگران رويزيونيسم باشيم زيرا خطر عمده روياروي انقلاب جهاني است. بنابراين ما اوضاع خارج از صفوف خود را هم در نظر ميگيريم، زيرا هر گرايش راست روانه اي در حزب كه بشكل رفتار، ايده ها، برخوردها و مواضعي با ماهيت راست متبلور ميشوند با پروسه هاي ايدئولوژيك، با بازتاب هاي مبارزه طبقاتي، و كارزارهاي دولت ارتجاعي، با اعمال رويزيونيسم در كشور ما، با فعاليت هاي ضدانقلابي امپرياليسم بخصوص رقابت دو ابرقدرت و نقش منحوس رويزيونيسم در سطح جهاني ربط دارد. بنابراين حزب ما را آماده ميكند و ما بر هشياري خود مي افزائيم. و نتيجتا با دامن زدن به يك مبارزه دو خط محكم و دورانديشانه در ميان خلق، تكرار ميكنم چون يك خط اپورتونيستي راست موجود نيست، ميتوانيم از بروز يك خط رويزيونيستي جلوگيري كنيم. آنچه گفتيم ممكن است سوء تعبير شود، ولي لازم است مسائل صراحتا مطرح گردد و افراد آموزش بيابند. كنگره ما را مسلح كرده و از ما خواسته: مواظب رويزيونيسم باشيد! و بطور خستگي ناپذير با آن بجنگيد! با رويزيونيسم هر جا كه خود را بروز دهد مبارزه كنيد و اينكار را با ممانعت از رويزيونيسم و مبارزه با هرشكلي از رويزيونيسم كه خود را درون حزب بروز دهد شروع كنيد. و به اين ترتيب ما براي نبرد با رويزيونيسم خارج از صفوف خود و در سطح جهاني مجهزتر خواهيم بود. اين يكي از مهمترين نكات كنگره است‎.‎

كنگره به ما توافق نظر عظيمي داده است. بله، توافق نظر. ما كاملا از نظريه لنين پيروي ميكنيم كه گفت، براي اينكه يك حزب بتواند با شرايط مشكل و پيچيده اي نظير آنچه بطور روزمره مقابل ما قرار دارد مواجه گردد (و در لحظات تعيين كننده اي كه در پيش است بيشتر با چنين شرايطي روبرو خواهيم بود) بايد توافق نظر داشته باشد. براي دست يافتن به يك خط معين و روشن، يك درك مشترك، براي برخورداري از وحدتي فولادين و ايراد ضربات قدرتمند بايد مبارزه كنيم. بنابراين كنگره ما را از توافق نظر نيز برخوردار كرده است؛ اما تاكيد ميكنم اين توافق نظر از طريق مبارزه دو خط بدست آمده است. ما بدين شكل عمل ميكنيم. چرا چنين است؟ باز هم تكرار ميكنم، حزب يك تضاد است و هر تضاد شامل دو وجه متنازع است. اين چيزي است كه كسي نميتواند از آن فرار كند‎.‎

بنابراين حزب ما امروز از هميشه متحدتر است، و بخاطر وظيفه والايي كه بايد با استواري و استحكام بر دوش گيرد متحدتر است. در يك سطح ديگر، روشن است كه حزب يك كميته مركزي انتخاب كرد و از آنجائي كه اين اولين كنگره است، اين اولين كميته مركزي ما مي باشد. ما همه اينها را از كنگره داريم و بالاخره همانطور كه خوب ميدانيم، از آنجا كه كنگره بالاترين سطح حزب است، هر چه در كنگره مورد قبول واقع شده، به تصويب بالاترين سطح تشكيلاتي رسيده است. امروز همه اينها ما را قويتر، متحدتر، مصممتر و راسختر ميكند. ولي يك نكته هست كه ارزش تاكيد مجدد دارد. كنگره فرزند حزب و جنگ است. بدون جنگ خلق انجام اين وظيفه تاريخي كه نزديك به 60 سال يعني از زمان تاسيس حزب در سال 1928 معوق مانده بود، ممكن نميشد. ولي مهم اينست كه كنگره باعث توسعه بيشتر جنگ خلق ميشود. سهمي كه جنگ خلق در تحقق كنگره اداء كرد را كنگره صد برابر بيشتر به جنگ خلق  باز گرداند. اينك جنگ خلق قدرتمندتر است و در آينده نيز صاحب نيروئي بسيار عظيمتر، بسيار بيشتر از گذشته، خواهد شد‏‎.‎

به تمام اين دلايل، براي ما اعضاي حزب كمونيست پرو، كنگره يك سرفصل جاودانه پيروزي است و مطمئنيم كه براي هميشه در تاريخ حزب ما ثبت خواهد شد. ما انتظار داريم كه پيامد كنگره، خدمات عظيم به پرولتارياي پرو، به خلق پرو، به پرولتارياي بين المللي، و به ملل تحت ستم و خلقهاي جهان باشد‎.‎

 

ال دياريو: برخي ميگويند برگزاري اولين كنگره حزب كمونيست پرو ضربه بزرگي به نيروهاي ارتجاعي بود زيرا تحت شرايط يك جنگ خلق حاد برگزار شد. نظر شما چيست؟

 

صدر گونزالو: بنظر ميرسد اين ارزيابي درستي است و نشان ميدهد كه طبقه و خلقي در اين كشور هست كه كار ما را، كاري كه حزب ميكند را درك ميكند. براي ما اين تبلور مهمي از برسميت شناختن ماست كه وادارمان ميكند سختتر بكوشيم تا لياقت چنين اعتمادي، چنين اميدي را داشته باشيم‎.‎

 

ال دياريو: آيا قبل از برگزاري كنگره نياز به مبارزه براي تصفيه حزب موجود بود؟

 

صدر گونزالو: نه. در مورد ما مبارزه همه جانبه در پلنوم نهم در سال 1979 براي شروع جنگ خلق در گرفت. در آنموقع  ما يك مبارزه بي امان عليه خط اپورتونيستي راست كه مخالف شروع جنگ خلق بود براه انداختيم. در آن زمان بود كه اخراج ها و تصفيه هاي حزبي صورت گرفت. ولي همانطور كه ثابت شده چنين تصفيه هائي حزب را تقويت ميكند؛ و در مورد ما نيز چنين بود. اينكه ما جنگ خلق را شروع كرديم و بمدت 8 سال آن را تداوم بخشيده ايم، گواه اين امر است. در كنگره چنين مبارزه اي براي تصفيه حزب صورت نگرفت‎.‎

 

ال دياريو: خيلي از مردم سئوال ميكنند كه قدرت و اراده حزب كمونيست پرو از كجا ناشي ميشود؟ آيا به تربيت محكم ايدئولوژيك ربط دارد؟ پروسه اين كار چگونه است؟

 

صدر گونزالو: قدرت اعضاي حزب بر پايه تربيت ايدئولوژيك و سياسي است. اين قدرت از طريق جذب ايدئولوژي پرولتاريا و بكاربست مشخص آن يعني ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم، انديشه گونزالو، برنامه و خط عمومي سياسي كه وجه مركزي آن خط نظامي است تحكيم ميشود. قدرت كادرها بر اين پايه رشد ميكند. چيزي كه ما بمقدار زيادي در آغاز جنگ خلق بدان پرداختيم، كادرها بودند. تدارك جنگ خلق مسئله چگونگي آبديده كردن كادرها را براي ما مطرح كرد و ما معيارهاي بسيار بالائي بر خودمان تحميل كرديم تا از جامعه كهن ببريم، كه خود را كاملا و مطلقا وقف انقلاب كنيم و جان خود را بدهيم. اگر پلنوم 1980 كميته مركزي و مدرسه نظامي را بخاطر بياوريم، آنجا اين مسئله خوب منعكس شد. در پايان آن جلسات همه كادرها تعهد سپردند، ما همه بعنوان آغازگران جنگ خلق مسئوليت گرفتيم. اين يك تعهد جدي بود كه بعدا همه افراد حزب به آن پيوستند‎.‎

اين پروسه چطور بوقوع مي پيوندد؟ از اينجا شروع ميشود كه كادرهاي آينده قبل از پيوستن به حزب در مبارزه طبقاتي آبديده ميشوند. هر يك از آنها در مبارزه طبقاتي شركت ميكند، رشد ميكند و بكار نزديكتر با ما مي پردازد تا زماني ميرسد كه شخص، خود اين تصميم پر اهميت را ميگيرد كه تقاضاي ملحق شدن به حزب را بكند. حزب موقعيت فرد، نقاط قوت و ضعفش را بررسي ميكند (چرا كه ما همه نقاط قوت و ضعف داريم) و اگر لايق بود، در حزب پذيرفته ميشود. بعد از پيوستن به حزب، تربيت ايدئولوژيك منظم آغاز ميشود. در حزب است كه ما خود را به كمونيست تبديل ميكنيم. اين حزب است كه ما را كمونيست ميكند. يكي از صفات مميزه اوضاع سالهاي اخير اينست كه كادرها در جنگ آبديده شده اند. بعلاوه آنهائي كه مي پيوندند وارد حزبي ميشوند كه در حال رهبري جنگ خلق است، و نتيجتا اينكار را قبل از هر چيز براي اين ميكنند كه تبديل به كمونيست، جنگنده ارتش چريكي خلق، يا در برخي موارد گردانندگان يكي از سطوح دولت نويني كه ما در حال سازماندهي آن هستيم، شوند‎.‎

بنابراين جنگ خلق عامل بسيار مهم ديگري است كه به شكل گيري كادرها كمك ميكند. خلاصه اينكه هر چند ما ايدئولوژي و سياست را نقطه شروع قرار ميدهيم، اين خود جنگ است كه كادرها را شكل ميدهد. ما در كوره آتشين در تطابق با حزب شكل ميگيريم. و بدين ترتيب همه رشد ميكنيم و خدمت ميكنيم. با وجود اين، در تفكر ما همواره بين خط انقلابي كه جنبه مسلط مي باشد و خط مخالف، تضاد موجود است. هر دو خط موجودند، چرا كه هيچكس صد در صد كمونيست نيست. در كله ما مبارزه اي بين دو خط در جريان است و اين مبارزه نيز در شكل گيري كادرها كليدي است؛ با اين هدف كه خط انقلابي را در موضع مسلط نگهداريم. اين چيزي است كه ما در انجام آن ميكوشيم‎.‎

كادرهاي ما چنين شكل ميگيرند، و واقعيات نشان ميدهد كه آنان، همانند ديگر دختران و پسران خلق، از چه توان قهرماني انقلابي برخوردارند‎.‎

 

ال دياريو: فكر ميكنيد كه زندانها در روز 19 ژوئن 1986 شاهد يكي از عاليترين تجليات قهرماني اعضاي حزب كمونيست پرو بودند؟‏

 

صدر گونزالو: بله. اين يك تجلي عالي بود. اما بعقيده ما، عاليترين تجلي قهرماني انقلابي، خروش خشماهنگ قهرماني، در مواجهه با قتل عامهاي 1984 ـ 1983 پديد آمد. يعني زماني كه تازه جنگ ما با ارتش آغاز شد. اين گسترده ترين قتل عامي است كه تا بحال صورت گرفته است. و در آن شاهد نمونه هاي عظيمي از تجلي روحيه جنگاوري خلق  بوديم  كه بايد گفت جنبه عمده  و حياتي بود. بعلاوه، تجلي قهرماني، ايثار و فداكاري در سطح توده اي را شاهد بوديم ـ و نه فقط از جانب كمونيستها، بلكه از جانب دهقانان، كارگران، روشنفكران، دختران و پسران خلق. اين عظيمترين نمايش قهرماني انقلابي توده تا بحال بوده و بيش از هر تجربه ديگر ما را آبديده ساخته است‎.‎

پس چرا 19 ژوئن را بعنوان “روز قهرماني” بزرگ ميداريم؟ 19 ژوئن روزي است كه به مردم ما و به جهان نشان داد كه كمونيستهاي استوار و انقلابيون پيگير چه قابليتي دارند. از انقلابيون پيگير گفتم چون در آن روز فقط كمونيستها نبودند كه جان باختند. اكثريت جانباختگان از انقلابيون بودند. و بخاطر اينكه در يك روز و تاريخ مشخص بود به يك مظهر تبديل شد در حاليكه، كشتار عمومي بمدت دو سال ادامه داشت و دربرگيرنده وقايع پراكنده بسيار بود. 19 ژوئن يك تك واقعه بود، نمونه اي كه تاثيرات عظيمش سراسر پرو و جهان را تكان داد. بهمين دليل ما روز 19 ژوئن را بعنوان “روز قهرماني” بزرگ مي داريم‎.‎

 

ال دياريو: صدر گونزالو، حزب چگونه دستگاه دولتي و منجمله ارتش چريكي خلق را تامين ميكند؟

 

صدر گونزالو: فكر ميكنم كه اين سئوال احتياج به توضيح مفصل دارد. در ارتباط با مقوله حزب، صدر مائو همانگونه كه ماركس و لنين و همه ماركسيستهاي كبير بما آموختند، گفت كه حزب يك حزب توده اي نيست؛ اگر چه حزب داراي خصلت توده اي مي باشد. وقتي ميگوئيم داراي خصلت توده اي، يعني چه؟ حزب يك سازمان برگزيده است، يعني همانطور كه استالين گفت برگزيده اي از بهترين ها و افراد امتحان پس داده كه واجد شرايطند. اين برگزيدگان در مقايسه با توده هاي وسيع از لحاظ تعداد قليلند. حزب از منافع پرولتاريا دفاع ميكند و با تقبل مسئوليت رهائي پرولتاريا، مسئوليت منافع اين طبقه را بدوش ميگيرد. اين رهائي تنها با فرارسيدن كمونيسم متحقق ميشود. اما از آنجا كه طبقات ديگر تشكيل دهنده صف خلق نيز در انقلاب شركت دارند، حزب از منافع آنان نيز دفاع ميكند. زيرا اين واقعيتي است كه پرولتاريا تنها هنگامي ميتواند خود را رها سازد كه ستمديدگان ديگر را رها كند. راه ديگري براي رها ساختنش وجود ندارد‏‎.‎

بدين خاطر، حزب داراي خصلت توده اي است اما يك حزب توده اي نيست. حزب توده اي كه اينروزها درباره اش صحبت ميشود چيزي نيست مگر بيان مجدد مواضع گنديده رويزيونيستي. اينگونه احزاب، احزاب دنباله روان و مقامات بوده و ماشين هاي تشكيلاتي هستند. حزب ما، حزب جنگندگان، رهبران و ابزار جنگ است يعني همان چيزي كه لنين ميخواست. بعقيده من، ما ميتوانيم اين را عميقتر درك كنيم اگر تعداد بلشويك ها بهنگام پيروزي انقلاب اكتبر را بخاطر آوريم: 80 هزار نفر در يك كشور 150 ميليوني‎.‎

حزب، نظامي از تشكلات است كه طبيعتا ضروريات خود را دارد. تشكيل يك ارتش كه بلحاظ نفرات خيلي بزرگتر و وسيعتر است نيز ضروريات خود را دارد. ماركسيسم و بخصوص صدر مائو بما چگونگي حل اين مسئله را هم آموخته اند. حزب كمونيست چين بر پايه آموزه هاي صدر مائوتسه دون به اين نتيجه رسيد كه كمك اقتصادي كردن به احزاب، فاسد كننده بوده و سياستي رويزيونيستي است. زيرا يك حزب بايد خودكفا باشد. اين جهت گيري ما بوده است ـ يعني اتكاء بخود. اتكاء بخود با ضروريات اقتصادي مرتبط است اما بعقيده ما، عمدتا با جهت گيري سياسي و ايدئولوژيك ارتباط دارد. زمانيكه از اين اصل بياغازيم ميتوانيم ببينيم كه ما چگونه ضروريات اقتصادي كه هميشه وجود دارد ـ و غلط است كه بگوئيم موجود نيست ـ را حل مي كنيم‎.‎

با اتكاء به اين معيارها ما از طريق اتكاء به توده ها اين مشكل را حل كرده و خواهيم كرد. ما موجوديت خود را به توده هاي خلقمان، به طبقه مان يعني پرولتاريا، مديونيم و خادم آنها هستيم؛ دهقانان ما، عمدتا دهقانان فقير؛ روشنفكران؛ خرده بورژوازي؛ پيشروان؛ انقلابيون، آنهائي كه خواهان دگرگوني قطعي و به يك كلام انقلاب مي باشند ـ بله اينها كساني هستند كه حزب را تامين ميكنند. عمدتا پرولتاريا و دهقانان هستند كه آن را تامين ميكنند. و مشخص تر كنيم، بخصوص دهقانان فقير هستند كه از سفره خود زده و ما را تغذيه ميكنند، روانداز خود را با ما تقسيم ميكنند و در كلبه شان جاي كوچكي براي ما باز ميكنند. آنها هستند كه ما را تامين ميكنند، از ما حمايت ميكنند و همانند پرولتاريا و روشنفكران حتي خونشان را به ما ميدهند. بله ما بدين ترتيب رشد ميكنيم. تكيه گاه ما اينجاست‎.‎

اين مسئله ما را به سئوالات زير رهنمون ميشود. از آنجا كه نقطه آغاز خود را بر اين پايه ميگذاريم، اين مسئله ما را قادر ميسازد كه مستقل باشيم و تحت فرماندهي كس ديگري قرار نگيريم. چرا كه در جنبش بين المللي كمونيستي اطاعت از فرامين عادت شده بود. خروشچف قهرمان فرمان دادن بود همانطور كه امروز گورباچف چنين ميكند. و يا آن شخصيت پليد، دن سيائوپين. استقلال بدان خاطر است كه هر حزب كمونيستي براي خودش تصميم بگيرد. زيرا مسئول انقلاب خودش است. نه بدين خاطر كه خود را از انقلاب جهاني جدا كند بلكه دقيقا بخاطر خدمت به انقلاب جهاني. اين امر ما را قادر ميسازد كه تصميمات خودمان را بگيريم؛ براي خود تصميم بگيريم. صدر مائو اين امر را چنين مطرح كرد: بما نصايح بسياري كردند، برخي خوب و برخي بد. ما نصايح خوب را پذيرفتيم و بدها را رد كرديم. اما اگر اصول غلطي را پذيرفته بوديم، مسئوليتش از آن كساني كه آن توصيه ها را كرده بودند، نبود. بلكه از آن ما بود. چرا؟ زيرا ما تصميمات خودمان را خودمان ميگيريم. اينكار مستقلانه صورت ميگيرد و ما را به خودكفائي، اتكاء بخود رهنمون ميسازد.  ‏

آيا اين بدين معناست كه ما انترناسيوناليسم پرولتري را برسميت نمي شناسيم؟ نه. بالعكس، ما مجريان پر شور و پيگير انترناسيوناليسم پرولتري هستيم و اطمينان داريم كه پرولتارياي بين المللي، ملل ستمديده، خلقهاي جهان، احزاب و سازمانهائي كه به ماركسيسم وفادار مانده اند عليرغم درجه تكاملشان، از ما حمايت ميكنند. و ما ميدانيم اولين چيزي كه بما ميدهند حمايت درجه اول آنها يعني مبارزه خودشان مي باشد. تبليغات يا برگزاري مراسم براي ما يكي از اشكال حمايتي آنهاست كه افكار عمومي مساعدي را بسود ما آفريده و نشانه اي از انترناسيوناليسم پرولتري است. همچنين نصايح و پيشنهاداتي كه بما ميدهند بر پايه انترناسيوناليسم پرولتري است. اما تاكيد ميكنم اين ما هستيم كه بايد تصميم بگيريم آيا اينها را بپذيريم يا خير. اگر صحيح باشند مسلما بدان خوشامد ميگوئيم، زيرا ما احزاب موظفيم به يكديگر بالاخص در شرايط سخت و پيچيده كمك كنيم.‏

دوباره تكرار ميكنم، تمام مبارزات پرولتاريا، ملل ستمديده، خلقهاي جهان، احزاب و سازمانهاي پابرجا و تمعهد به ماركسيسم ـ تمامي اين مبارزات ـ شكل كنكرت درجه اول از كمك انترناسيوناليستي پرولتري مي باشد. معذالك، بزرگترين كمكي كه دريافت داشته ايم ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم فناناپذير، يعني ايدئولوژي پرولتارياي بين المللي مي باشد كه توسط طبقه كارگر طي ساليان دراز و از دل هزاران مبارزه در سراسر جهان شكل گرفته و رشد كرده است. اين عظيمترين كمكي است كه ما دريافت كرده ايم زيرا نوري است كه چشمان ما بي آن هيچ چيز را نمي بيند. اما با اين نور چشمان ما مي تواند ببيند و دستهايمان ميتواند عمل كند. ما مسئله را بدينگونه مي بينيم و بدين نحو پيشروي ميكنيم.‏

 

ال دياريو: صدر، شايد جواب اين سئوال روشن باشد ولي ميخواهيم بدانيم نظر شما راجع به احزاب رويزيونيست كه توسط بنيادهاي بين المللي و قدرتهاي بزرگ امپرياليستي و سوسيال امپرياليسم تامين ميشوند، چيست؟

 

صدر گونزالو: آنها به انقلاب جهاني خيانت كرده اند؛ به انقلاب در همه كشورها خيانت ميكنند، به خلق و طبقه ما خيانت ميكنند، چرا كه خدمت به ابرقدرتها و قدرتهاي امپرياليستي، خدمت به رويزيونيسم بخصوص سوسيال امپرياليسم، رقصيدن به ساز آنها و تبديل شدن به مهره هاي آنها در بازي تسلط بر جهان، خيانت به انقلاب است.‏

 

جنگ خلق

ال دياريو: صدر، بگذاريد حالا درباره جنگ خلق صحبت كنيم. قهر از ديد شما چه معنائي دارد؟

 

صدر گونزالو: در مورد قهر، ما از اصلي كه صدر مائوتسه دون تثبيت نموده شروع ميكنيم: قهر، ضرورت قهر انقلابي، يك قانون جهانشمول و بدون استثناء است. قهر انقلابي ما را قادر ميسازد تضادهاي اساسي را بوسيله يك ارتش از طريق جنگ خلق حل كنيم. چرا تز صدر مائو نقطه شروع ماست؟ زيرا معتقديم مائو در اين مورد ماركسيسم را مورد تاكيد مجدد قرار داد و اثبات نمود كه اين قانون بهيچ ترتيب استثناء پذير نيست. اين گفته ماركس كه قهر ماماي تاريخ است كماكان گفته اي كاملا معتبر و عظيم مي باشد. لنين به تشريح قهر پرداخت و از ستايش نامه قهر انقلابي نوشته انگلس، سخن گفت. اما اين صدر مائو بود كه جهانشمول بودن و استثناء ناپذير بودن قهر را بما آموخت. بهمين دليل است كه ما اين تز مائو را نقطه شروع خود قرار ميدهيم. اين يك مسئله اساسي ماركسيسم است زيرا بدون قهر انقلابي هيچ طبقه اي نميتواند جايگزين طبقه اي ديگر شود و نميتوان نظم كهن را براي ايجاد نظمي نوين (كه امروز بمعناي نظمي نوين تحت رهبري پرولتاريا از طريق احزاب كمونيست است) سرنگون نمود.‏

مسئله قهر انقلابي، موضوعي است كه بارها مورد مجادله قرار گرفته و بنابراين ما كمونيستها و انقلابيون بايد اصول خويش را مورد تاكيدي مجدد قرار دهيم. مسئله اين است كه قهر انقلابي را في الواقع چگونه بايد توسط جنگ خلق عملي كرد. ما به اين سئوال اينطور مي نگريم كه وقتي صدر مائو تئوري جنگ خلق را تدوين كرد و آن را به پراتيك گذاشت پرولتاريا را به خط نظاميش، به تئوري و پراتيكي كه اعتبار جهانشمول داشته و بنابراين در هر كجا بر حسب شرايط مشخص بكار بردني است، مجهز نمود.‏

ما به مسئله جنگ اينگونه مي نگريم. جنگ دو جنبه دارد: نابود كننده و سازنده. ساختن، جنبه عمده جنگ است. اگر به مسئله اينطور نگاه نشود انقلاب تحليل ميرود؛ تضعيف ميشود. از سوي ديگر، از همان موقعي كه خلق براي سرنگوني نظم كهن سلاح بر ميدارد، ارتجاع در صدد درهم شكستن، نابودي و محو مبارزه برمي آيد و در اين راه از همه وسايلي كه در دسترس دارد منجمله كشتار جمعي استفاده ميكند. اين را در كشور خود ديده ايم. در حال حاضر نيز شاهدش هستيم و تا زمانيكه بالاخره دولت كهنه پرو نابود گردد شاهد اين امر خواهيم بود.‏

تا آنجائي كه به باصطلاح “جنگ كثيف” مربوط ميشود مايلم صرفا خاطر نشان سازم كه به ادعاي آنها ارتش ارتجاعي اين جنگ كثيف را از ما آموخته است. اين اتهام بروشني نشانگر عدم فهم انقلاب و مفهوم جنگ خلق است. ارتجاع از طريق ارتش و ديگر نيروهاي سركوبگر در صدد دستيابي به هدف نابودي و محو ماست. چرا؟ زيرا ما نيز ميخواهيم همينكار را بكنيم يعني آنها را بمنزله يك طبقه محو و نابود نمائيم. مارياتگي گفت كه فقط با نابودي و محو نظم كهنه است كه يك نظم اجتماعي نوين ميتواند متولد شود. در تحليل نهائي ما اين مسائل را در پرتو اصل پايه اي جنگ كه توسط صدر مائو تدوين شده مورد قضاوت  قرار ميدهيم: اصل نابودي نيروهاي دشمن و حفظ نيروهاي خودي. ما خيلي خوب ميدانيم كه ارتجاع كشتار جمعي را پياده كرده، ميكند و خواهد كرد. ما در اين مورد كاملا روشن هستيم. و نتيجتا مسئله بهائي كه بايد بپردازيم مطرح ميشود: براي نابودي دشمن و حفظ خود، و علاوه بر آن براي گسترش نيروهاي خود، بايد در جنگ بهائي بپردازيم، بهائي با خون؛ نياز است كه براي پيروزي جنگ خلق بخشي فدا شود.‏

اما در مورد تروريسم. آنها مدعيند كه ما تروريست هستيم. من به اين مسئله جواب ميدهم و هركس ميتواند در موردش فكر كند: آيا اين امپرياليسم يانكي بويژه ريگان نبود كه بر همه جنبش هاي انقلابي مارك تروريست چسباند؟ اينطور بود يا نبود؟ آنها بدين طريق ميخواهند ما را بي اعتبار و منفرد كنند تا نابودمان نمايند. اين روياي آنهاست. و فقط امپرياليسم يانكي و ساير قدرتهاي امپرياليستي نيستند كه با باصطلاح تروريسم سر جنگ دارند. سوسيال امپرياليسم و رويزيونيسم و امروز شخص گورباچف هم پيشنهاد اتحاد عليه تروريسم را ميدهند. اتفاقي نيست كه در هشتمين كنگره حزب كار آلباني، راميز آليا نيز خود را وقف مبارزه با تروريسم كرده است.‏

بسيار مفيد خواهد بود كه نوشته لنين را بخاطر آوريم: “زنده باد پيشگامان ارتش انقلابي خلق! اين ديگر توطئه اي عليه مشتي شخصيتهاي تنفر انگيز نيست؛ اين ديگر عملي انتقامجويانه و از سر استيصال نيست؛ اين صرفا “ارعاب” نيست. نه. اين آغاز حساب شده و تدارك يافته عمليات يك رسته از ارتش انقلابي است.” “خوشبختانه دوره اي كه بعلت انقلابي نبودن خلق، انقلاب توسط تروريستهاي منفرد “انجام ميشد”، بسر آمده است. بمب ديگر سلاح “بمب انداز” منفرد نيست و بطور اساسي به سلاح خلق بدل گشته است.‏

لنين بما آموخت كه دوره عوض شد و بمب به سلاح رزمي طبقه ما، سلاح خلق بدل گشت و آنچه مد نظر ماست ديگر يك توطئه، يك عمل مجرد انفرادي نبوده بلكه عمليات يك حزب، بر پايه يك نقشه، يك سيستم و توسط يك ارتش است. بنابراين، تروريسمي كه بما نسبت ميدهند چيست؟ يك بهتان خالص.‏

آخرين نكته اينست كه ما هميشه بايد بخاطر داشته باشيم، بويژه در جنگ كنوني، اين دقيقا مرتجعين هستند كه از تروريسم بمنزله يكي از وسايل مبارزاتي شان استفاده ميكنند و مكررا اثبات شده كه قواي مسلح دولت پرو بطور روزمره اين شكل را بكار ميگيرند. با توجه به اين مسائل، بايد نتيجه گيري كنيم كساني كه استدلال آنها بدليل به لرزه درآمدن زمين زير پايشان، حاكي از درماندگي است، مايلند بر ما اتهام تروريسم بزنند تا جنگ خلق را از ديده ها پنهان دارند. اما جنگ خلق آنچنان تكان دهنده است كه اينها مجبورند به ابعاد سراسري آن اعتراف كرده و اذعان دارند كه به مسئله عمده مقابل پاي دولت پرو تبديل گشته است. چه تروريسمي قادر به انجام چنين كاري است؟ هيچيك. بعلاوه آنها ديگر نميتوانند نافي نقش رهبري كننده حزب كمونيست در جنگ خلق باشند. و در حال حاضر برخي از آنها شروع به بازبيني قضايا كرده اند؛ ما نبايد بطور شتابزده در پي حذف كسي باشيم. كساني هستند كه ميتوانند به پيش گام بردارند. اما بقيه، يعني كساني از قماش “دل پرادو”، هرگز.‏

 

ال دياريو: برخي از صفات مشخصه جنگ خلق پرو چيست و چگونه ميتوان آن را از ساير مبارزاتي كه در جهان، در آمريكاي لاتين جاري است، يا از مبارزه “جنبش انقلابي توپاك آمارو” تميز داد؟

 

صدر گونزالو: سئوال خوبي است. متشكرم كه آن را مطرح كرديد زيرا فرصتي است كه بتوانيم در مورد به اصطلاح “دگماتيسم” حزب بيشتر صحبت كنيم. حتي بعضي ها هستند كه ميگويند ما به غلط در دوره اي بدنبال بكاربست صدر مائو هستيم كه تئوريهاي او ديگر بكاربستني نيست. خلاصه، آنها آنقدر ياوه سرائي ميكنند كه ما خود را كاملا محق ميدانيم از ايشان بپرسيم اصلا ميدانند در مورد چه دارند حرف ميزنند. اين شامل سناتور عاليمقامي كه تخصصش بررسي قهر است هم ميشود.‏

جنگ خلق را بر حسب خصلت انقلاب و منطبق بر شرايط مشخص هر كشور، بطور جهانشمول ميتوان بكار بست. والا، آن را نميتوان انجام داد. در مورد ما، صفات مشخصه كاملا روشن است. اين مبارزه اي است كه در روستا و شهر به پيش ميرود؛ همانطور كه در نقشه سال 1968 جنگ خلق مطرح شده بود. اينجا ما يك تفاوت، يك صفت مشخصه داريم: پيشبرد جنگ در روستا و شهر. ما معتقديم كه اين به شرايط مشخص ما برميگردد. مثلا آمريكاي لاتين شهرهائي دارد كه نسبت به شهرهاي ساير قاره ها بزرگتر است. اين در آمريكاي لاتين واقعيتي است كه نميتوان ناديده گرفت. مثلا به پايتخت پرو نگاه كنيد كه درصد عظيمي از اهالي كشور را در خود جاي داده است. بنابراين ما نميتوانيم شهر را ناديده بگيريم و بايد جنگ را در آنجا نيز گسترش داد. اما مبارزه در مناطق روستائي عمده است و مبارزه در شهر، يك مكمل ضروري است. اين يك صفت مشخصه است. صفت مشخصه ديگري نيز وجود دارد.‏

در آغاز جنگ خلق ما با پليس رو در رو بوديم. اين واقعيتي است زيرا تنها از دسامبر 1982 بود كه ارتش وارد جنگ شد. اين حرف بدان معنا نيست كه ارتش قبل از اين تاريخ نقش حمايتي بازي نميكرد. ارتش علاوه بر اينكه پروسه رشد ما را بررسي مينمود، نقش حمايتي هم بازي ميكرد. اين يك صفت مشخصه بود زيرا ما بدون آنكه مجبور باشيم نيروهاي مسلح گسترده تري را مغلوب كنيم (چون وارد جنگ نشده بودند) در روستا خلاء قدرتي بوجود آورديم و بايد قدرت نوين را برقرار ميكرديم. آنها تا آن موقع وارد جنگ نشده بودند و وقتي وارد شدند بدان دليل بود كه ما قدرت خلق را ايجاد نموده بوديم. اين اوضاع سياسي خاص كشور ما بود. اگر بجاي روح تئوريهاي مائو سعي ميكرديم خط به خط نوشته هايش را پياده كنيم بايد بجاي برقرار كردن قدرت نوين مي نشستيم و انتظار نيروهاي مسلح را مي كشيديم. در اينصورت در گل گير ميكرديم بدون راه پس و پيش. مشخصه ديگر، ساختار ارتش بود كه قبلا درباره اش صحبت كرده ام.‏

همه اينها ويژگي هستند. ما تا بحال از روستا و شهر، از چگونگي پيشبرد جنگ، از ارتش، از چگونگي ظهور قدرت نوين صحبت كرديم؛ نظامي كردن حزب نيز يك ويژگي ديگر است. اينها چيزهاي خاصي است كه بر واقعيات ما، بر بكاربست ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم، بر تئوري صدر مائو درباره جنگ خلق، بر شرايط كشور ما منطبق است. آيا اين امر ما را از ساير مبارزات متفاوت ميكند؟ بله.‏

چرا ما با سايرين فرق داريم؟ زيرا ما جنگ خلق را به پيش مي بريم و اين با ساير مبارزات آمريكاي لاتين فرق دارد. در كوبا، جنگ خلق به پيش برده نشد، اما آنها هم ويژگيهاي خود را داشتند كه عمدتا بفراموشي سپرده اند. قبلا ميگفتند كه كوبا يك مورد استثنائي است (چه گوارا اين را ميگفت) زيرا امپرياليسم آمريكا درگير نشد. بعدا اين حرف را فراموش كردند. بغير از اين، در كوبا حزب كمونيستي وجود نداشت كه رهبري را بدست گيرد. مسائل و صفات مشخصه خط و مشي كوبائي عبارتند از: تجزيه طبقاتي نا كافي الزام آور ميسازد كه ناجيان ستمديدگان را نجات دهند؛ ارائه انقلاب سوسياليستي و در واقع كاريكاتوري از انقلاب؛ جبهه متحد اما بدون بورژوازي ملي؛ عدم نياز به مناطق پايگاهي؛ و همانطور كه اشاره شد، عدم نياز به حزب. آنچه امروز در آمريكاي لاتين شاهد هستيم صرفا تكامل همين مواضع است كه فقط بيش از پيش در خدمت سوسيال امپرياليسم و رقابتش با امپرياليسم يانكي بر سر هژموني جهاني قرار ميگيرد. اين را بوضوح در آمريكاي لاتين مي بينيم. “جنبش انقلابي توپاك آمارو” هم بر حسب شناخت اندكي كه از آن داريم در همين دسته بندي ميگنجد.‏

آخرين موضوع افتراق ما از سايرين (ببخشيد اگر پافشاري ميكنم) به استقلال، اتكاء بخود و تصميم گيري هاي مستقلانه مربوط ميشود. ديگران چون  چنين ويژگيهائي ندارند بعنوان مهره مورد استفاده قرار ميگيرند، اما ما اينطور نيستيم. و يك تفاوت عميق اينست كه ما ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم را راهنماي خويش قرار داده ايم و سايرين خير. خلاصه آنكه، بزرگترين اختلاف، اختلاف اساسي در نقطه عزيمت ماست. نقطه عزيمت ما ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم، عمدتا مائوئيسم است كه با توجه به شرايط مشخص كشور ما بكار بسته شده است. و ما باز هم تاكيد ميكنيم، اين ويژگيهاي مشخص نشانگر قلابي بودن اتهام باصطلاح دگماتيسم است كه بما مي بندند. آنها اينكار را به نيابت اربابانشان انجام ميدهند.‏

 

ال دياريو: صدر، آيا “جنبش انقلابي توپاك آمارو” بنظر شما يك نقش ضدانقلابي در اين كشور بازي ميكند؟

 

صدر گونزالو: “جنبش انقلابي توپاك آمارو” مواضعي دارد كه مي بايد ما را بفكر بيندازد. مثلا، آنها بقول خودشان آتش بس به آپرا را رعايت كردند تا اينكه آپرا به خلق حمله كرد. اما همانطور كه همه ميدانيم گارسيا پرز درست همانروزي كه رئيس جمهور شد، توده ها را در پايتخت جمهوري سركوب كرد. در اكتبر 1985 كشتار زندان لوريگانچو اتفاق افتاد. آيا خلق مورد حمله قرار گرفته بود يا نه؟ و چقدر طول كشيد تا آنها از آتش بس دست بكشند؟ برخي مسائل بايد آدم را بفكر بيندازد.‏

 

ال دياريو: شما براي مناطق پايگاهي اهميت زيادي قائل هستيد. ممكن است بگوئيد اين مناطق چگونه ساخته ميشوند؟ نظرتان در مورد قيام چيست و چگونه به تدارك آن مشغوليد؟

 

صدر گونزالو: مناطق پايگاهي جوهر جنگ خلق است. بدون آن جنگ خلق نميتواند توسعه يابد. پيش از اين در مورد شرايط خاصي كه در نيمه دوم سال 1982 در مقابلمان قرار گرفت، صحبت كردم. ما در حال توسعه مرحله نهائي كارزار گسترش جنگ چريكي بوديم كه هدفش عبارت بود از نابود كردن مناسبات استثماري نيمه فئودالي. ما حملات خود را متوجه گاموناليسمياشاره دارد به مناسبات نيمه فئودالي در روستاي پرو ـ مترجمه كه پايگاه قدرت دولتي است و تا زمانيكه نابودش نكنيم پايگاه آن باقي خواهد ماند، نموديم. ما به ايراد ضربات ادامه داديم و شكستهاي نابود كننده و حقارت باري بر نيروهاي پليس وارد آورديم. اين را فقط ما نمي گوئيم. مثلا خبرنگاران مجله “اكسپرسو” نيز در اين باره گزارش داده اند و مسلما قضاوت آنان از احساسات انقلابي سرچشمه نمي گيرد. با ايجاد خلاء قدرت در مناطق روستائي، اين سئوال براي ما مطرح شد كه اكنون چه بايد كرد؟ و ما تصميم به ايجاد كميته هاي خلق گرفتيم كه عبارتند از ديكتاتوري مشترك و قدرت نوين. در آغاز اين كميته ها را بطور مخفي ايجاد كرديم زيرا ميدانستيم ارتش بزودي با ما وارد جنگ خواهد شد. شمار اين كميته ها صد چندان افزايش يافت. كميته هاي مربوط به يك ناحيه، يك منطقه پايگاهي را تشكيل ميدهند و مجموعه اين مناطق پايگاهي، جمهوري دمكراتيك نوين خلق كه در حال شكل گيري است را تشكيل ميدهند. كميته ها، مناطق پايگاهي و جمهوري دمكراتيك نوين خلق بدين ترتيب زاده شدند.‏

زمانيكه ارتش وارد جنگ شد ما ملزم به مبارزه اي دشوار شديم. آنها براي احياي نظم كهن مي جنگيدند و ما براي ممانعت از احياء؛ تا اينكه بتوانيم قدرت نوين را برقرار سازيم.‏

آنها قتل عامي بشدت خونين و مطلقا بيرحمانه براه انداختند. ما با چنگ و دندان جنگيديم. در سال 1984 ارتجاع و بالاخص ارتش چنين انگاشتند كه ما شكست خورده ايم. در اينجا شما را رجوع ميدهم به اسنادي كه معرف حضور ايشان است (زيرا اسناد خودشان مي باشد). در اين اسناد گفته اند كه ما ديگر خطري برايشان محسوب نمي شويم و ‏MRTA‏ خطرناك است. اما نتيجه چه شد؟ كميته هاي خلق و مناطق پايگاهي چند برابر شدند و پايه اي ايجاد شد كه بعدا مناطق پايگاهي را توسعه دهيم. ما امروز مشغول اينكار هستيم.‏

در مورد قيام، من معتقدم اين مسئله اي بسيار مهم است. در شرايطي كه ما حزب را بازسازي كرده و ايدئولوژي روشني اتخاذ كرده بوديم، اوضاع انقلابي رشد يابنده در كشوري مانند كشور ما آغاز جنگ خلق را ميسر ساخت. ايجاد مناطق پايگاهي، رشد ارتش چريكي خلق و جنگ خلق به توسعه فزونتر اوضاع انقلابي ياري مي رساند.‏

بنابراين، با در نظر گرفتن آنچه صدر مائو گفته است، كليت اين اوضاع بوضعيتي منتهي ميشود كه او آن را اوج مبارزه خواند يا لنين آن را بحران انقلابي ناميد. زمانيكه به آن نقطه برسيم، قيام رخ ميدهد. اين تئوري جنگ خلق است و چيزي است كه ما هم اكنون در حال انجامش هستيم و بر پايه آن پيشروي ميكنيم. بنابراين، از آنجا كه روند جنگ خلق الزاما ما را به نقطه اوج مبارزه خواهد رساند بايد قيام را كه در نهايت بمعناي فتح شهرهاست، تدارك ببينيم. از آنجائي كه قيام يك ضرورت است، ما درباره آن مي انديشيم و برايش آماده ميشويم. بدون آن نمي توانيم به پيروزي سراسري دست يابيم.‏

مسئله شهرها براي ما چگونه مطرح است؟ سالهاست كه ما كارمان را در شهرها و مناطق روستائي توسعه بخشيده ايم. حقيقت آن است كه با اينكار جابجائي و تغييري در جنگ خلق حاصل شده است. اكنون اوضاع ما بگونه اي است كه بايد به اين سئوال پاسخ دهيم: شهر، يا عامتر بگوئيم شهرها، را چگونه بايد آماده كرد. اين امر مرتبط است با توسعه بخشيدن بكار توده اي، اما در چارچوب جنگ خلق و در خدمت به آن. ما اينكار را كرده ايم و ادامه ميدهيم. نكته اينجاست كه ما دست به گسترش بيشتر آن زده ايم. بنظر ما فعاليت در شهرها لازم الاجراء است و بايد آن را هر چه بيشتر شدت بخشيد چرا كه پرولتاريا در اينجا متمركز است و ما نمي توانيم او را در دست رويزيونيسم يا اپورتونيسم بحال خود رها كنيم.‏

حلبي آبادها در شهرها بوده و دربر گيرنده جمعيتي عظيم هستند. ما از سال 1976 براي كار در شهرها خطوط راهنما داشتيم كه عبارت بود از اينكه حلبي آبادها و حاشيه نشين ها اساس و پرولتاريا نيروي رهبري كننده است. اين سياست ماست و ما آنرا در حال حاضر نيز تحت شرايط جنگ خلق بكار مي بنديم.‏

كدام بخش از توده ها هدف كار و فعاليت ما هستند؟ اين را خودتان ميتوانيد ببينيد. از آنچه تاكنون گفته شد روشن است كه توده هاي وسيع حلبي آبادها و حاشيه نشينها مانند كمربندي آهنين دشمن را محاصره كرده و نيروهاي ارتجاع را مهار خواهند زد.‏

ما بايد بطور فزاينده اي به جلب طبقه كارگر بپردازيم تا اينكه آنها و خلق رهبري ما را برسميت بشناسند. ما كاملا واقفيم كه اين امر زمان و تجربه مكرر خواهد برد تا اينكه طبقه ما ببيند، بفهمد و تاكيد كند كه اين حزب پيشاهنگ اوست؛ و توده هاي خلق ببينند كه داراي مركزي هستند كه رهبريشان ميكند. با توجه به اينكه مكررا كلاه سرشان گذاشته اند ما اين حق را به آنها ميدهيم! چقدر به اميدهاي آنان ـ به پرولتاريا، به توده هاي حلبي آبادها، به خرده بورژوازي و به روشنفكران ـ خيانت شده است! ما بايد چنين خواستي از جانب آنان را درك كنيم و روشن است كه چنين حقي دارند. ما موظفيم كه فعاليت كنيم تا به آنان ثابت نمائيم، به آنان نشان دهيم كه واقعا پيشاهنگ آنان هستيم و اينكه آنها بايد ما را به صورت پيشاهنگ برسميت بشناسند.‏

ما بين پيشاهنگ بودن و يك پيشاهنگ برسميت شناخته شدن بودن، فرق ميگذاريم. طبقه ما اين حق را دارد و هيچ كس نميتواند اين حق را از او سلب كند. توده هاي خلق نيز بهمين ترتيب. ما اينطور فكر مي كنيم. ما فكر نمي كنيم كه پرولتاريا و خلق ما را يكشبه بصورت پيشاهنگ و تنها مركزيت خود برسميت خواهند شناخت. ما بايد به چنين موقعيتي دست يابيم تا بتوانيم انقلاب را به نحوي درخور بسرانجام برسانيم. پس بايد پشتكار بخرج دهيم، و اشكال مختلف بعنوان بخشي لاينفك از كار توده اي خود بوجود آوريم تا اينكه توده ها از خود جنگ خلق بياموزند؛ تا اينكه به ارزش سلاح، به اهميت تفنگ پي ببرند. صدر مائو ميگويد دهقانان بايد به اهميت تفنگ آگاه گردند، اين واقعيتي است. از اينرو ما كارمان را بدين نحو پيش ميبريم. ما اشكال نوين مي آفرينيم و بدين ترتيب كار توده اي خود را در چارچوب جنگ خلق و در خدمت بدان توسعه ميبخشيم.‏

اين مرتبط است به يك چيز ديگر ـ يعني با “جنبش انقلابي در دفاع از خلق” ‏‎ MRDP‎‏ كه محور آن “مركز مقاومت” ميباشد. ما اين را به صراحت ميگوئيم. اينها ديگر اشكال سازماني، ديگر اشكال مبارزاتي هستند كه با جنگ خلق متناسبند. اينها نميتوانند همان اشكال عادي باشند. اينها خصلتي متفاوت دارند؛ اين واقعيت كنكرت است. در نتيجه ما علاوه بر حزب، ارتش چريكي خلق، جنبش انقلابي در دفاع از خلق، تشكلات ديگري را هم كه براي حيطه هاي مختلف فعاليت بوجود آمده، رشد ميدهيم.‏

ما بايد روحيه مبارزه جوئي توده ها را تحريك كنيم تا توان نهفته در آنها و در طبقه ما به فعل درآيد. نگاهي به برخي مثالها بيندازيم. امروز ما شاهد افزايش هنگفت قيمتها هستيم. چرا هيچ اعتراض توده اي عليه آن نيست؟ چه كسي توده ها را عقب نگاه داشته؟ لنين ميگويد كه اعتراض لرزه بر اندام ارتجاع ميندازد؛ زماني كه طبقه ما در خيابانها رژه ميرود ارتجاع بخود ميلرزد. اين چيزي است كه ما ميخواهيم بكار بنديم ؛ ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم به ما چنين مياموزد. طبقه ما از بطن مبارزه بوجود آمده و رشد ميكند؛ خلق نيز بهمچنين. ما بايد تجارب توده ها، تجارب خود خلق را سنتز كرده و به آنها در ايجاد اشكال سازماني و اشكال مبارزاتي خودشان كمك كنيم تا اشكال هرچه پيشرفته تر سازماني و مبارزاتي را در شهرها اتخاذ كنند و بدين نحو تعليم ببينند.‏

نظر ما چيست؟ روشن است كه مركز كار در روستا است، اما براي قيام مركز عوض ميشود و به شهر گذر ميكند. اين حتي بدان معناست كه همانگونه كه در آغاز ما جنگجويان و كمونيستها را از شهر به روستا برديم، بعدا بايد آنها را از روستا به شهر ببريم. مسير اين خواهد بود و ما بدين نحو در تدارك قيام وزنه خود را منتقل ميكنيم. بايد بدنبال شرايطي باشيم كه درآميختن عمليات “ارتش چريكي خلق” با عمليات قيامي در شهرهـا ـ در يك يا چند شهر ـ را امكانپذير سازد. اين چيزي است كه براي ما ضرورت دارد.‏

هدف از قيام، فتح شهرها جهت كسب پيروزي سراسري براي جنگ خلق است. اما ما بايد تلاش كنيم كه وسائل توليد را حفظ نمائيم (ارتجاع در صدد نابودي آن خواهد بود) و زندانيان جنگي انقلابي يا انقلابيون شناخته شده را حفظ كنيم(كه ارتجاع در پي محو كردن آنها خواهد بود) و نيز به تعقيب دشمنان خود پرداخته آنان را برجايشان بنشانيم بطوريكه نتوانند لطمه اي به ما وارد كنند. اينها درسهائي است كه در مورد قيام بما آموخته شده است. و قيام همين است. لنين بما آموخت كه چگونه براي قيام زمينه چيني كنيم و صدر مائو بما نقش قيام در جنگ خلق را نشان داد. ما قيام را اينگونه ميبينيم و بدين ترتيب برايش تدارك ميبينيم . اين راهي است كه بايد طي كنيم و داريم طي ميكنيم.‏

بايد در مورد يك نكته بسيار روشن باشيم. قيام يك انفجار ساده و خودبخودي نيست. خير، چنين چيزي خطرناك است؛ معهذا ميتواند اتفاق بيفتد. و بهمين دليل است كه قيام بايد از هم اكنون مشغله ما باشد. بنظر ما برخيها ممكنست بخواهند از جنگ خلق به نفع خود استفاده كنند. چندي پيش، در يكي از جلسات كميته مركزي احتمالات را بررسي كرديم. و يكي از آنها اينست كه رويزيونيستها يا ديگران بخواهند “قيامهائي” براه اندازند براي اينكه در پروسه رشد جنگ خلق اخلال بوجود آورند؛ يا براي اينكه موقعيتهائي را بدست آورده و به اربابان سوسيال امپرياليست خود ـ يا هر قدرتي كه آنان را هدايت ميكند ـ خدمت كنند زيرا نيروهاي بسياري بدين نحو بدنبال بهره جوئي از ما خواهند بود.‏

 

ال دياريو: صدر، حزب تحت چنين شرايطي چه خواهد كرد؟

 

صدر گونزالو: تحت چنين شرايطي، ما همانكاري را خواهيم كرد كه لنين كرد: به توده ها خواهيم گفت كه الان وقتش نيست. اما اگر توده ها دست به قيام زدند دوشادوش آنان خواهيم جنگيد و بدين طريق ميتوانيم همراه هم به يك عقب نشيني منظم دست بزنيم و لطمات وارد بر توده ها را به حداقل ممكن برسانيم. و اگر همراه آنان كشته شديم خون ما بيش از پيش با خونشان درهم خواهد آميخت. اين چيزي است كه لنين در مبارزات مشهور ژوئيه 1917 بما آموخت. زيرا ما نميتوانيم فقط به توده ها بگوئيم كه اشتباه ميكنند و بگذاريم كه وقايع اين را به آنها بفهماند. نه، نميتوانيم چنين كنيم. توده ها، توده ها هستند؛ طبقه ما، طبقه ماست و اگر آنها جهت صحيح را در پيش نگيرند و شرايط آنها را درمانده ساخته و بسوي چنين اوضاعي سوق دهد، يا حتي اگر كساني عمدا آنها را به اين سو و آن سو بكشانند، ما بايد با آنها باشيم و در كنارشان باشيم تا بتوانيم به آنها كمك كنيم كه اوضاع نامساعد را درك كنند، دوش بدوششان نبرد كنيم تا بتوانيم به آنها كمك كنيم به بهترين نحو ممكن دست به عقب نشيني بزنند. و سپس خواهند ديد كه ما در لحظات دشوار و تا به آخر با آنها هستيم. اين بهترين راه آگاه كردن و قانع كردنشان نسبت به اين نكته است كه ما حزب آنها هستيم. ما چنين كاري خواهيم كرد.‏

 

ال دياريو: صدر، يك سئوال ديگر دارم. در صحبت از اشكال مبارزاتي در شهر، نقش اتحاديه ها را چگونه ارزيابي ميكنيد؟

 

صدر گونزالو: همان ارزيابي كه ماركس از آنها در اثر “گذشته، حال و آينده اتحاديه هاي كارگري” ارائه كرده است. ماركس صد سال پيش گفت كه اتحاديه هاي كارگري نخست انجمن هاي ساده اي براي دفاع از كارگران در زمينه اقتصادي بودند. اين گذشته آنهاست. و حال آنها براي متشكل تر شدن و براي رشد سياسي است. و آينده آنها، خدمت به كسب قدرت است. ماركس قبلا اينها را بما گفته است. پس مشكل چيست؟ چگونگي ادغام اين دو مبارزه. همانطور كه ماركس گفت مبارزه اقتصادي يك جنگ چريكي است. مبارزه اي كه طبقه ما، پرولتاريا و خلق بر سر دستمزد، ساعات كار، شرايط كار و ساير حقوق به پيش ميبرد. وقتي اعتصاب آغاز ميشود، اين يك جنگ چريكي است كه در آن توده ها نه فقط به دور يك موضوع اقتصادي و يا سياسي، كه منافع عموم در آنست ميجنگند بلكه براي لحظات بزرگ آينده آماده ميشوند. بنابراين مسئله براي ما اينست كه مبارزه اقتصادي را چگونه با مبارزه براي كسب قدرت ربط دهيم. ما اسم اين كار را كار توده اي در جريان جنگ خلق و در خدمت به جنگ خلق گذاشته ايم.‏

 

ال دياريو: صدر، شما از بحران انقلابي حرف زديد. آيا به اعتقاد شما در كوتاه مدت چنين چيزي مشهود است؟

 

صدر گونزالو: مسئله، پيروزي جنگ خلق است و اين عمدتا توسط اينكه چقدر بيشتر و چقدر بهتر بجنگيم تعيين ميشود. و همانطور كه قبلا گفتم، قيام ضربه مهلك است كه ما بايد آماده ايراد آن شويم و با جديت در حال تداركش هستيم. ما بايد اين احتمال را در نظر بگيريم كه ديگران ممكن است بخواهند از آن بنفع خود استفاده كنند. اما مسئله عمده تعيين زمان قيام، لحظه مساعد است.‏

 

ال دياريو: چرا حزب كمونيست پرو جنگ خلق را در سال 1980 آغاز كرد؟ توضيح نظامي و تاريخي اين امر چيست؟ حزب كمونيست پرو براي آغاز جنگ، كدامين تحليل اجتماعي، اقتصادي و سياسي را انجام داد؟

 

صدر گونزالو: ما كشور خود را خصوصا از جنگ جهاني دوم به بعد، مورد مطالعه قرار داديم و ديديم كه جامعه پرو در پروسه تكامليش به اوضاعي پيچيده وارد شده است. تحليل خود حكومت نشان ميداد كه در دهه 1980 مسائل وخيمي پيش خواهد آمد. در پرو ميتوان شاهد بحرانهائي بود كه هر ده سال يكبار در نيمه دوم هر دهه رخ ميدهد و هر بار حادتر از پيش است. بعلاوه ما ازسرمايه داري بوروكراتيك تحليل كرديم كه اوضاع را براي انقلاب مهياتر ميسازد. در سال 1980 قرار بود حكومت از طريق انتخابات دست بدست شود. معنايش اين بود كه حكومت جديد براي روي غلتك انداختن امور دولتش به يكسال و نيم تا دو سال وقت نياز خواهد داشت. بنابراين نتيجه گرفتيم كه سرمايه داري بوروكراتيك شرايط را براي انقلاب پخته تر كرده و دهه دشوار 1980 نيز با بحران، حكومت منتخب و غيره نزديك است. همه اينها گرهگاه بسيار مساعدي براي جنگ خلق فراهم آورد و اين موضع را كه در شرايط سر كار آمدن يك حكومت جديد، مبارزه مسلحانه (و در مورد ما جنگ خلق) نميتوان آغاز نمود، رد كرد.‏

وقايع، نادرستي اين موضع را نشان داده است. ارزيابي ما اين بود. وقتيكه حكومت جديد سر كار آمد اوضاع چنين بود؛ يعني ارتش كه پس از 12 سال حاكميت از حكومت بيرون رفته بود نه براحتي ميتوانست في الفور وارد مبارزه با ما شود و نه اينكه في الفور دوباره سكان دولت را در دست گيرد. چرا كه فرسوده و بي اعتبار شده بود. داده هاي مشخص و واقعيات اينها بودند.‏

قبل از اين دوره، ما مطرح كرده بوديم كه شركت در مجلس موسسان غلط است و فقط بايد آن را تحريم كرد. زيرا شركت در آن، صرفا خدمت به بازسازي دولت پرو و تدوين يك قانون اساسي شبيه آنچه وجود داشت، مي بود. همه اينها پيش بيني شده بود. و در اين مورد، مسئله غير قابل پيش بيني وجود نداشت. بنابراين مدتي بود كه ما نقشه ريخته بوديم پايه هاي آغاز جنگ خلق را بگذاريم و قبل از تشكيل حكومت جديد حركت خود را بكنيم كه كرديم. ما در روز 17 ماه مه، يك روز قبل از انتخابات مبارزه مسلحانه را آغاز كرديم.‏

ما فكر كرديم تحت چنين شرايطي ميتوانيم عمليات خود را آغاز كرده و حتي آن را گسترش دهيم و بحداكثر ممكن پيشروي كنيم. و اين دقيقا همانكاري بود كه انجام داديم. بعلاوه فكرش را هم ميكرديم كه در نيمه دوم دهه 1980، بحراني جدي تر از قبل رخ خواهد داد و بنابراين شرايط بهتري براي پيشروي وجود خواهد داشت. آغاز جنگ خلق بر پايه اين ملاحظات طراحي شد. ولي گفته شده كه ما بدون فكر، و صرفا دگماتيستي دست به عمل زديم. به چه صورت؟ بعضي ها درباره تفكر جزمي موعظه ميكنند در حاليكه خود هر چه مي شنوند را بدون فكر قبول ميكنند.‏

به اين دلايل، ما آن لحظه را برگزيديم و تحولات صحت تصميم گيري ما را اثبات كرده است. روشن بود كه “بلونده” از كودتا مي ترسد و بنابراين ارتش را محدود خواهد كرد. و اين چيزي بود كه ما علنا بحث كرديم. آيا پيش بيني اين مسئله كار دشواري بود؟ نه. زيرا او تجربه سال 1968 را داشت. اين چيزها را ميشد محاسبه كرد و ما ياد گرفته بوديم مسائل را ارزيابي و تجزيه و تحليل كنيم و بسنجيم. ما را اينگونه آموزش دادند. صدر در ارتباط با اين مسائل بويژه مسئله تدارك بسيار سخت گير بود. ما معتقديم كه وقايع بر تحليل ما مهر تاييد نهاده است. ارتش تا دو سال نتوانست وارد عمل شود. درست است يا نه؟ حالا آنها ميگويند اطلاعات امنيتي را كه در اختيار داشتند سوزانده بودند. خلاصه، حكومت جديد براي استقرار دستگاه اداري خود مشكلاتي داشت و واقعيات اين را نشان داد. سپس بحران فرا رسيد. ارتش با واحدهاي بسيار بزرگ وارد نبرد شد و ما بعد از چند سال جنگ با آنها قدرتمندتر شده و همچنان به شكوفائي و رشد ادامه ميدهيم. اينها دلايل شروع جنگ خلق در سال 1980 بود و واقعيات نشان ميدهد كه اشتباه نميكرديم. حداقل در خطوط كلي، يعني جائي كه آدم نبايد خطا كند، به خطا نرفتيم.‏

 

ال دياريو: با توجه به اينكه در اين جنگ، دو استراتژي در نبردند ميتوانيد پروسه تكاملي نقشه هاي نظامي خودتان، پيشرفتهاي نظامي و مشكلاتي كه داشتيد را توضيح دهيد؟

 

صدر گونزالو: نقطه شروع ما اينست: هر طبقه اي شكل خاص جنگ خود، و بنابراين استراتژي خود را دارد. پرولتاريا استراتژي خويش يعني جنگ خلق را بوجود آورده است، و اين يك استراتژي برتر است. بورژوازي هرگز نميتواند استراتژي برتري نسبت به جنگ خلق ارائه دهد. بعلاوه، يك استراتژي پيشرفته تر از استراتژي پرولتاريا نميتواند بوجود آيد. اين مسئله اي مربوط به پروسه هاي نظامي در جهان است. هر طبقه اي هميشه شكل جنگ مختص بخود و استراتژي خويش را بوجود مي آورد. و هميشه، استراتژي عاليتر بر استراتژي فروتر پيروز شده است. و همواره طبقه نوين صاحب استراتژي برتر مي باشد و جنگ خلق چنين است. براي اثبات اين مسئله شواهدي موجود است. برخي تحليلگران نظامي موضوع را چنين طرح ميكنند: كمونيستها هنگاميكه اصول خويش را بكار بسته اند هرگز در جنگي شكست نخورده اند. آنها فقط جنگهائي را باخته اند كه در آنها اصول خود را بكار نبسته اند.‏

بنابراين نقطه شروع ما اين بود كه ما استراتژي برتري دراختيار داريم و تئوري اي داريم كه در مقياسي جهاني به اثبات رسيده است. و مشكل اينست كه اين استراتژي را براي انجام انقلاب خودمان بخوبي بكار ببريم. مشكل همينجاست و امكان اشتباه كردن هم در اينجا نهفته است. اولين چيزي كه تعيين كرديم اين بود كه بايد از بكاربست مكانيكي جنگ خلق اجتناب كرد؛ زيرا صدر مائو بما هشدار داده كه چنين كاري منجر به اپورتونيسم و شكست ميشود. در سال 1980، يعني همان زمانيكه تصميم به شروع جنگ خلق گرفتيم در كميته مركزي حزب تصميم گرفتيم به چگونگي اعمال مشخص و نه دگماتيك و مكانيكي اين امر توجه جدي مبذول داريم. ما مسئله را اينطور فرموله كرديم. نقطه عزيمت ما اين بود. خوب، اينجا ميتوانيم به اولين مشكلي كه با آن مواجه شديم اشاره كنيم. اولين مشكلي كه داشتيم مبارزه خصمانه عليه خط اپورتونيستي راست بود كه با شروع جنگ خلق مخالفت ميكرد. اين اولين مشكل ما بود. اين مسئله بطور اساسي در پلنوم نهم حل شد و بقاياي آن بطور كامل در پلنوم فوريه 1980 بدور ريخته شد. اين اولين مشكل ما بود، و از اين مقطع بايد براي تصفيه حزب مبارزه ميكرديم كه قبلا در اين مورد توضيح دادم. ما بايد بشدت مبارزه ميكرديم كه علفهاي هرز را از خود كميته مركزي ريشه كن كنيم. اما همينطور بود كه خود را تقويت كرده و قادر شديم به پروسه شروع جنگ خلق پا گذاريم. ما ديگر نقشه آغاز جنگ خلق در شهر و روستا را داشتيم.‏

اولين نقشه اي كه پيشنهاد داديم، نقشه آغاز بود. از دفتر سياسي خواسته شد چگونگي تكامل عمليات مسلحانه را تعيين كند و همين نهاد بود كه نقشه و شكل نظاميش را كه بر پايه رسته بود، به پيش گذاشت. اين نقشه در سال 1980 به نتيجه رسانده شد. مهم است اشاره كنيم كه دو هفته بعد از شروع مبارزه مسلحانه، نشست گسترده دفتر سياسي برگزار شد تا چگونگي اجراي نقشه را تحليل كند و نتيجه گرفته شد كه پديده نويني تولد يافته است. اين پديده نوين، جنگ خلق، عمليات مسلحانه، رسته ها بود. سپس ما نقشه گسترش را ريختيم. اين نقشه اي طولاني تر بود كه دو سال را شامل ميشد اما از طريق انجام چندين كارزار تحقق يافت. در پايان اين نقشه بود كه اشكال نوين قدرت متبلور شد و كميته هاي خلق سربلند كرد.‏

در پايان سال 1982، نيروهاي ارتش وارد عمل شدند. كميته مركزي بيش از يكسال بود كه اين مسئله را پيش بيني ميكرد. شركت نيروهاي ارتش را مطالعه كرده و نتيجه گرفته بود كه اين شركت افزايش مي يابد تا وقتيكه ارتش جاي پليس را بگيرد و پليس نقش درجه دوم بيابد. همينطور هم شد و با توجه به شرايط جز اين نمي توانست بشود. ما خودمان را آماده كرده بوديم ولي عليرغم اين، مشكل ديگري داشتيم. وارد عمل شدن ارتش، عواقب خود را داشت. آنها از همان ابتدا با سياست كشتار جمعي وارد عمل شدند. گروه هاي مسلحي بنام “مسنادا” تشكيل دادند كه توده ها را به زور وارد آنها كرده، در صف اول قرارشان ميدادند و بعنوان سپر از آنها استفاده ميكردند. اين بايد بروشني گفته شود كه: اينجا ما نه تنها با سياست استفاده از توده ها عليه توده ها، سياست ارتجاعي كهنه اي كه ماركس هم شاهدش بود، مواجهيم بلكه شاهد استفاده جبونانه از توده ها بعنوان گوشت دم توپ هستيم. نيروهاي مسلح هيچ چيز ندارند كه به آن بنازند؛ آنها متخصص شكست خوردن و استاد حمله به توده هاي غير مسلحند. نيروهاي مسلح پرو از اين قماشند. در مواجهه با اين مسئله، نشست گسترده كميته مركزي برگزار شد. نشست بزرگي بود و مدت زيادي بطول انجاميد. يكي از طولاني ترين جلساتي بود كه ما تا بحال داشته ايم. اينجا بود كه ما نقشه كسب مناطق پايگاهي را پيش گذاشتيم و اين نقشه تصويب شد. ارتش چريكي خلق براي مقابله با نيروئي كه آشكارا در سطح بالاتري از پليس قرار داشت، ايجاد گشت. همانجا بود كه ما به مسائل ديگري پرداختيم كه از آن جمله بود مسئله جبهه ـ دولت.‏

بدين ترتيب بود كه مشكل دوم سر بلند كرد؛ مشكل مواجهه با كشتار جمعي، كشتار جمعي 48 ـ 1983. اينها را در اسناد حزب ميتوانيد پيدا كنيد. لازم نيست خيلي وارد مطلب بشويم. ولي مصرانه ميخواهيم بر اين واقعيت تاكيد كنيم كه قتل عام بيرحمانه و سبعانه اي بود. آنها فكر ميكردند با اين قتل عام ميتوانند ما را “محو و نابود كنند.” اينكه چقدر مسئله فوق واقعي است را از اين واقعيت ميتوان دريافت كه در پايان سال 1984، بين افسرانشان شروع به پخش اسنادي در مورد نابودي ما كردند. مبارزه، حاد و دشوار بود. آن دوران، دوران پيچيده و سختي بود.‏

عمليات ارتجاعي ارتش و “مسنادا” را با عمليات نابود كننده پاسخ گفتيم: “لوكاناماركا”. مطمئن باشيد كه اين را نه آنها فراموش كرده اند و نه ما. چون جوابي گرفتند كه به خواب هم نمي ديدند. حقيقت آنست كه بيش از 80 نفر از آنها نابود شدند. ما علنا مي گوئيم كه زياده روي هائي شد. اين را در سال 1983 تحليل كرديم. ولي در زندگي همه چيز دو جنبه دارد. وظيفه ما اين بود كه ضربه داغان كننده اي ايراد كنيم كه حساب كارشان را بكنند؛ كه به آنها بفهمانيم كه اينقدرها هم آسان نخواهد بود. در برخي مواقع، مثل اين يكي، رهبري مركزي بود كه نقشه عمليات را كشيد و دستورالعمل ها را صادر كرد. اينطور بود. در اين مورد، وجه عمده اينست كه ما ضربه داغان كننده اي بر آنها وارد كرديم و حساب كار را بدستشان داديم و متوجه شدند كه با نوع متفاوتي از جنگجويان خلق روبرويند و ما مثل كساني كه قبلا با آنها جنگيده بودند، نيستيم. اين را متوجه شدند. زياده روي ها وجه منفي است. بر پايه درك از جنگ و بر مبناي گفته هاي لنين و با توجه به نظرات كلاوس ويتس ميتوان ديد كه در جنگ، توده هاي درگير نبرد امكان دارد دست به زياده روي هائي بزنند و همه نفرت، احساسات عميق تنفر طبقاتي شان، انزجار و خشم خود را با تمام وجود بروز دهند. ريشه مسئله اينجاست. لنين بوضوح اين را تشريح كرده است. امكان زياده روي موجود است. مسئله اينجاست كه بايد تا حد معيني جلو رفت ولي نه بيش از آن؛ چون رد شدن از آن حد باعث انحراف از مسير ميشود. مثل يك زاويه است كه تا حد معيني ميتوان آن را باز كرد و نه بيشتر. اگر بيش از اندازه با قيد و شرطها، حد و حدود و مقررات دست و پاي توده ها را مي بستيم بمعناي اين بود كه عميقا خواهان سرريز شدن آبها نيستيم. و چيزي كه ما بدان نياز داشتيم سرريز شدن آبها بود تا سيلي خروشان براه افتد؛ چون ميدانيم وقتي آب رودخانه بالا مي آيد سواحلش را ميگيرد و ويراني ببار مي آورد، اما دوباره بجاي خود باز ميگردد. تكرار ميكنم، لنين اين مسئله را بروشني توضيح داده و ما به اين زياده روي ها چنين  مي نگريم. ولي تاكيد ميكنم نكته اصلي فهماندن اين مطلب به آنها بود كه ما “بيدي نيستيم كه به اين بادها بلرزيم.” و ما براي هر چيزي آماده ايم، هر چيز.‏

ماركس بما آموخت: با قيام نميشود بازي كرد؛ با انقلاب نميشود بازي كرد. ولي وقتي كسي پرچم قيام را بلند ميكند، وقتي سلاح برميدارد، ديگر پايين آوردن پرچم مطرح نيست. بايد تا كسب پيروزي آن را بالا نگهداشت و هيچوقت آن را پايين نياورد. اين چيزي است كه او بما آموخت و مهم نيست كه چه بهائي بايد براي آن بپردازيم! بنابراين ماركس ما را مسلح كرده همانطور كه لنين و عمدتا صدر مائو در مورد بهائي كه بايد بپردازيم ما را آموزش داده اند؛ معناي نابود كردن دشمن جهت حفظ خود، معني برافراشته نگهداشتن پرچم تحت هر شرايطي را بما آموخته است. و ما ميگوئيم كه بدين طريق و با چنين عزمي بود كه بر كشتار جمعي وحشيانه، بزدلانه، منحوس و شرم آور آنها پيروز شديم. اين را ميگوئيم براي آنكه يك نفر (كسي كه خود را رئيس جمهور ميخواند) وقيحانه ما را بربر لقب ميدهد. در صورتيكه خودش آتيلاي جاه طلبي است كه خون مردم را در شيشه كرده است.‏

آيا روزهاي دشواري داشته ايم؟ بله. اما واقعيات چه چيزي را نشانمان داده است؟ اينكه اگر پايداري به خرج دهيم، سياست را در مقام فرماندهي نهيم، از استراتژي سياسي خود پيروي كنيم، استراتژي نظامي خود را دنبال كنيم، اگر يك نقشه روشن و حساب شده داشته باشيم، آنوقت پيشروي خواهيم كرد و قادر خواهيم بود با هر حمام خوني مقابله كنيم. (در سال 1981 به آماده كردن خود براي مواجهه با يك حمام خون پرداختيم. چون ميدانستيم با چنين چيزي مواجه خواهيم شد. بنابراين از لحاظ ايدئولوژيك آماده بوديم كه عمده هم همين است.) تمام اين مسائل، نيروهاي ما را افزايش داد و چند برابر كرد. نتيجه اين بود. اوضاع همانطور كه صدر گفته بود جلو رفت: ارتجاع وقتي سعي ميكند انقلاب را در خون غرق كند خيالبافي ميكند. آنها بايد بدانند كه با اين كار انقلاب را بارور ميسازند. اين يك قانون تخطي ناپذير است. اين تاكيدي است بر اينكه ما بايد فداكارتر و محكمتر بوده و استوارتر از هميشه بر اصول خود تكيه كنيم. و هميشه به توده ها اعتمادي تزلزل ناپذير داشته باشيم.‏

بنابراين ما از اين جريان قويتر و با ارتش بزرگتر، كميته هاي خلق و مناطق پايگاهي بيشتر و حزبي بزرگتر سر بر آورديم. درست برخلاف چيزي كه آنها تصور ميكردند. فكر ميكنم قبلا در مورد خيالات پليد ارتجاع صحبت كرديم و اينها دقيقا هيچ نيست مگر خيالات پليدي كه در تحليل نهائي به كابوس تبديل ميشود. ولي تكرار ميكنم با پايداري بر اصولمان و نبرد با اتكاء به حمايت توده ها، عمدتا دهقانان فقير، توانستيم با اين وضعيت مقابله كنيم.  در اينجا، آن قهرماني كه صحبتش را كردم، يعني قهرماني توده ها بروز يافت.‏

سپس، ما نقشه نويني تدوين كرديم؛ نقشه گسترش مناطق پايگاهي كه در حال حاضر به پيش ميرود. در اين مورد چه ميتوان گفت؟ به جنبه ديگري از اين مسئله نگاه كنيم. بنظر من بايد يك درس را بخاطر بسپاريم: همه نقشه ها در جريان مبارزه دو خط تصويب شدند، به اجراء گذاشته شدند و جمعبندي شدند. اين واقعيتي است. اين درسي است كه ما ملكه ذهن خود كرده ايم. اين براي ما خيلي آموزنده بوده و چيزهاي زيادي بما آموخت. مسئله اينطور است. در نهايت جنگ خلق سطح بالائي از اتحاد را بوجود مي آورد. و اين از دل مبارزه شديد بوقوع مي پيوندد. بله، چون عليرغم مشكلات و شرايط سخت و پيچيده اي كه با آن مواجه هستيم، عليرغم تاثيرات خارجي، قوه محركه ايدئولوژيك اينست كه افراد درگير جنگ خلق زندگي خود را وقف انقلاب كرده اند. يك كمونيست زندگي خود را وقف كمونيسم ميكند، هرچند آن را نخواهد ديد. چون واقعا آن را نخواهيم ديد. حداقل من نخواهم ديد. ولي مسئله اين نيست. نديدن هدفي كه ما برايش مبارزه ميكنيم فقط ما را مجبور به فكر ميكند تا نمونه هاي عظيمي كه ماركسيسم بما داده را درك كنيم. ماركس در زمان خود ميدانست كه پيروزي انقلاب را نخواهد ديد، و اين مسئله او را به چه نتيجه اي رساند؟ به اينكه فعاليت خود را براي پيشبرد انقلاب، مضاعف كند. اين درسهائي است كه ما آموخته ايم و ما توسط اين نمونه هاي كبير هدايت شده ايم. اجازه دهيد يكبار ديگر تاكيد كنم غرض مقايسه نيست، بلكه مقصود آن است كه بعنوان راهنما، ستاره قطبي و مسير را مشخص كنيم.‏

خوب، اگر به مبارزه مسلحانه و جنگ خلق فكر كنيم ميتوانيم بگوئيم كه آغاز آن بما اجازه داد جنگ چريكي را گسترش دهيم. چون در اين دوره ما از رسته به جوخه گذر كرديم و بدين ترتيب جنگ چريكي را گسترش داديم. نقشه گسترش، “كميته هاي خلق” را براي ما به ارمغان آورد. نقشه كسب مناطق پايگاهي، “مناطق پايگاهي” و منطقه وسيع عملياتي را بما داد. بايد بخاطر داشته باشيم كه ما مناطق كوهستاني رابعنوان ستون فقرات گسترش جنگ و تسخير سراسري قدرت در نظر گرفتيم. بله، سلسله كوه هاي كشور ما. و ما منطقه اي كه از يك مرز به مرز ديگر ميرسد يعني از اكوادور به بوليوي و شيلي را پوشانده ايم. ولي ما فعاليتمان را در كمان جنگلي (منطقه تلاقي كوهستان با جنگل در پرو به اين نام مشهور است ـ مترجم)، در مناطق كوهستاني كه به ساحل ميرسد و نيز در شهرها  گسترش داده ايم. امروز ميتوانيم صدها “كميته خلق” و “مناطق پايگاهي” متعددي را شاهد باشيم. البته يك منطقه عمده وجود دارد و در هر منطقه نيز يك قسمت عمده است.‏

بالاخره، در مورد نقشه ها اين را ميتوانيم بگوئيم كه ما ياد گرفته ايم از طريق بكار بستن اصل استراتژي متمركز و تاكتيكهاي غير متمركز، جنگ را بر پايه يك نقشه استراتژيك واحد پيش ببريم. ما جنگ را بوسيله يك نقشه واحد كه قسمتهاي مختلف دارد، و از طريق كارزارها، با نقشه هاي عملياتي، نقشه هاي تاكتيكي و نقشه هاي مشخص براي هر عمليات هدايت ميكنيم. ولي كليد تمام اينها يك نقشه واحد استراتژيك است كه از طريق آن ميتوانيم جنگ را به شكلي متحد جلو ببريم و اين كليد رهبري جنگ خلق است. فكر ميكنم در اين مورد حرفم را زدم.‏

 

ال دياريو: صدر، در اين 8 سال جنگ خلق، استراتژي ضد چريكي (دشمن ـ م) به كجا رسيده و در حال حاضر چه مشكلاتي دارد؟

 

صدر گونزالو: اين سئوالي است كه ترجيح ميدهم به آن اينطور جواب بدهم: مرتجعين خود ميگويند شكست خورده اند و همچنان شكست ميخورند. اين را خيلي خوب ميدانند. بقول وكلا “وقتي كسي اعتراف كرد ديگر احتياجي به مدرك نيست.‏

 

ال دياريو: فكر ميكنيد چه موقع شرايطي ايجاد خواهد شد كه “ارتش چريكي خلق” به جنگ منظم گذركند؟ از استحكامات خود دفاع كند و وارد جنگ موضعي با نيروهاي مسلح شود؟ آيا اين نوع مبارزه در نقشه هاي حزب كمونيست پرو منظور گشته است؟

 

صدر گونزالو: ما اين مشكلات را سنجيده ايم، در موردشان بحث كرده ايم و سياست حزب را تعيين كرده ايم. ما اين مسئله را در سال 1981 بررسي كرديم و در موقعيتهاي ديگر هم به آن پرداخته ايم. ما از اينجا شروع كرديم كه ببينيم صدر مائوتسه دون چگونه به جنگ خلق نگاه كرد. او از تضادها شروع كرد. در تقابل، دو وجه موجود است؛ يكي ضعيف و ديگري موقتا قوي است. بايد از يك مرحله دفاع استراتژيك و سپس مرحله تعادل استراتژيك و سرانجام تعرض استراتژيك عبور كرد. ما كماكان در مرحله دفاع استراتژيك بسر مي بريم. و در اين شرايط جنگ چريكي كماكان شكل عمده مبارزه ماست، يك جنگ چريكي عموميت يافته كه بطور وسيع هم در روستا و هم در شهر جريان دارد؛ كه روستا عمده و شهر مكمل است. و ما تقريبا در سراسر كشور در حال جنگيم. اين در مورد مرحله اي است كه در آن بسر ميبريم.‏

ما ميرويم كه گسترش جنگ متحرك را آنطور كه صدر مائو تصويرش كرده، آغاز كنيم. و آن را در تطابق با اين واقعيت كه ارتجاع الزاما مجبور خواهد شد دست به جنگ ضد چريكي تكامل يافته تري بزند، توسعه خواهيم داد. ولي حتي در چنين صورتي، ما بايد كماكان جنگ چريكي را بعنوان عمده و جنگ متحرك را بعنوان مكمل پيش ببريم، و در چنين چارچوبي دست به برخي از انواع مشخص جنگ موضعي، آنطور كه در مقاله “درباره جنگ درازمدت” از آن بحث شده، بزنيم. ما فكر ميكنيم تشديد جنگ خلق الزاما جنگ ضد چريكي را كه با اتكاء به قتل عام پيش خواهد رفت، حدت خواهد بخشيد. دورنماي وضع حاضر، رسيدن ما به تعادل استراتژيك است؛ البته به شرطي كه روي يك خط ايدئولوژيك و سياسي صحيح پابرجا بمانيم و بنابراين يك خط نظامي صحيح را حفظ كنيم؛ كه بايد چنين كنيم. پس تعادل استراتژيك از پايداري ما بر تمام اينها حاصل خواهد شد و همراه خواهد بود با نقشه هاي پليدي كه آنها در سر مي پرورانند؛ نقشه هائي كه به قتل عام خواهد انجاميد؛ قتل عامي كه از سر درماندگي ميخواهند به خلق پرو تحميل كنند. اما مردم نميتوانند از پي آنها روان شوند، زيرا نميتوانند برخلاف منافع طبقاتي خود حركت كنند. اجازه بدهيد تكرار كنم كه اين اوضاع به تعادل استراتژيك منجر خواهد شد به شرط آنكه ما در ايدئولوژي، سياست، خط نظامي و تمامي مسائل مربوطه روي مسير صحيح بمانيم. در آن زمان است كه بايد به مشكل چگونگي توسعه جنگ خلق براي فتح شهرها، پاسخ دهيم و بخش مربوط به تعرض استراتژيك را تهيه ببينيم. فعلا همين قدر ميتوانيم بگوئيم.‏

 

ال دياريو: آيا براي تقويت جنگ خلق، آنطور كه گفتيد، تقويت سلاح هاي “ارتش چريكي خلق” نيز ضروري خواهد بود؟ اين مسئله را چگونه ميخواهيد حل كنيد؟

 

صدر گونزالو: بله، اين يك جنبه است. بگذاريد از اصول شروع كنيم. ما عادت داريم و اصرار داريم از اصول شروع كنيم. چنين است كه تحت هدايت اصولمان ميتوانيم مشكلات مشخص را حل كنيم. صدر مائو بما گفته كه انسان عمده است. سلاح مفيد است. پس وظيفه ما اينست كه بطور خاص خلق و تقويت ايدئولوژيك و سياسي آنها را مورد توجه قرار دهيم. و در اين مورد مشخص به تقويت ايدئولوژيك و سياسي ارتش بطور خاص توجه كنيم و آن را بلحاظ نظامي نيز تقويت نمائيم. اين نقطه شروع ماست.‏

صدر مائو در مورد سلاح ميگويد كه دشمن سلاح ها را در اختيار دارد پس مسئله آنست كه آنها را از چنگ دشمن درآوريم و اين عمده است. سلاح هاي مدرن مورد نياز است اما كارآئي آنها به ايدئولوژي فردي كه آن را بكار ميگيرد مربوط ميشود. اين را لنين بما آموخت. ميتوانيم بگوئيم كه عمليات كمين گذاري را به پيش مي بريم و نيروهاي مسلح ميدانند كه اين كار چگونه در حال توسعه است و چه ضربات قدرتمندي بر آنها وارد آمده است. فقط ميخواهم به موردي مربوط به كايارا، يعني كمين گذاري “اوروسكو” اشاره كنم. 25 سرباز كشته شدند. فقط يكنفر نجات يافت كه او هم زخمي شده بود. بهمين جهت، پاسخ ما را با قتل عام سبعانه گفتند. واقعيات آنطور كه آنها تصوير ميكنند نيست. حقيقت اين بود كه آنها نيروهاي وسيعي را وارد ميدان كردند و نتوانستند ما را شكار كنند و روشن باشد كه ما سلاح هايشان را مصادره كرديم. آنها خوب اين را ميدانند. و نه يك بلكه دو ماشين را منفجر كرديم چون يك كيلومتر از جاده مين گذاري شده بود و هيچ راه فراري نداشتند. حرفهاي كسي كه خود را رئيس جمهور مي نامد و آنهائي كه از سوي باصطلاح “كميسيون” به كايارا رفتند و آنچه در تلويزيون و روزنامه ها منهعكس شد نشان ميداد كه آرزوهايشان نقش بر آب شده است. بنابراين مدتي است كه انتقال اسلحه از دست آنها به دست ما آغاز شده است. و آنها مجبور به اين كارند. مجبورند كه اسلحه ها را درست جائي بياورند كه ما هستيم. بايد قبول كنيم كه اينكار را شروع كرده اند. چرا مسئله را اينطور مطرح ميكنيم؟ زيرا مجبورشان كرده ايم كه نيروهايشان را پخش كنند، جبهه هاي مختلفي باز كنند، ما آنها را مجبور به استقرار و انتظار غير فعال كرده ايم. آنها مثل فيلي هستند كه در گل گير كرده و بنابراين راحتتر ميشود به آن حمله برد. اين مشكلي است كه ارتش و قواي مسلح در مجموع، بايد بطور جدي درباره اش فكر كنند.‏

اين حرف من فقط بكاربست آموخته صدر مائوتسه دون است. او درباره چانكايشك گفت كه در خاتمه جنگ بايد به وي مدال داد؛ زيرا براي ما بعنوان يك سررشته دار خوب و يك تاميناتچي خوب اسلحه عمل كرده است. بنابراين اينكار آغاز شده و قواي مسلح خودشان هم خوب ميدانند. نقشه اي كه طرح ميكنند، همه طرحهايشان، تعرض بزرگي كه ميخواهند به پيش ببرند را تماما استقبال ميكنيم. اينكارها مسئله انتقال اسلحه را دچار وقفه نخواهد كرد و آنها شكست خواهند خورد زيرا نخواهند توانست خلق پرو را مجبور كنند عليه منافع خود حركت كند. اينها پليدترين و فاسدترين مرتجعينند كه امروز توسط حكومت فاشيستي، كورپوراتيويستي آپرا بسركردگي يك قاتل رذل و درمانده توده ها، هدايت ميشوند. تاريخ نشان داده كه خلق پرو از فاشيسم پئروي نميكند و اجازه نخواهد داد كه در چرخاندن اين نظام بكارش گيرند. اين مسئله ديگر اثبات گشته و فقط به امروز هم محدود نميشود. چند دهسال است كه چنين است. بنابراين اسلحه دشمن كه ما از چنگش بيرون مي آوريم، منبع عمده ماست.‏

بعلاوه، ديناميت ساده همچنان نقشي مهم بازي خواهد كرد و مين يك سلاح خلق است. براي ما اين اصل است كه در پي ساده ترين سلاح ها باشيم كه هركس از توده ها بتواند آن را بكار گيرد. زيرا جنگ ما، جنگ توده هاست. والا، جنگ خلق نبود. در حاليكه جنگ ما جنگ خلق است. اين مسئله ما را به نكته بعدي ميرساند؛ يعني توليد سلاح. ما براي پيشرفت در كار توليد سلاح تلاش ميكنيم. طرف مقابل هم از حالا اين موضوع را خوب فهميده است. اين خبر را خمپاره اندازهائي كه ما با دست خود، با دستان خلق، ساخته ايم مستقيما به كاخ رياست جمهوري رساندند. خودشان نميگويند ولي ما خبر داريم.‏

شيوه رايج ديگر، خريد اسلحه است. يعني سه راه تهيه سلاح وجود دارد. راه عمده، مصادره سلاح هاي دشمن است. راه بعدي، توليد آنهاست. و سومين راه خريد آنهاست. اين سومي، راه مشكلي است چون اسلحه قيمت بسيار سنگيني دارد و ما كم خرج ترين جنگ جهان را به پيش مي بريم. علت اين امر قلت منابع مالي ماست و آنچه هم كه داريم توسط توده ها تامين ميشود. يكبار ديگر تكرار ميكنم، مشكل چگونه حل شده است؟ لنين گفت تعداد زيادي اسلحه را به هر قيمتي كه شده بايد مصادره كرد. و من آموزش صدر مائو را هم برايتان تشريح كردم. ما اين آموزه ها را بكار مي بنديم.‏

 

ال دياريو: آيا پيش بيني ميكنيد كه پيروزي و پيشرفت انقلاب تحت رهبري شما باعث مداخله نظامي آمريكا بشود؟ در اين صورت حزب كمونيست پرو چه خواهد كرد؟

 

صدر گونزالو: هرچند امپرياليسم يانكي هم اكنون هم مداخله را آغاز كرده اما پاسخ مشخص من چنين است. ايالات متحده ممكن است كشورهاي همسايه ما را بسيج كند. تاكيد ميكنم، نبايد فراموش كنيم كه ادعاهاي ارضي و دعاوي مرزي معلقي در بين است، هر چند امروز در موردش سكوت كرده اند. و همگي از نقشي كه برزيل براي خود قائل است باخبريم. آنها ممكن است با ارتش خود مستقيما وارد خاك پرو شوند. تعليم افراد در برزيل پيشاپيش آغاز گشته است.‏

چندي پيش در كميته مركزي تصميم گرفتيم كه با هر دشمني بر اين خاك پا گذارد مقابله كنيم و شكستش دهيم. تحت چنان شرايطي، تضاد عوض خواهد شد. يعني تضاد ميان ملت ستمديده با امپرياليسم به تضاد عمده بدل شده و اين امر زمينه اتحاد گسترده تر خلق را براي ما فراهم خواهد ساخت.‏

 

ال دياريو: مرتجعين، رويزيونيستها و اپورتونيستهاي “چپ متحد” همگي ميگويند كه شما از توده ها منزوي هستيد. در اين مورد چه ميگوئيد؟

 

صدر گونزالو: معتقدم همه بحثهاي ما بر حمايت توده اي از ما دلالت دارد. بايد به افرادي كه اين چيزها را ميگويند يعني به رويزيونيستها و اپورتونيستها بگوئيم: وجود جنبشي كه به برپائي يك جنگ خلق 8 ساله بدون كمك بين المللي انجاميده را بدون عامل حمايت توده ها چگونه توضيح ميدهيد؟

 

ال دياريو: 8 سال است كه گروهها و احزاب راست، رويزيونيستها، اپورتونيستها و تمام مرتجعين گفته اند ـ و حتي فرياد كشيده اند ـ كه حزب كمونيست پرو يك سازمان “ديوانه”، “منجي ـ منتقم”، “خونخوار”، “پول پوتي”، “دگماتيك”، “سكتاريست” و “تروريست كوكائين فروش” است. “حزب متحده مارياتگيست”‏PUM ‎‏ بر اين فهرست، اتهام ديگري افزوده وميگويد، دهقانان بين آتش طرفين گير افتاده اند.‏‎ ‎‏(بين جنگ خلق و نيروهاي مسلح دولت ـ مترجم) آنها، حزب را ميليتاريست مي خوانند. اخيرا “ويلانواوا”ييك مقام حزب آپرا ـ مترجمه شما را “تروريستهاي  كشتارگر” و چيزهائي از اين قبيل خوانده است. در مورد اينهمه اتهام چه ميگوئيد؟ پشت آنها چه نهفته است؟

 

صدر گونزالو: از نظر من، اين حرفها يكرشته دروغ بوده و نشان ميدهد كه اينها جنگ خلق را نميفهمند. براي من روشن است كه دشمنان انقلاب هرگز قادر به درك جنگ خلق نخواهند بود. درباره اين اتهام كه دهقانان ميان آتش طرفين گير كرده اند بايد بگويم، اختراع حساب شده اي است؛ زيرا اكثريت عظيم ارتش چريكي خلق، همانا از دهقانان هستند. بايد اين را درك كرد كه دولت پرو توسط ارتش و دستگاه سركوبگرش ميخواهد انقلاب را در خون غرق كند. اين درك ماست و به اين حضرات توصيه مي كنيم كمي در مورد جنگ بطور عام، جنگ انقلابي، و عمدتا جنگ خلق و مائوئيسم مطالعه كنند. هرچند شك داريم كه موضوع را بفهمند؛ زيرا فهم اين مسئله نيازمند يك موضع طبقاتي معين است.‏

حرف آقاي “ولانو اوا” مبني بر “تروريستهاي كشتارگر” بنظر من هجو و تقليد بيشرمانه اي است تا صفت “كشتارگري” كه همزاد خودشان است را به ما نسبت دهند. براي پروئي ها و جهانيان روشن است كه چه كسي كشتار ميكند. اين حكومت آپرا يقبل از فوجيموري، آپرا در راس دولت بود ـ مترجمه بمثابه رهبر دولت ارتجاعي، ارتش و قواي سركوبگرند كه كشتار ميكنند ـ اينها هستند كشتارگران پست و فرومايه توده ها. تحريفات نميتوانند حقايق را وارونه كنند. ديروز تاريخ نوشته شده و فردا بر آن مهر تائيد خواهد خورد. بعلاوه “ولانو اوا” چقدر باقي خواهد ماند؟ آينده اش چگونه خواهد بود؟ بهتر است كمي در اين باره فكر كند.‏

 

ال دياريو: بنظر شما در نتيجه 8 سال جنگ، چه تغييراتي در سياست پرو ، در زير بناي اقتصادي جامعه و در بين توده ها صورت گرفته است؟ ‏

 

صدر گونزالو: اولين تغيير، رشد جنگ خلق است كه بطور مهار نشدني پيشروي ميكند. اين بدان معناست كه براي اولين بار در كشور ما انقلاب دموكراتيك دارد عملي ميشود. اين امر تمام مختصات سياسي پرو را تغيير داده است. از اينرو ارتجاع و همدستانش ـ پيش از همه رويزيونيستها و ديگر ملتزمين ركاب رنگارنگ آنها ـ به اين نتيجه رسيده اند كه مشكل اول و عمده دولت پرو، جنگ خلق است. بدين ترتيب ما در حال دگرگون كردن جهان در اين كشور هستيم. از درون اين جريان، مهمترين دستاورد ما ـ دستاورد عمده ما ـ حاصل شده كه عبارتست از شكل گيري يك قدرت نوين ـ قدرتي كه به پيش ميتازد و سرانجام به سراسر كشور    ‏

تعميم خواهد يافت.‏

در زيربناي اقتصادي، تحت قدرت نوين، در حال برقراري مناسبات نوين توليدي هستيم. يك نمونه كنكرت اين كار عبارتست از عملي ساختن سياست ارضي خودمان، با استفاده از كار جمعي، سازماندهي زندگي اجتماعي بر طبق واقعيت نوين، و ديكتاتوري مشترك. اين ديكتاتوري براي اولين بار حاكميت كارگران، دهقانان و ترقيخواهان(يعني كساني كه ميخواهند اين كشور را توسط تنها طريق ممكن كه همانا جنگ خلق است دگرگون سازند) را متحقق ساخته است.‏

در رابطه با مرتجعين؛ گذشته از آنكه جنگ خلق، يك بار سنگين اقتصادي بر دوش آنها نهاده، ما در حال نابود كردن سرمايه داري بوروكراتيك هستيم. مدتي است كه پايه “گامونال” يا مناسبات نيمه فئودالي كه حافظ كل اين ساختار است را تضعيف كرده ايم و همزمان به امپرياليسم ضربه زده ايم.‏

و اما در مورد توده هاي خلق، توده هاي قهرمان، و عمدتا در مورد پرولتاريا يعني طبقه رهبري كننده هميشگي بايد بگوئيم كه براي اولين بار است كه دارند قدرت مي گيرند و مزه عسل را بر لبان خود احساس ميكنند. آنها در اينجا متوقف نخواهند شد؛ همه قدرت را خواهند خواست و بدست خواهند آورد.‏

 

ال دياريو: اوضاع كنوني و دورنماي جنگ خلق در پرو را چگونه مي بينيد؟ اگر انقلابي كه شما بيش از 8 سال است رهبري ميكنيد در كوتاه مدت پيروز نشود چه سرنوشتي در انتظار خلق پرو است؟ آيا معتقديد اين حكومت يا حكومتي ديگر ميتوان راه خروج از اين بحران را بيابد؟ حزب كمونيست پرو در سند “مباني بحث” اشاره ميكند كه ما داريم وارد سالهاي تعيين كننده اي ميشويم كه طي آن آپرا كماكان برنامه استراتژيك نخواهد داشت. آيا ميشود كه ما در آستانه پيروزي انقلاب و كسب قدرت سياسي توسط حزب كمونيست پرو باشيم؟

 

صدر گونزالو: خلق پرو بطور روز افزون خود را بسيج ميكند و مبارزه طبقاتي در حال حدت يابي است. اين مستقيما با جنگ خلق كه چيزي نيست جز ادامه مبارزه طبقاتي بطور مسلحانه مرتبط است. چه سرنوشتي در انتظار خلق پرو است؟ من معتقدم كه سرنوشت قهرمانانه نابود كردن دولت كهن و سرنوشت پر شكوه آغاز ساختمان جامعه نوين، تلاش عظيمي خواهد بود. دوره، دوره فداكاري و مشكلات خواهد بود ولي خلق پيروز بدر خواهد آمد. در آخر كافيست در اين مسئله تعمق كنيم: امروز در پرو 06 هزار كودك قبل از يكسالگي مي ميرند؛ آيا بدون جنگ خلق ميتوان چنين وضعيتي را خاتمه بخشيد؟ خير. بنابراين خلق كماكان از هيچ كوششي فروگذار نكرده و مشكلات را از سر ميگذراند؛ ولي هر روز آگاهانه تر از پيش. خلق با علم به پيروزي، بهاي لازم را خواهد پرداخت.‏

راه خروج؟ ما معتقديم كه آنها هيچ راه خروجي ندارند. درك ما از پروسه جامعه معاصر پرو اينست كه از سال 1980 سرمايه بوروكراتيك در مسير  نابودي گام گذاشته است. و نتيجتا كل نظام دارد از هم مي پاشد و آنها هيچ راه خروجي ندارند. و اگر نگاه كنيم مي بينيم كه يك بحران جدي در كار است ولي علاوه بر اين، دو دهه پي در پي 80 و 90 فرارسيده كه هر دو وخيم بوده اند. آنها بهيچوجه راه خروجي ندارند.‏

در مورد سالهاي تعيين كننده. درك ما از سالهاي تعيين كننده، درگيري توفان آساي قدرتمندتري بين جنگ خلق و جنگ ضد انقلابي است. و ما باز هم معتقديم كه از اين ميان، مرحله تعادل استراتژيك سربلند خواهد كرد.‏

در مورد مدت. صدر مائو گفت هرچه بيشتر و بهتر بجنگيد زمان كمتري لازم است. در مورد ما، وظيفه حكم ميكند كه چنين كنيم. ما اينكار را ميكنيم و خواهيم كرد؛ از طرف ديگر ما شرايط عيني خارق العاده اي داريم. شرايط بحران عمومي كه نظام فرتوت جامعه پرو بدان پا نهاده بر ما آشكار ميكند كه امور در اين سالهاي تعيين كننده ميتواند شتاب يابد و در واقع اين سالهاي تعيين كننده با قدرت شرايط را شتاب مي بخشد و به تكامل اوضاع انقلابي مي انجامد.‏

وظايف كنوني ما چيست؟ بطور خلاصه، جنگ خلق بيشتر، قدرت نوين بيشتر، ارتش بيشتر، درگيري بيشتر توده ها و ما معتقديم كه پيروزي بدين شكل فرا خواهد رسيد.‏

 

ال دياريو: بالاخره آيا ميتوانيد موضع خود را در مورد جنگ خلق جهاني تشريح كنيد. در مورد جنگ جهاني بين ابرقدرتها؛ نتيجه براي بشريت چه خواهد بود؟

 

صدر گونزالو: آيا امكان وقوع جنگ جهاني هست؟ بله، امكان دارد. شرايط براي چنين چيزي تا وقتيكه ما ريشه هايش را از بين نبريم وجود خواهد داشت. ابرقدرتها مسلما در تدارك جنگند و نقشه هاي بزرگي ميكشند. ولي ما معتقديم كه كمونيستها و انقلابيون، توده ها، خلق، آنهائي كه ديگر نميتوانند اينهمه بيعدالتي رادر جهان تحمل كنند نبايد توجه خود را بر جنگ بين ابرقدرتها متمركز كنند زيرا رهائي ما از اين امر ناشي نميشود؛ يعني اين جنگ غارت خواهد بود؛ جنگي براي تقسيم مجدد جهان. جنگ جهاني بين قدرتهاي بزرگ بر سر هژموني است نه چيز ديگر. ما از آنها چه انتظاري ميتوانيم داشته باشيم؟ كشتار عظيم، قتل عام در سطح وسيع، صدها هزار كشته. ولي مسلم است كه اكثريت عظيم بشريت باقي خواهد ماند. ما نمي توانيم ايده هاي منحوس رايج كه ستايشگر سلاح هاي اتمي و سلاح هاي پيچيده اي كه آنها تكامل ميدهند است را قبول كنيم. و نميتوانيم اجازه دهيم كه از آنها براي حق السكوت گرفتن از ما و فلج كردن ما استفاده كنند. مرتجعين جهان بارها در مورد سلاح هاي تعيين كننده و قطعي و نابودي نوع بشر سخن گفته اند. ولي اين حرفها هميشه براي جلوگيري از حركت و خفه كردن خلق، و براي حفظ سلطه كهنه شان بوده است. بهمين دليل است كه ما معتقديم بايد توجه، كوشش، شور، اراده خويش را بروي پيسبرد جنگ خلق متمركز كنيم. چرا كه رهائي خلق و پرولتاريا مسلما از اينجا ناشي ميشود. رهائي واقعي و حقيقي. ما فكر ميكنيم كه جنگ خلق جهاني پاسخ جنگ جهاني امپرياليستي است. ما فكر ميكنيم كه وظيفه، تدارك آن است و ما آن را به اين شكل مي بينيم: آنها كه اكنون درگير جنگ خلقند بايد آن را توسعه دهند؛ آنها كه هنوز جنگ خلق را شروع نكردند بايد آن را آغاز كنند و در اين پروسه است كه ما سلطه امپرياليسم و ارتجاع را درهم مي شكنيم. و ما آنها را از چهره گيتي پاك خواهيم كرد.‏

ديد ما از جنگ خلق جهاني، يك عمليات همزمان در يك روز و يك ساعت نيست. تصور ما اين است كه جنگ خلق جهاني در آتيه شكوفا خواهد شد؛ در ارتباط با 50 تا 100 سالي كه صدر مائوتسه دون پيش بيني كرده است. ما آن را بشكل موج هاي جنگ خلق مي بينيم كه همه نهايتا، بقول لنين، مثل لشكرهاي فولادين يك ارتش سرخ عظيم جهاني بهم مي آميزند. ما اينطور مي بينيم. فكر ميكنيم اين تنها راهي است كه بايد در پيش گرفت. پافشاري ميكنم، اشكال اينجاست كه خطر جنگ جهاني وجود دارد و كشتار عظيمي در پيش خواهد بود كه از آن فقط فلاكت، بيعدالتي، رنج و مرگ بر خواهد خاست. و اين خود دليلي ديگر براي پايان بخشيدن به آن است. بنابراين تنها راه حل جنگ خلق است  و اگر بصورت موج وار در نظر گرفته شود به جنگ خلق جهاني و بهم پيوستن لشكرهاي فولادين پرولتارياي بين المللي و خلق منجر خواهد كه نهايتا رسالت تاريخي خود را به انجام خواهيم رساند. ما شانس عظيمي داريم كه در دهه هائي زندگي ميكنيم كه امپرياليسم و ارتجاع محو خواهند شد؛ زيرا آنچه صدر مائو پيش بيني كرده تحقق خواهد يافت. اگر خودمان آن را نبينيم، كساني كه بعد از ما مي آيند خواهند ديد. چرا كه لشكرها مرتبا در حال افزايشند.‏

مشكل چيست؟ كليد كجاست؟ بايد ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم را در فرماندهي قرار داد و عمدتا با مائوئيسم، جنگ خلق را كه امري جهانشمول است بر حسب خصلت هر انقلاب و شرايط مشخص هر كشور در پيش گرفت.‏

 

دربــــاره اوضـــــــاع ســـيـاســـي داخلـــــي

ال دياريو: صدر، تحليل حزب كمونيست پرو از دولت پرو چيست و كار دولت به كجا مي انجامد؟

 

صدر گونزالو: ما يك درك از كاركرد جامعه معاصر پرو داريم و منظورمان جامعه اي است كه از سال 1895 ظهور كرد. ما معتقديم پروسه اي كه در آن زندگي ميكنيم آن زمان شروع شد و سه مرحله را بخود ديده است. مرحله اول پايه تكامل سرمايه داري بوروركراتيك را گذاشت. مرحله دوم كه تكامل سرمايه داري بوروكراتيك را تعميق كرد بعد از جنگ جهاني دوم آغاز شد؛ چرا كه مرحله اول تا آن موقع طول كشيد. اين تكامل عميقتر سرمايه داري بوروركراتيك شرايط را براي انقلاب پخته كرد. با شروع جنگ خلق در سال 1980 ما وارد مرحله سوم شديم؛ مرحله بحران عمومي سرمايه داري بوروكراتيك. نابودي جامعه معاصر پرو آغاز شده چرا كه عمر اين جامعه از لحاظ تاريخي بسر آمده است. بنابراين ما شاهد پايان پذيرفتن آن هستيم و تنها راه صحيح اينست كه بجنگيم، نبرد كنيم و مبارزه كنيم كه دفنش كنيم.‏

 

ال دياريو: چرا بنظر شما تز سرمايه داري بوروكراتيك اساسي است؟

 

صدر گونزالو: ما اين تز صدر مائوتسه دون را كليدي ارزيابي ميكنيم زيرا بدون فهم آن و بكاربستن آن نميتوان يك انقلاب دمكراتيك را به انجام رساند چه رسد به تداوم بي وقفه آن بسوي انقلاب سوسياليستي. ناديده گرفتن اين تز صدر مائو واقعا اشتباه بزرگي است. برخي ها صحبت از رشد سرمايه داري در كشورهاي عقب مانده يا سرمايه داري وابسته ميكنند و بدين ترتيب رك و راست تحليل او را بهم مي ريزند؛ چنين تلاشي به تغيير خصلت انقلاب مي انجامد. به اعتقاد ما با نقطه عزيمت قرار دادن صدر مائو است كه ميتوان جامعه پرو و ساير جوامعي كه به آنها عقب مانده ميگويند را درك كرد.‏

ما معتقديم كه سرمايه داري بوروكراتيك از سال 1895 در پرو ظهور يافته و 3 مرحله را از سر گذرانده كه قبلا آنها را برشمردم. تصويري كه ما داريم چنين است: اين سرمايه داري بروي يك شالوده نيمه فئودالي و تحت سلطه امپرياليستي رشد كرد. اين نوع سرمايه داري، دير پا به جهان نهاد؛ گره خورده به فئوداليسم و تابع سلطه امپرياليستي  زاده شد. اين ها هستند شرايط بوجود آمدن سرمايه داري بوروكراتيك (نامي كه صدر مائوتسه دون بر آن نهاده است.). بنابراين تكرار ميكنم، سرمايه داري بوروكراتيك وابسته به سرمايه بزرگ انحصاري است كه اقتصاد كشور را در دست دارد. همانطور كه صدر مائو گفت اين سرمايه از سرمايه عظيم مالكان ارضي بزرگ، بورژوازي كمپرادور و بانكداران بزرگ تشكيل يافته است. بنابراين تكرار ميكنم، سرمايه داري بوروكراتيك در پيوند با فئوداليسم و تابع امپرياليسم بظهور ميرسد و انحصاري مي باشد. بايد بخاطر داشته باشيم كه سرمايه انحصاري است. اين سرمايه در مقطع معيني از توسعه خود با قدرت دولتي درآميخته و ابزار اقتصادي دولت را بكار ميگيرد. اين سرمايه از دولت بعنوان يك اهرم اقتصادي سود ميجويد و اين پروسه به پيدايش بخش ديگري از بورژوازي بزرگ يعني بورژوازي بوروكرات مي انجامد. اين امر موجب رشد بيشتر سرمايه داري بوروكراتيك كه از قبل هم انحصاري بود ميشود و در چرخشي ديگر، خود به مالكيت دولت در مي آيد. اما كل اين پروسه، شرايط را براي انقلاب پخته ميكند. اين، بلحاظ سياسي نكته مهم ديگري در مورد سرمايه داري بوروكراتيك است كه صدر توضيح داد.‏

اگر سرمايه داري بوروكراتيك را بفهميم ميتوانيم خيلي خوب وجود شرايط نيمه فئودالي، سرمايه داري بوروكراتيك، سلطه امپرياليستي بويژه امپرياليسم يانكي در پرو و چگونگي آن را درك كنيم. اين چيزي است كه ما بايد بفهميم و اين همان چيزي است كه ما را قادر ميسازد انقلاب دمكراتيك را درك كرده و رهبري نمائيم.‏

خب، سرمايه داري بوروكراتيك چه اهميت ديگري دارد؟ صدر مي گويد انقلاب دمكراتيك برخي پيشرفتهاي سوسياليستي را متحقق مي سازد كه، بنا به گفته او، مثلا در وجود تيم هاي تعاون متقابل در مناطق پايگاهي روستائي (در چين ـ م) تبلور يافته بودند. مصادره كل سرمايه بوروكراتيك، به لحاظ اقتصادي، براي گذر از انقلاب دمكراتيك به انقلاب سوسياليستي كليدي است. چرا كه دولت نوين را قادر مي كند اداره اقتصاد را بدست گيرد، جهت آن را تعيين كند و بدين طريق، به رشد انقلاب سوسياليستي خدمت كند. ما مي دانيم كه اين تز اساسي از اهميت عظيمي برخوردار است و تكرار مي كنم، متاسفانه اين تز ناديده گرفته شده و تا وقتي كه چنين باشد نمي توان درك صحيحي از يك انقلاب دمكراتيك تحت شرايطي كه ما در آن مبارزه مي كنيم بدست آورد.‏

اين فكر اشتباه است كه سرمايه داري بوروكراتيك را آن سرمايه داري بدانيم كه دولت با ابزار اقتصادي توليدي كه مستقيما تحت كنترل دارد، ايجاد مي كند. اين اشتباه است و با تز صدر مائو خوانائي ندارد. اينطور فكر كنيد: اگر سرمايه بوروكراتيك فقط سرمايه داري دولتي باشد و شما سرمايه دولتي را مصادره كنيد آنوقت سرمايه انحصاري غير دولتي در دست چه كساني باقي خواهد ماند؟ در دست ارتجاع، بورژوازي بزرگ. ديدگاهي كه سرمايه داري بوروكراتيك را با سرمايه داري انحصاري دولتي معنا مي كند، دركي رويزيونيستي است كه در حزب ما انحلال طلبان چپ از آن دفاع مي كردند. بنابراين مي فهميم كه اين مسئله اي بسيار مهم است.‏

بعلاوه، از لحاظ سياسي اين تحليل ما را قادر مي سازد خط تمايز بسيار روشني بين بورژوازي بزرگ و بورژوازي ملي يا متوسط بكشيم و اين وسيله اي در اختيار ما مي نهد كه (پديده ها) را بفهميم و لذا دنبالچه هيچ بخشي از بورژوازي بزرگ، چه بورژوازي بوروكرات و چه كمپرادور نشويم. اين كاري است كه همواره رويزيونيسم و اپورتونيسم در پرو كرده و ميكنند. ده ها سال اين سياست متفعن رواج داشته كه بخشي از بورژوازي بزرگ را بورژوازي ملي و بطريق اولي مترقي بخوانند و از آن حمايت كنند. تكرار ميكنم، فهم سرمايه داري بوروكراتيك ما را قادر ساخت درك روشنتري از تمايز بين بورژوازي ملي و بورژوازي بزرگ بدست آوريم و تاكتيك هاي صحيح ضروري را درك كنيم و دوباره دقيقا راه مارياتگي را در پيش بگيريم. به همين علت ما تز سرمايه داري بوروكراتيك را حائز اهميتي عظيم مي دانيم.‏

 

ال دياريو: تحليل سياسي و اقتصادي خود از گرهگاه كنوني و دورنماي آنرا چگونه جمعبندي مي كنيد؟ آيا اين اوضاع مساعد حال حزب كمونيست پرو است؟ اين اوضاع چه مسائلي را در برابر ارتجاع، رويزيونيسم و اپورتونيسم قرار مي دهد؟

 

صدر گونزالو: بنظر ما سرمايه داري بوروكراتيك وارد يك بحران عمومي شده است. بعلاوه معتقديم كه سرمايه داري بوروكراتيك ذاتا بيمار است زيرا از امپرياليسم و نيمه فئوداليسم برخاسته (يا با آن بند دارد). واضح است كه عصر نيمه فئوداليسم سرآمده و امپرياليسم در حال احتضار است. از والدين محكوم به مرگ، چه نوع كودكي بدنيا مي آيد؟  يك هيولاي بيمار بازمانده از رشد كه پا به مرحله نابودي گذاشته است. ما فكر مي كنيم كه بحران ها حادتر و حادتر خواهند شد و حتي بنا به گفته برخي از اقتصاددانان، قريب به  3 سال است كه اين كشور در بحران است كه از آن بيرون نيامده و در اين مدت فقط شاهد ظهور چند موج ضعيف از بهبودي (اقتصادي) بوديم. يا همانطور كه “آپرا” در اسناد دروني خود مي گويد اين بحران از اواسط دهه 1970 وجود داشته است.‏

مي توانيم ببينيم كه هر بحران جديدي از قبلي بدتر است. و اگر به اين مسئله، دو دهه وخيم و پي درپي 80 و 90 را اضافه كنيم، اوضاع روشنتر مي شود. خودشان چه مي گويند؟ مي گويند اين حكومت يك اوضاع فوق العاده وخيم برجاي خواهد گذارد و حكومت آينده (با اين فرض كه از طريق خانه تكاني انتخاباتي آينده شان كسان ديگري جانشين ايشان شوند) بايد در جستجوي راهي براي غلبه بر مشكلات بجا مانده باشد و نتيجه مي گيرند كه تا سال 1995 حتي فكر هيچ شكل از توسعه (اقتصادي) را هم نمي توان در سر پروراند ـ و اين در كشوري گفته ميشود كه پيشاپيش 20 سال عقب است. به اين دلايل ما فكر مي كنيم كه دورنما براي آنها فوق العاده تاريك است. آيا اين وضعيت مساعد حال انقلاب، جنگ خلق و حزب است؟ بله، هست. اول از همه و مهمتر از همه براي طبقه ما و خلق مساعد است زيرا همه فعاليت ما براي آنهاست تا طبقه ما بتواند حاكم شود، رهبري كند و خلق بتواند آزادي خود را به كف آورد و گرسنگي صدها ساله اش را فروبنشاند. ما براي رويزيونيسم و ارتجاع هيچ دورنمائي نمي بينيم. معتقديم كه آنها متحدند، مثل دوقلوهاي سيامي هستند و با هم بسوي قبر روان خواهند شد. اين اعتقاد ماست.‏

 

ال دياريو: چرا حكومت آپرا را بعنوان فاشيست و كورپوراتيويست مشخص مي كنيد؟ مبناي اين تحليل چيست؟ نظر شما درباره سخنراني آلن گارسيا پرز در كنگره جوانان آپرا در آياكوچو و در پائيتا چيست؟ نظر شما درباره تدابير اقتصادي كابينه جديد چيست؟

 

صدر گونزالو: اما درباره صفات مشخصه حكومت آپرا. بدون آنكه بخواهيم آپرا را از جنبه تاريخيش بررسي كنيم (كاري كه مسائل ديگري را پيش مي كشد كه امروز نيازي به بررسي آن ها نداريم) بايد بگوئيم بعد از آنكه بر سر سپردن نقش رهبري دولت پرو به اين حزب توافق حاصل شد، آپرا با اوضاعي مملو از بلاتكليفي مواجه شد. درون آپرا دو گرايش وجود داشت. يكي فاشيستي و ديگري ليبرال ـ دمكرات. اوضاع آپرا اينگونه بود و منظور ما از موضع ليبرال ـ دمكرات درين مورد مشخص حفظ نظم مشروطه ارتجاعي است كه در سالهاي 1920، 1933 و 1979 برقرار شد. منظور ما از نظم ليبرال ـ دمكرات اين است.‏

آپرا يك مشكل داشت و آن نياز به جلب سرمايه گذاري بود تا بتواند اقتصاد را به حركت درآورد يا دقيق تر بگويم بتواند چند موفقيت نمايشي بدست آورد. و اين كاري بود كه كردند؛ هر آنچه مانده بود را بكار گرفتند تا چند نمايش پوشالي از موفقيت را بما ارائه دهند. امروز صحت اين حرف را بچشم مي بينيم. بنابراين بهيچوجه نمي توان گفت كه برنامه اقتصادي آپرا خوب بود. اگر خوب بود چرا نتايجي اينقدر بد ببار آورد؟ اين بيمعني است. پس آپرا بايد به جلب سرمايه بورژوازي كمپرادور دست مي يازيد و واضح است كه آنها شرايط معيني را طلب مي كردند. در اسناد خود آپرا آمده كه از پايان سال 1985، وضع بورژوازي بزرگ و بويژه بورژوازي كمپرادور رو به بهبود گذارد و شروع به بهره برداري كرد. سال 1986 براي آنها مثل بهشت بود. آنها ميلياردها دلار سود بدست آوردند و بقول خودشان فكر مي كردند كه بعدا به سرمايه گذاري مجدد مي پردازند. اما اين نقشه كار نكرد؛ اقتصاد محكوم بود كه به بحران و ورشكستگي بيفتد و بنابراين آنها قادر به سرمايه گذاري مجدد نشدند. بعد از اين دوره، درگيري در صفوف خودشان حادتر شد كه اين بمعناي مبارزه ميان دو فراكسيون بورژوازي بزرگ بود.‏

از يكسو آنجا كه به خلق مربوط مي شود، آپرا با خواستهاي عظيم و ارضا نشده توده ها روبرو گشت. آنها مثل هميشه عوامفريبانه به همه وعده و وعيد مي دادند. مي گويم عوامفريبان زيرا آنچه آپرا بدنبالش بود صرفا تلاش به توسعه و رشد روند اقتصاد ارتجاعي بود. اينكار بدون محدود كردن درآمد خلق امكان نداشت؛ چون سود از ارزش اضافه بدست مي آيد. مگر جز اين است؟ بنابراين آنها با توده ها مشكلي داشتند و خودشان هم مي دانستند؛ از اين رو سياستهاي سركوبگران ضد خلقي، ضد اتحاديه اي و ضد كارگري لازم آمد. اين را از همان اول مي شد ديد. اما رخدادهاي ديگري نيز دركار بود: جنگ خلق. آپرا هرچند خواهانش نبود اما مي بايد با جنگ خلق كه ديگر به مسئله اي مركزي تبديل شده بود، مقابله كند.‏

كليه اين شرايط تغييراتي در صفوف آپرا را با هدف حل بلاتكليفي مقابل پاي اين حزب، ايجاب كرد. اما چه وقت آن را حل كردند؟ بلاتكليفي با كشتار جمعي سال 1986 حل شد. مبارزه طبقاتي توده ها، بويژه جنگ خلق و عمليات قتل عامگرانه (ارتش) آپرا را واداشت كه فاشيسم را برگزيند و پيروزي فراكسيون فاشيست را متحقق كند. ما معتقديم بعد از اين واقعه بود كه فراكسيون فاشيستي پيروز شد و همانطور كه اينك همگان قبول دارند، اين واقعه نه فقط در پرو كه در كل جهان مايه بي اعتباري و شكست آپرا گشت.‏

چرا اين فراكسيون را فاشيست مي خوانيم؟ فراكسيون فاشيستي كه از قبل هم درون آپرا موجود بود دست به اقدامات سياسي براي پيشبرد سياست كورپوراتيويستي زد، هر چند اين سياست در نخستين سخنراني گارسيا پرز در ژوئيه 1985 نيز نهفته بود. درك ما از فاشيست و كورپوراتيويست چيست؟ براي ما فاشيسم بمعناي نفي اصول ليبرال ـ دمكراتيك، نفي اصول بورژوا ـ دمكراتيكي است كه در قرن هيجدهم در فرانسه زاده شد و تكامل يافت. اين اصول توسط مرتجعين، بورژوازي در سطح جهاني دارد كنار گذاشته ميشود. جنگ جهاني اول بحران نظم بورژوا ـ دمكراتيك را بما نشان داد و بهمين علت بود كه بعدا فاشيسم بظهور رسيد. بنابراين آنچه در آپرا مي گذرد نفي اصول نظم بورژوا ـ دمكراتيك است و بطور روزمره شاهد نفي تمامي حقوق و آزاديهائي كه قانونا برقرار شده مي باشيم. اگر از زاويه ايدئولوژيك به فاشيسم نگاه كنيم مي بينيم، يك سيستم التقاطي است كه فاقد يك فلسفه تعريف شده مي باشد. موضع فلسفي آن، از بهم وصل كردن قطعاتي كه بر حسب مفيد بودنشان از اينجا و آنجا اخذ گشته اند، تشكيل مي شود. اين مسئله را بروشني در گارسيا پرز مشاهده مي كنيم. وقتي به هراره در آفريقا مي رود آفريقائي است و به به آفريقائي ها به “كه نت كااوندا” درود مي فرستد. وقتي به هند مي رود به گاندي درود مي فرستد و يك پيرو گاندي مي شود. وقتي كه به مكزيك مي رود زاپاتا را مي ستايد و يك زاپاتائيست است. و اگر به اتحاد شوروي برود خود را قهرمان پرسترويكا معرفي خواهد نمود: او اينچنين است زيرا تربيت ايدئولوژيك و فلسفي فاشيسم همين است. هيچ موضع معيني ندارد. التقاطي است و به هر چه دم دست باشد چنگ مي اندازد.‏

در مورد كورپوراتيويسم. به نظر ما كورپوراتيويسم داير كردن دستگاه دولتي بر پايه كورپوراسيون ها (اتحاديه هاي اصناف ـ م) است كه به معناي نفي پارلمانتاريسم (اداره دولت از طريق مجلسين ـ م) مي باشد. اين نكته مهمي است كه مارياتگي در كتاب “تاريخ بحران جهاني” بر آن تاكيد گذاشته است. او گفت كه بحران بورژوا دمكراسي بروشني خود را در بحران پارلمانتاريسم بروز مي دهد. به پارلمان در پرو نگاه كنيم. هر چند حقيقتي است كه طي چند دهه اخير شاخه اجرائي مهمترين قوانين كشور را وضع نموده اما بخصوص طي حكومت آپرا قوه مجريه وضع كليه قوانين اساسي را در خدمت به خود، قبضه كرد بطوري كه طي اين مدت هيچ قانون مهمي دستپخت پارلمان نبوده است. اين واقعيتي است و همه امور در جهت دادن كليه قدرتها به قوه مجريه حركت كرده تا هر طور كه مايل است ببرد و بدوزد. تمامي اين ها نفي پارلمانتاريسم است.‏

كورپوراتيويسم در كشور ما مشكل تازه اي نيست. قبلا در سال 1933 طي دومين دوره بازسازي دولت پرو در اين قرن، هنگامي كه مناظره بر سر قانون اساسي جريان داشت ويكتور آندرس بلونده مسئله كورپوريتيويستي كردن جامعه پرو را مطرح كرد. ويلارن كه رئيس كميته گزارش دهنده درباره قانون اساسي بود با طرح اين سوال با پيشنهاد بلونده به مخالفت برخاست: وقتي كورپوراسيوني وجود ندارد چطور مي توانيم دست به كورپوراتيويزه كردن بزنيم؟ اين راهي براي طفره رفتن از قضيه بود. اينها سوابق هستند. حالا كه آنها خيلي درباره آقاي بلونده و آثارش كه اخيرا چاپ شده صحبت مي كنند مفيد است موضعش را بخاطر آوريم: او گفت در مقابل ليبراليسم كه پول را مركز توجه قرار مي دهد و كمونيسم كه فرديت را نفي مي كند، ما به سيستمهاي كورپوراتيويستي كه از روي كورپوراسيون هاي دوران قرون وسطي اقتباس شده نياز داريم. خوب است اين نكته را بخاطر داشته باشيم تا بتوانيم اقارب و ريشه هاي كورپوراتيويسم را كشف كنيم و نيز در خاطر حك كنيم كه كورپوراتيويسم با مواضعي كه دستگاه پاپ در آغاز قرن نوزدهم مطرح نمود، بطور تنگاتنگي مرتبط است.‏

ولاسكو نيز كوشيد كشور را كورپوراتيويزه كند. مثلا علت اينكه او دست بكار تشكيل كورپوراسيون هاي (اتحاديه هاي ـ م) توليد كنندگان كشاورزي شد همين بود. هدف سياسي قانون ارضي شماره 17716 ولاسكو برقراري پايگاههاي كورپوراتيويستي بود. قانون صنايع نيز چنين هدفي داشت. چگونه؟ از طريق صاحبان صنايع. سازمان سياسي مشهور وي كه هيچوقت سرو سامان نگرفت نيز مواضعي آشكارا فاشيستي و كورپوراتيويستي مطرح مي كرد. اما آنها نتوانستند اينكار را در پرو به پيش ببرند. دنبال چه كاري هستند؟ چه مي خواهند؟ آنها مي خواهند دست به سازماندهي كورپوراسيونها بزنند؛ يعني توليد كنندگان و تمامي اعضاي جامعه را روي خط كورپوراتيويستي سازمان دهند. اينطور تصور كنيد كه توليد كنندگان كارگاههاي كوچك، توليد كنندگان كشاورزي، تجار، متخصصان، دانشجويان، كليسا، قواي نظامي و قواي پليس همگي نمايندگان خود را معرفي كنند و بدين ترتيب يك نظام كورپوراتيو بسازند. اين چيزي است كه دنبالش هستند و آپرا نيز همينكار را مي كند. اهميت تقسيم بندي كشور بر پايه مناطق و مناطق بسيار كوچك چيست؟ امروز نقشه كلي برقراري مناطق در خدمت كورپوراتيزه كردن كشور ماست و بهمين خاطر است كه ما آشكارا با آن مخالفيم؛ نه فقط براي اينكه بخشي از مانورهاي سياسي آپراست تا در مبارزه انتخاباتي دست بالا را پيدا كند بلكه براي اينكه يك نظام كورپوراتيويستي است و علاوه بر آن كشوري را كه حتي داراي يك انسجام ملي محكم نيست بخطر مي افكند. اينها مسائلي فوق العاده جدي هستند. به همين دلايل است كه ما مي گوئيم حكومت فاشيستي و كورپوراتيويست است. راهي كه تبليغ مي كنند نشانگر اهميتي است كه به مناطق مي دهند و مي خواهند بهرترتيب شده اين طرح را تحميل كنند. اين چيزي است كه مقابل چشممان مي گذرد و تشكيل تمامي نشستهاي فوق العاده مجلس براي متحقق كردن فراخوان گارسيا است، كه در آن شكست خورده اند. سال پيش بود كه گارسيا اظهار داشت يا مناطق تا سال ديگر ايجاد خواهد شد يا من اسمم را عوض مي كنم. يك سال سپري شده و نمي دانم اكنون خود را چه مي نامد، چون مناطق ايجاد نشده اند. حالا مي گويند تا آخر سال ايجاد خواهد شد. خواهيم ديد.‏

ما فكر مي كنيم اشتباه است اگر فاشيسم با ترور و سركوب معنا شود. قضيه چيست؟ اگر ماركسيسم را بخاطر داشته باشيم، طبق تعريف كلاسيك، دولت قهر سازمان يافته است. همه دولتها قهر بكار مي گيرند چون همگي ديكتاتوري هستند. والا چطور مي توانند به ستم و استثمار بپردازند؟ بدون آن نمي توانند. نتيجتا فاشيسم يك قهر گسترده تر، دقيق تر و پليدتر را بوجود مي آورد. اما فاشيسم را معادل با قهر قرار دادن يك خطاي كامل است. چنين پندارهائي از زمان جنگ جهاني دوم در پرو توسعه يافت و دل پرادو اغلب مبلغ و مروج آن بوده است. عين همين ايده ها را “دامرت” هم جلو گذاشت.‏

معادل قرار دادن فاشيسم با ترور بمعناي نفهميدن مارياتگي است. او در كتاب “چهره ها و جوانب زندگي جهان” بهنگام صحبت درباره اچ. جي. ولتر بما مي گويد كه دولت بورژوائي يك روند تكاملي را طي مي كند و همين روند است كه به يك نظام فاشيستي و كورپوراتيويستي مي انجامد. اين را با مطالعه دقيق آثار مارياتگي منجمله كتاب “تاريخ بحران جهاني” يا “صحنه معاصر” مي توان دريافت. فراموش نكنيد كه او در همان شرايط بسر برد، آنرا مورد مطالعه قرار داد و مستقيما به شناخت از آن دست يافت.‏

در اين كشور بايد فاشيسم را از جوانب مختلفش بررسي كنيم. از ايدئولوژي، سياست و شكل سازماني اش تا چگونگي بكارگيري قهر و ترور. امروز مي بينيم كه چگونه با مهارت قهر را متكامل تر، گسترده تر، سبعانه تر و جنايتكارانه تر بكار مي گيرد. اما از اينها گذشته، ترور سفيد هميشه اعمال شده است؛ اينطور نيست؟ مرتجعين وقتي كه با دشواري ها مواجه مي شوند همواره ترور سفيد اعمال مي كنند. بهمين خاطر است كه ما هرگز نبايد كل فاشيسم را صرفا معادل با ترور قرار دهيم يا به آن سطح تقليل دهيم. بايد بفهميم كه فاشيسم بمعناي قهر دقيقتر و تكامل تروريسم است. اما اين كل فاشيسم نيست بلكه جزئي از آن است. اين ابزار فاشيسم براي گسترش قهر ارتجاعي است.‏

از سخنراني گارسيا پرز در كنگره جوانان آپرا معلوم است كه بطور خلاصه در اين حزب مبارزه حادي وجود دارد كه به كنگره بعدي آنها مربوط مي شود. و مسئله اين است كه آيا گارسيا پرز در حاليكه در اتحاد با قواي مسلح خود را در قدرت نگاه داشته، مي تواند سلطه خود را بر حزب حفظ كند يا خير. تا مدتي ظاهرا جوانان آپرا كار حكومت را زير سوال برده بودند و اين خود را بنحوي برجسته در كنگره آياكوچو نشان داد. گارسيا پرز با درماندگي مجبور شد سفري به آنجا بكند، نظرات خود را تشريح نمايد و خود را بعنوان ناجي قلمداد كند. اين هدف گارسيا بود چون در راه “پيشوا” شدنش اهميت زيادي به جلب جوانان مي داد. معتقدم اصل قضيه اين بود. بر سر آنچه گارسيا در مورد حزب ما و حس به اصطلاح تحسيني كه نسبت به آن دارد بايد گفت كه اين صرفا مبارزه دروني آپرا را منعكس مي كند. زيرا آدمكشي كه توده ها را قتل عام مي كند و هر روز خلق، رزمندگان و كمونيستها را بقتل مي رساند نمي تواند ما را تحسين كند. اين ژست هاي عوامفريبانه و تمناهاي غيرقابل كنترلي است كه به كنگره آپرا مربوط بود، و به دورنماهاي سياسي گارسيا بر مي گردد زيرا او هنوز ورقهاي زيادي براي بازي در دست دارد. او هنوز جوان است.‏

در مورد پائيتا، “سخنراني پائيتا”، بايد بگويم كه اساسا فاشيستي بود؛ آشكارا فاشيستي بود. برخلاف گفته بعضي ها اينطور نبود كه بخواهد به نمايندگان آشوبگر مجلس تودهني بزند. اين چيزها در ميانشان رايج است و چيز فوق العاده اي نيست. اما سخنراني پائيتا در اين مايه نبود. دليل دارد كه او را “هادي” مي خوانند. خيلي وقتها “روكا” كه نماينده پارلمان است او را “هادي” خوانده است. آيا “هادي” همان پيشوا نيست؟ در زبان آلماني يك معنا دارند. بنابراين بنظر من اين حرف كه گارسيا “پيشواي كارآموز” است صحيح مي باشد. اما في الواقع تصويري كه وي از خود به نمايش مي گذارد، صرفا يك عوافريب حقير است كه آرزوهاي بزرگ و مهار نشدني در سر مي پرواند و براي تحقق آنها حاضر به انجام هر كاري است. فكر مي كنم خود پرستي يكي از صفات مشخصه گارسيا است.‏

اما در مورد اقدامات اقتصادي كابينه جديد؛ همه با آن مخالفند و اين اجتناب ناپذير بود. و البته از ميان همه، توده هاي خلق از همه مخالف ترند و اين چيزي است كه مورد نظر ماست. از اينرو آپرا با تصادي مصاعف روبروست. اولا تضاد با بورژوازي كمپرادور بعلت ناكافي بودن تدابير اقتصادي. آنها از حكومت آپرا طلب اقدامات بيشتري دارند و خواهان توضيح در مورد برنامه هستند. زيرا اين برنامه 18 ماهه است اما فقط خطوط كلي را در برمي گيرد و در آن به هيچيك از مشكلات مهم بطور مشخص پرداخته نشده است. (آپرا طي 5 سال حاكميتش اينطور عمل كرده است. يعني از يك برنامه اضطراري به يك برنامه اضطراري ديگر پريده. از اضطرار، به اضطرار. كه در مجموع منجر ميشود به پنبه شدن كامل رشته تمام برنامه هائي كه تصميم داشت در طول حكومت خود به اجرا گذارد. اين را با رجوع به اسناد خودشان مي گويم.) و تضاد دوم، به ناگزير با خلق است كه دارند شيره اش را براي توليد سرمايه جديد مي كشند. سرمايه چگونه و از كجا مي تواند تامين شود؟ با كاهش دستمزدها. اين خلاصه اي از تدابير اقتصادي است و بهمين خاطر است كه مشكلات آپرا را باز هم بيشتر كرده است. در عين حال عوامفريبانه اجراي الزامات ديكته شده توسط نظم حاكم، نظمي كه چارچوبه حكومت آنان است، را به عقب مي اندازند، و الزاماتي كه با دست خودشان بخاطر نوكر بودن بوجود آورده اند ـ آنها دير زماني است كه با ايالات متحده، با امپرياليسم، در تباني اند. پيوستگي آنها با بانك جهاني و بانك توسعه بين المللي كاملا آشكار است و اين ها ابزاري است كه امپرياليستها بدليل بي اعتبار شدن صندوق بين المللي پول مورد استفاده قرار مي دهند ـ البته دورنماي بازگشت آپرا به دامان “صندوق بين المللي پول” قابل مشاهده است. پس اين تدابير اقتصادي اوضاع را بهتر نكرده بلكه آنرا وخيم تر مي سازد. اوضاع اقتصادي فوق العاده وخيم و بدي در انتظار ماست كه از اين هم بدتر خواهد شد و به بار عظيمي بر دوش توده ها تبديل خواهد گشت.‏

 

ال دياريو: صدر، نحوه پيشرفت و نتيجه انتخابات آتي را چگونه مي بينيد؟ نظرتان در مورد احتمال كودتا يا كودتائي كه خود حكومت در آن دست داشته باشد چيست؟

 

صدر گونزالو: اگر اجازه بدهيد، مايلم بگويم كه نكته عمده در مورد انتخابات ضرورت تحريم آن است و در صورت امكان، جلوگيري از برگزاري آن. چرا؟ چه چيزي نصيب خلق مي شود؟ هيچ چيز. خانه تكاني انتخاباتي هيچ چيز نصيب خلق نمي كند. فكر مي كنم تاريخ پرو بروشني مبين اين واقعيت است. در سند “جنگ خلق را در خدمت به انقلاب جهاني گسترش دهيد”، ما اين مسئله را خاطرنشان كرديم و نشان داديم و هيچكس منكر نشد. ما نشان داديم كه چطور درصد آراء داده شده به “چپ متحد” مانع از آن شد كه اكثريت بتواند مخالفت خود را با انتخابات ابراز كند. معتقدم كه اين موضوع نشان داده شده است. بنابراين ما اينرا مطرح كرديم و فاكت ها آن را ثابت كرده اند كه در پرو گرايش عمومي  آن است كه از انتخابات يا يك حكومت جديد هيچ انتظاري نبايد داشت. گرايش به سوي رد انتخابات است. مشكل در كجا نهفته است؟ در تبليغ مستمر انتخابات توسط رويزيونيسم و اپورتونيسم، مشكل اينجاست. خب، نكته كليدي در اين مورد چيست؟ ضربه زدن به روند انتخاباتي و افشاي معناي واقعي آن، نشان دادن اينكه انتخابات هيچ نيست مگر تعويض مقامات همين نظم كهنه و پوسيده و هيچ معناي ديگري ندارد. و آنها نخواهند توانست بما بگويند كه انتخابات براي حفاظت از فضاي دمكراتيك است. اين داستاني كهنه است كه ديگر هيچكس آن را باور نمي كند. اين همان قصه اي است كه در دوران مجلس موسسان، افرادي كه امروز با طقش “حزب متحده مارياتگيست” هستند براي ما تعريف مي كردند. و بعدها در سال 1980 گفتند كه يك فضاي دمكراتيك بوجود آمده و اوضاع يك اوضاع ماقبل انقلابي است كه با استفاده از تريبون پارلماني مي توان از اين مرحله به مرحله اوضاع انقلابي گذر كرد؛ و كمي بعدتر بما گفتند كه فعلا بايد به دفاع از وضع موجود بپردازيم. بنظر من كار عمده براي توده هاي مردم آنست كه اكثريت ضديت خود را با انتخابات ابراز كنند، حتي صرفا با انداختن راي سفيد به صندوق. حتي اگر فقط همين كار را مي توانند بكنند مهم است كه انجام دهند. اين اهميت دارد زيرا اراده توده هاي خلق، اكثريت عظيمي كه ديگر فهميده اند جاده انتخابات به هيچ راه حلي نمي انجامد، بدين ترتيب بروز مي يابد.‏

فكر مي كنم مي خواستند از انتخابات استفاده كنند، كارزار انتخاباتي براه بيندازد تا انتخابات به كانون توجه خلق تبديل شود. اما مي بينيم كه اين نقشه به دو دليل شكست خورده است. اولا بعلت مشكلاتي كه گريبانگير خلق است وهم اينكه روحيه مبارزاتي توده ها روزمره رشد مي كند و جنگ خلق بر اين روحيه مي دمد. ثانيا، همان تضادهائي كه كل نهادهاي  ‏

سياسي موجود را بورطه يك آشوب عظيم پرتاب كرده است. “چپ متحد” ملغمه اي از تضادهاست و همينطور، باصطلاح “جبهه دمكراتيك”. آپرا نيز ديگ لبريز از اعضا حزبي مزدبگير است. واقعا اينطور است. و اگر نقشه هاي فعال آنها براي منحرف كردن توجه خلق شكست خورده، و اگر افق جنگ خلق تابناك است، كه هست، پس تمامي انقلابيوني كه خواهان دگرگوني كشور هستند مي بايد فعاليت كنند تا خلق اين انتخابات را رد كند. بگذار آنها مسئله تعويض مقامات دولتشان را خود حل كنند. اين مسئله آنهاست؛ به ما چه؟ ما اينطور به قضيه نگاه مي كنيم.‏

اما درباره يك كودتاي احتمالي. در اين كشور احتمال كودتا همواره وجود دارد. مي دانيم كه ارتش هميشه در حال آماده باش است و خاطر نشان كرده كه هيچيك از نيروهاي سياسي را قادر به مقابله با جنگ خلق نمي داند. اگر ارتش چنين چيزي گفته يعني هر لحظه احتمال كودتا مي رود. اما اينكار مي تواند بطرق گوناگون صورت بگيرد و اين مسئله ديگري است. مي تواند چيزي شبيه به اوروگوئه رخ دهد و “گارسيا پرز” به سرنوشت “بوردابري” دچار شود. يا گارسيا خودش مي تواند كودتائي را طراحي كند. اين هم ورق ديگري است كه گارسيا در آستين دارد. زيرا كودتا او را همچون يك قرباني از كار بركنار خواهد كرد و نه چون يك ورشكسته سياسي ـ كه هست. و چون هنوز جوان است بعد از مدتي مي تواند بعنوان يك شهيد و مدافع دمكراسي بصحنه بازگردد. پس اين ورق ديگري است كه اين استاد فريبكاري ممكنست رو كند. اگر عميقتر به اوضاع نگاه كنيم، مي بينيم كه قواي نظامي براي تقويت قدرت خود مجبور است هرچه بيشتر به مبارزه ضد انقلابي تكامل يافته تري، دست يازد. وضع بدين قرار است. و ما فكر ميكنيم جهت حركت تضاد آنچنان است كه الزاما به روياروئي ما خواهد انجاميد. از يكسو، نيروهاي انقلابي، حزب كمونيست پرو كه جنگ خلق را رهبري ميكند. و از سوي ديگر، ارتجاع و قواي مسلح كه جنگ ضد انقلابي را در پرو رهبري ميكنند.‏

 

ال دياريو: صدر، آيا ممكن است مذاكره با آلن گارسيا پرز را قبول كنيد؟

 

صدر گونزالو: درباره ايده مذاكره زمزمه زياد ميشود و اين جزئي از بازي ابرقدرتها بويژه سوسيال امپرياليستها هم هست. اوضاع را اينطور مي بينيم: در تكامل جنگ خلق زماني ميرسد كه مناسبات و برخوردهاي ديپلماتيك ضروري ميشود و بوقوع هم ميپيوندد. مثلا، نشست ميان مائوتسه دون و چانكايشك. اين چيزي است كه مردم با آن آشنايند. مورد ويتنام را هم ديده ايم. اين جنبه اي از تكامل جنگ انقلابي و بطور مشخصتر، جنگ خلق است. اما نقطه شروع ما بايد درك اين نكته باشد كه توافقاتي كه در نشستهاي ديپلماتيك حاصل ميشود فقط بازتاب وضعيتي است كه در ميدان نبرد تثبيت شده است. چون هيچكس، دست از چيزي كه بوضوح آنرا نباخته است، نميكشد. لازم به گفتن نيست. خوب، آيا چنين موقعيتي در پرو فرا رسيده است؟ آن موقعيت هنوز نرسيده است. پس چرا موضوع مذاكرات به ميان كشيده ميشود؟ چنين مذاكراتي فقط با هدف توقف يا تخفيف جنگ خلق مطرح ميشود. هدفشان فقط و فقط اينست. بنابراين تكرار ميكنم، حقيقت آنست كه زمان برگزاري نشستها و مناسبات ديپلماتيك فرانرسيده است و چنين كاري بي معناست.‏

جدا از اينها، بنظرم اين موضوع عوامفريبانه اي است كه از زمان حكومت بلونده علم شده است: در آن زمان يكي از افراد “چپ متحد” پيشنهادي به حكومت داده بود كه مورد قبول واقع گشت و رئيس جمهور در جواب گفته بود كه طرف مذاكره مناسبي پيدا نشد. حرافي! اصل قضيه هيچ چيز نبود مگر عوافريبي بي ارزش و بي معني. امروز هم همينطور است. ببينيم چه كساني دارند از مذاكره حرف ميزند. رويزيونيستها، اپورتونيستها، كسانيكه به آپرا اميد بسته اند، كسانيكه مدافع اين نظم دموكراتيك بورژوائي، اين نظم ارتجاعي هستند. اينها هستند. اما آيا همينها نيستند كه همزمان منفعل كردن و نابودي ما را درخواست ميكنند؟ همينها نيستند كه براي  بهتر منفعل كردن ما طرح ارائه ميدهند؟ و اين طرحها معنائي جز نابودي ما دارند؟ آيا جز اين است روياي پليدي كه براي  ارضاي تمنيات خود در سر ميپرورانند؟ همينها هستند كه صحبت از مذاكره ميكنند. چه تصادفي! پس اين مذاكرات هيچ نيست مگر خيانتي تبهكارانه. بعلاوه ميتوان پرسيد: اينها چطور ميتوانند از گفتگو حرف بزنند وقتيكه گارسيا پرز حتي به پيمان عفوي كه با آنها بسته بود هيچگاه وفا نكرد؟پس براي من  كليه اين زمزمه ها در مورد مذاكرات هيچ و پوچ است. تكرار ميكنم، هيچ هدفي جز تضعيف جنگ خلق دنبال نميكند، زيرا اين پيشنهاد با واقعيات خوانائي ندارد. وقتيكه زمانش فرارسد، جنگ خلق ضرورتا بايد وارد مناسبات ديپلماتيك بشود. اما هدف ديپلماسي ما كسب سراسري قدرت بطور تمام و كامل خواهد بود. ما در پي ويتنام شمالي و جنوبي، كره شمالي و جنوبي نيستيم. ما پروي شمالي و جنوبي نميخواهيم. ما پروي واحد ميخواهيم. شرط ما اينست: تسليم تمام، كامل و مطلق. آيا آمادگي اينكار را دارند؟ خير. آنها نقشه نابودي ما را ميكشند و بنابراين، عليرغم همه حرافيهاي عوامفريبانه و احمقانه آنان، مذاكره هيچ چيز نيست مگر بخشي از همين نقشه.‏

 

ال دياريو: نظر شما درباره “چپ متحد” و خط سياسي آن چيست؟ سرنوشت اين جبهه رويزيونيستي را چگونه مي بينيد؟ موضع حزب كمونيست پرو در مورد “مجلس ملي خلق”‏‎  ANP ‎‏ چيست؟‏

 

صدر گونزالو: مايلم در اينباره خيلي مختصر صحبت كنم. اولا، بدين خاطر كه ما نميدانيم خط كنوني “چپ متحد” چيست. اين جريان در اسناد اوليه اش گفته بود كه چپ متحد “يك جبهه توده اي با گرايش سوسياليستي” است و آنطور كه واضح است كانون فعاليت خود را حماقت پارلماني قرار داده است. قلب مواضع “چپ متحد” چيست؟ يك موضوع خيلي ساده؛ آنها معتقدند كه ميتوانند حكومت را بدست گيرند و سپس بقول خودشان قدرت را تسخير كنند. خوب، بايد بفهمند كه بدون تسخير يكي، ديگري را به كف نخواهند آورد. بعلاوه، اول بايد قدرت را تسخير كرد و بعد حكومت درست كرد. زيرا سئوال اساسي در رابطه با دولت اين است كه كدام نظام دولتي؟ اعمال ديكتاتوري كدام طبقه؟ هر نظام حكومتي از اينجا مشتق ميشود. مسئله را بايد چنين فهميد؛ هر بحث ديگر، ابداعات ارزانقيمت رويزيونيستهاي منحط است. اگر به اسنادشان نگاه كنيد ميبينيد كه آنها در پي نابودي دولت ارتجاعي نيستند بلكه حكومتي را ميخواهند كه به آنها اجازه تكامل همين نظم كهنه و پوسيده را بدهد. اين است هدف اظهارات آنها درباره چگونگي پيشروي بسوي سوسياليسم با اين حكومت و از طريق اصلاحات. و همه اين حرفها صرفا رويزيونيسم لجام گسيخته اي است كه قبلا توسط لنين نقد گشته است.‏

از سوي ديگر، بايد به تزهاي سياسي كنگره ايشان نگاهي بيندازيم. اين تزها هنوز منتشر نشده است. معتقدم كه در “چپ متحد”، كه فراموش نكنيم يك جبهه است، شاهد بازسازي يك خط اپورتونيستي كهنه هستيم كه بارها در پرو مشاهده شده است ـ يعني خط جبهه گرائي انتخاباتي. چنين جبهه اي نفي حزب رهبري كننده است. و اگر حزب پرولتري رهبري كننده وجود نداشته باشد، دگرگوني و انقلاب هم موجود نيست. تا بحال از طريق پارلمان انقلاب نشده و بعد از اين هم هرگز نخواهد شد. آنها دارند به مشاجرات كهنه دهه 1960 كه با آنها تعيين تكليف شده، رنگ و لعاب ميزنند. من “چپ متحد” را بطور خلاصه ملغمه اي از  تضاد، ساخت و پاخت و دعوا مي بينم. چه چيزي آنها را متحد ميكند؟ ساخت و پاخت، طمع، پيروي از حماقت پارلماني، احياي راه هاي ورشكسته كهنه، يا ارائه اين راهها به ارتجاع كه همانند ورقي در بازي خود از آن سود جويد، اجراي نقش پليدي همانند “ابرت” در آلمان، همان قاتل رذل و فاسد انقلاب 9191 در آن كشور. معتقدم كه اتحاد آنها بر اين پايه است. و چه چيزي باعث افتراقشان ميشود؟ دعواهايشان، اعضاء و هوادارانشان، جاه طلبي هايشان، و اين واقعيت كه ارباباني متفاوت دارند. بنابراين،  آنها خود را تابع شرايطي ميكنند كه اربابانشان تعيين ميكنند. زيرا در “چپ متحد” هم رويزيونيستهائي موجودند كه در خدمت حزب كمونيست اتحاد شوروي قرار دارند و هم رويزيونيستهاي كه به دن سيائو پين خدمت ميكنند. و آنها تابع اوامر اربابانشان يا واسطه هاي اربابانشان هستند. از بندهاي آنها با ديگر مراكز قدرت ميگذريم.‏

لب كلام همينجاست. مسائلي هست كه بايد طالبان واقعي انقلاب را به فكر بيندازد. اگر واقعا خواهان انقلاب هستند، اين وظيفه بر دوششان است. بايد از اين جبهه انتخاباتي بدرد نخور و چاكرمنش كه يك مانع است جدا شوند. بايد موضع طبقاتي خويش را بر حسب طبقه اي كه مدافعش هستند مشخص كنند و به يك جبهه واقعا انقلابي بپيوندند. باشد تا چنين كنند و يكي شوند. كافي نيست كه بقيه را سكتاريست خطاب كنيد. نخست بايد نشان دهيد كه خودتان سكتاريست نيستيد. و براي اينكار اول بايد از اپورتونيست بودن دست بكشيد و ديگر رويزيونيست نباشيد. به باقي هم بايد گفت كه از تلاش براي كشاندن ما به بن بست سوسياليسم مسيحي دست بكشند. اگر خواهان انقلابند بايد ثابت كنند و آنرا در عمل با رها كردن راه انحرافي كه در پيش گرفته اند  نشان دهند. باشد تا از دنباله روي رويزيونيسم شوروي و چيني دست بكشند. اين اولين كاري است كه بايد بكنند. جدا از اين، تكرار ميكنم، آنها نبايد با مواضع سوسياليسم مسيحي نزد ما بيايند. بايد واقعا در پي فهم ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم، عمدتا مائوئيسم باشند. تا وقتي اينكار را نكنند قادر به پيشرفت نخواهند بود. بگذار بفهمند كه انقلاب كردن از طريق جنگ خلق يعني چه. بگذار بفهمند و چشم باز كنند زيرا حقيقت انكار ناپذير است. آنها نميتوانند نافي چيزي شوند كه همه عالم بغير از آنها ميبيند. بايد از قدرت طلبي دست بكشند، محدوديتهاي طبقاتي خويش را واقعا قبول كنند، و قبول كنند كه پرولتاريا طبقه اي است كه از طريق حزب كمونيست، رهبري ميكند. و مهم براي ما اين است.‏

و اما در مورد “مجمع ملي خلق”. اين چيز عجيب و غريبي است. از يك طرف آنها ميگويند كه اين “بذر قدرت است.” بسيار خوب، “بذر قدرت” است. سئوال ميكنم، آيا بدنبال تشكيل شوراها هستند؟ آيا در پي تكرار تجربه بوليوي در دوره خوان خوزه تورس هستند؟ آيا اينطور ميتوان قدرت ايجاد كرد؟ پيش كشيدن اين باصطلاح “بذر قدرت” صرفا و آشكارا براي ضديت با قدرت نوين است كه ما در عالم واقعيت و في الواقع در حال بناي آن هستيم. از سوي ديگر، آنها ميگويند كه “مجمع ملي خلق” يك “جبهه توده اي” است. پس اين مجمع رقيب “چپ متحد” است؛ چون آنهم يك “جبهه توده اي” است. قبول، بگذار خودشان تعريف كنند كه اين چيست. “بذر قدرت” است يا “جبهه توده اي”؟ واقعا چيست؟  بگذار خودشان بگويند قدرت چگونه ايجاد خواهد شد. ما شاهد چه هستيم؟ اينكه مجمع ملي خلق تحت رهبري رويزيونيسم است. بهمين سادگي. شواهد زيادي وجود دارد. اعتصابات آنها همان شكلي را دارد و حتي در همان روزي برگزار ميشود كه اعتصابات اعلام شده از سوي رويزيونيستها توسط “كنفدراسيون عمومي كارگري پرو”‏‎ CGTP ‎‏ بنابراين رويزيونيسم رهبري مجمع را بدست دارد و انقلابيون نميتوانند از رويزيونيستها پيروي كنند. كساني كه واقعا خواهان انقلابند، تكرار ميكنم، بايد در عمل اين را نشان دهند. باشد تا پيش از هر چيز و مهمتر از هر كار، روند اصيل انقلابي جنگ خلق را كه در اين كشور جريان دارد، بفهمند. زيرا تا وقتيكه اين را نفهمند نخواهند توانست نقشي را كه قادرند، ايفا نمايند. منظورم افرادي است كه صرفا نيات حسنه دارند اما عليرغم تصورشان، كاملا فاقد ديدي روشن هستند.‏

 

ال دياريو: صدر گونزالو، شما وضعيت مبارزه طبقاتي توده ها را چگونه مي بينيد؟ در مورد تشكلات موجود چه فكر مي كنيد؟

 

صدر گونزالو: در مورد نكته اول، مايلم از اين نكته پايه اي شروع كنم: خلق ما قهرمان است و طبقه ما يعني پرولتاريا قهرمان تر. بطور كلي، خلق و پرولتاريا هميشه شخصيت اصلي مبارزه طبقاتي اند. آنها هرگز دست از مبارزه نكشيده اند و نخواهند كشيد؛ تا اينكه به كمونيسم دست يابيم. فكر ميكنم پيش از هر چيز بايد عظمت خلق و طبقه خودمان يعني پرولتاريا را دريابيم. سپس بايد اين مسئله را برسميت شناخته، بوضوح ديده و با تاكيد اعلام كنيم كه بدون حمايت آنها، بدون پايداري آنها، ما هيچ كاري نميتوانستيم بكنيم! بايد قدرشان را بدانيم، زيرا اين توده ها هستند كه تاريخسازند و ما به اين امر اعتقادي آتشين داريم. درست همانگونه كه به اصل “شورش بر حق است” معتقديم. اين نيز يكي ديگر از اصول كليدي توده ها است.‏

به توده ها چگونه مي نگريم؟ با شور عميق يك كمونيست به سيل خروشان توده هاي بپاخاسته كه شكوه گذشته را باز مي جويند و صفحاتي نوين بر دفتر تاريخ مي افزايند، درود مي فرستم. توده ها در مبارزه طبقاتي شركت جسته اند و بشركت خود در يك روند حاد مبارزه طبقاتي ادامه خواهند داد. بدبيني حاكم بر “چپ متحد” ـ همانطور كه آقاي “مارونو”  رهبر حزب “وطن سرخ” اعتراف ميكند ـ به ميان توده ها راه نخواهد يافت زيرا توده ها بدبين نيستند. همانطور كه صدر مائو گفت: فقط رويزيونيستها و اپورتونيستها بدبين هستند. پرولتاريا و كمونيستها هميشه خوش بين هستند زيرا آينده متعلق به آنهاست ـ اين امري است كه بطور تاريخي تعيين شده و اگر از مسير خود منحرف نشويم متحقق خواهد شد. توده ها هيچوقت  دچار بدبيني نشده و نخواهـند شد. اين يك تهمت و ادعائي مزخزف است. توده ها ميجنگند اما براي اينكه بجنگند نياز به رهبري دارند، نياز به يك حزب دارند، زيرا هيچ جنبش توده اي نميتواند بدون آنكه حزبي رهبريش كند بوجود آيد و تداوم خود را حفظ كند؛ چه رسد به آنكه خود را رشد دهد.‏

زماني كه مي بينيم توده ها چگونه مي رزمند و از اعمالشان در مي يابيم كه از توده هاي درگير در جنگ خلق مي آموزند، زماني كه مي بينيم چگونه شروع به عملي كردن شعار بزرگ “به نبرد برخيزيد و مقاومت كنيد!” مي نمايند، سراپا غرق وجد و سرور انقلابي ميشويم. اكنون زمان آن نيست كه فقط گيرنده باشيم بلكه بايد سخاوتمندانه دين خود را ادا كنيم. بنظر من توده ها چنين ميكنند. آنها نمونه هاي واقعا برجسته اي ارائه ميدهند كه ما را قادر ميسازد آينده درخشان را ببينيم ـ آينده اي كه خود توده ها خواهند ديد. زيرا آنها هستند كه انقلاب ميكنند و حزب فقط آنها را رهبري ميكند. بنظر من اين اصلي است كه همه ما ميدانيم، اما تكرار آن مفيد است.‏

در مورد سئوال شما پيرامون تشكلات بايد بگويم، ما معتقديم امروز بيش از هميشه بايد با جديت آنچه كه لنين در بخش هشتم مقاله “ورشكستگي انترناسيونال دوم” آموخت را مطالعه كنيم. او ميگويد، دولت استثمارگران، دولت بورژوازي، دولت ارتجاعي به تشكلاتي كه او را تقويت كرده و در خدمتش قرار دارند اجازه موجوديت ميدهد تا بتواند خود را حفظ كرده و بقاء يابد. اين تشكلات براي حفظ موجوديت خود چه ميكنند؟ انقلاب را بخاطر يك ديگ تاس كباب مي فروشند. اين وصف الحال آنان است. بعلاوه، لنين مي آموزد كه انقلاب از اين تشكلات هيچ انتظاري نميتواند داشته باشد. انقلاب بايد در شرايط جنگ و انقلاب، تشكلات خود را بيافريند. ما امروز چنين شرايطي را از سر ميگذرانيم و بعد از اين نيز چنين خواهد بود. در آينده انقلاب پيروز خواهد شد. بنابراين لنين بما ميگويد كه بايد تشكلات نويني بسازيم كه به انقلاب خدمت كند، حتي اگر لازمه اينكار جهيدن از روي سر كساني باشد كه كارگران را مي فروشند و به انقلاب خيانت ميكنند. به اعتقاد من به گفته هاي لنين بايد احترامي عظيم گذاشت. اين گفته ها بايد ما را بطور جدي و عميق به فكر وادارد. در غير اينصورت ما به طبقه يا به خلق خدمت نخواهيم كرد. بايد بروي ضرورت عاجل كمك به توده ها جهت دست يابي به آگاهي طبقاتي فزاينده تر تاكيد بگذاريم تا بتوانند به همان صورتي كه هستند يعني بشكل طبقه كارگر يا خلق با منافعي متضاد و آشتي ناپذير با منافع استثمارگران، زندگي كنند. هنگاميكه آنها با اعتصاباتشان توليد را مي خوابانند بايد بوضوح بقدرت خويش پي برند. بگذار آنها اعتصاب را بصورت يك مدرسه  جنگ، يك مدرسه كمونيسم ببينند؛ آن را احساس كنند و به پيش برند و اعتصاباتشان را بصورت شكل عمده مبارزه در عرصه اقتصادي ـ زيرا اعتصاب يعني همين ـ استمرار و توسعه بخشند . اما تحت شرايط كنوني اين مبارزات بايد بطور لاينفك با امر كسب قدرت مرتبط باشد. پس بگذاريد مبارزه بر سر خواسته هاي اقتصادي را با مبارزه براي كسب قدرت  ـ  با جنگ خلق  ـ  متحد كنيم؛ زيرا اين در خدمت منافع طبقاتي پرولتاريا و خلق مي باشد. اين چيزي است كه ما بدان نياز داريم و توده ها نيز آنرا بطور فزاينده اي  به پيش مي رانند.‏

مدت مديدي است كه ما در حزب، قانوني را جمعبندي كرده ايم و آن را قانون توده ها ميخوانيم. اين قانون متشكل ساختن توده ها در جنگ و در روند انقلابي است كه در حال توسعه اش هستيم. ما اين قانون را بكار را بسته ايم. توده ها فوج فوج و هربار بيش از پيش به مبارزه مي پيوندند. اين مسيري است كه ما مي پيمائيم و نود درصد خلق پرو را متحد خواهيم كرد. براي چه؟ براي آنكه توده ها بتوانند پيروزي انقلاب و بسرانجام رساندن كاري كه هشت سال پيش آغاز كرده و با خون خويش آنرا به پيش رانده اند را متحقق سازند. براي اينكه انقلاب متعلق به آنهاست، از آنها برخاسته و از اعماقشان سرچشمه گرفته است. تكرار ميكنم، اين توده ها هستند كه سازنده تاريخند و حزب فقط آنان را رهبري ميكند. بنظر من اين حقيقت است.‏

 

ال دياريو: صدر، حزب كمونيست پرو در ميان كدامين بخشهاي سياسي و اجتماعي متحدان خود را جستجو ميكند؟ آيا هيچگونه نزديكي با گروه هاي سياسي پرو داريد؟ اپورتونيستها شما را سكتاريست ميخوانند. سياست جبهه واحد خود را چگونه تعيين ميكنيد؟ حزب در مناطق روستائي، در جنبش كارگري و در ميان كل خلق از چه قدرتي برخوردار است؟

 

صدر گونزالو: اگر اجازه بدهيد از نگرشمان به جبهه شروع ميكنم. ما قبلا درباره چگونگي اجراي آن صحبت كرده ايم اما اينجا لازم مي بينم بوضوح برداشتمان از جبهه واحدي كه صدر مائو از آن صحبت كرده را ارائه دهم. حال كه صحبت از اين موضوع است بگذاريد بگويم اين مائو بود كه قوانين جبهه، 6 قانون جبهه را تدوين كرد. قبل از مائو چنين قوانيني موجود نبود. منطبق با اين معيارهاي ماركسيستي ـ لنينيستي ـ مائوئيستي، هدف ما ايجاد يك جبهه طبقاتي است كه در آن پرولتاريا طبقه رهبري كننده، دهقانان نيروي عمده و خرده بورژوازي  بعنوان متحداني كه بايد به آنها توجه كنيم، و در ميان آنان بخصوص به روشنفكران چون همانطور كه صدر مائو بما آموخته است وجود آنان براي انقلاب ضروري است. و تحت شرايط و اوضاع مشخص، حتي بورژوازي ملي هم ميتواند در اين جبهه شركت جويد و خواهد كرد. اين درك ما از جبهه متحد است. شالوده اين جبهه، اتحاد كارگران و دهقانان است كه در مناطق روستائي شكل ميگيرد. ما در حال شكل دادن به چنين اتحادي هستيم و طي هشت سال سلاح بر كف چنين كرده ايم. چرا اتحاد كارگران و دهقانان ضروري است؟ زيرا بدون آن، پرولتاريا قادر به كسب هژموني نخواهد بود و اين جبهه نيازمند حزب كمونيستي است كه رهبريش كند. موضع ما اينست. ما مطلقا مخالف تئوري رويزيونيستي جبهه متحد كه در آمريكاي لاتين پياده شده و آنها قصد دارند در همه جا اشاعه دهند، ميباشيم. طبق اين تئوري، “همه انقلابي هستند”، “همه ماركسيست هستند”، “نيازي به رهبري حزب كمونيست نيست”، “كافيست كه صرفا همه متحد شوند و براي رهبري انقلاب خود را به يك جبهه متكي كنند.” اين نفي ماركسيسم است. اين نفي ماركس، لنين و صدر مائو است. هيچ ماركسيستي ضرورت رهبري حزب را ناديده نگرفته است. بدون وجود حزب، رهبري پرولتاريا چگونه ميتواند مشخص شود؟ فقط از طريق يك حزب كمونيست راستين يعني يك حزب ماركسيست ـ لنينيست ـ مائوئيست كه پيگيرانه و استوارانه به منافع طبقه خدمت كند و مدافع منافع خلق باشد، اين رهبري ميتواند مشخص شود. ما به مسئله اينطور نگاه ميكنيم و آنرا اينگونه عملي ميكنيم. از نظر ما موضوع جبهه با اين تز مرتبط است كه حزب برگزيده بهترين عناصر است، حزب رهبري مورد نياز است؛ اما اين حزب نيست كه انقلاب ميكند؛ بلكه توده ها اينكار را ميكنند. بنابراين، براي متحد كردن 09 درصد اهالي يعني اكثريت عظيم به جبهه اي نياز است. ما در پي چنين چيزي هستيم، اين راه را در پيش گرفته ايم و در حال حاضر مشغول انجام آن هستيم.‏

در مورد گروه ها بايد بگويم كه در دوره هاي متفاوت ما با سازمانها ارتباط داشتيم. و هر زمان كه چنين ارتباطاتي داشتيم، آنطور كه بايد و شايد با آنها رفتار ميكرديم، يعني از جايگاهي برابر؛ تجاربمان را مبادله ميكرديم. در مواردي از حزب كمك سياسي خواسته اند و ما اينكار را انجام داده ايم. موارد متعددي وجود دارد اما بهتر است اكنون نامشان را مشخص نكنيم.‏

در مورد اينكه آيا ما سكتاريست هستيم يا نه، بگذاريد آنچه در جزوه “جنگ خلق را در خدمت به انقلاب جهاني گسترش دهيد” آمده، بخوانم. اينها سخنان بنيانگزار ماست و ما دقيقا آنها را نقل كرديم تا كساني كه ادعاي پيروي از مارياتگي را دارند بدانند كه معناي واقعي آن چيست. ولي بدون ماركسيست ـ لنينيست ـ مائوئيست بودن نميتوان پيرو مارياتگي بود. مارياتگي گفت: “ما در دوره جنگ ايدئولوژيك كامل بسر مي بريم. كساني كه معرف نيروي تغيير هستند حتي بر حسب تصادف و شانس هم نميتوانند با نمايندگان محافظه كاري و عقب گرائي درهم بياميزند. بين آنها يك دره عميق تاريخي وجود دارد. آنها بزبانهاي مختلف سخن ميگويند و درك متفاوتي از تاريخ دارند.‏

بعقيده من بايد همفكران را متحد كنيم و نه كساني كه افكار متفاوت دارند. بايد كساني را متحد كنيم كه تاريخ وحدتشان را طلب ميكند. همبستگي بايد بين كساني باشد كه تاريخ از آنها طلب همبستگي ميكند. بنظر من اين تنها اتحاد ممكن است. يك درك مشترك همراه با دركي دقيق و موثر از تاريخ.‏

من يك انقلابي هستم. اما معتقدم افرادي كه فكر روشن و صريحي دارند قادرند يكديگر را درك كنند و ارزش هم را بدانند؛ حتي زمانيكه ميانشان مبارزه موجود است. آن نيروي سياسي كه من هرگز با آن به تفاهم نخواهم رسيد اردوي ديگر است: رفرميسم تفاله، رفرميسم اهلي شده، رفرميسم عوامفريب.”‏

ما موافق گفته هاي فوق هستيم. ما سكتاريست نيستيم و هيچ بخشي از حزب ما نيز چنين نيست. چيزي كه هيچكس نميتواند از ما بخواهد اينست كه با پاي خود به باتلاق روان شويم. لنين بما آموخت: اگر كسي ميخواهد با سر وارد باتلاق شود، ميتوان به او اجازه داد كه چنين كند اما حق ندارد از ما بخواهد كه او را همراهي كنيم. لنين گفت ما بايد جاده دشوار و پر دردسر خويش را تا قله بپيمائيم. يا بعبارت ديگر، بايد با آتش دشمن روبرو شويم اما به پيشروي ادامه خواهيم داد. بنابراين ما سكتاريست يا دگماتيست نيستيم. ما صرفا كمونيست هستيم و مدافع اين سخنان هوشمندانه مارياتگي. بعلاوه ما از مدعيان پيروي از مارياتگي ميخواهيم كه واقعا از وي پيروي كرده و اين را به اثبات برسانند.‏

در مورد قدرت حزب در مناطق روستائي بايد مشخصا بگويم كه اكثريت اعضاي ما، اكثريت عظيم اعضاي ما دهقانند. و محدوديتي كه ما داريم كافي نبودن تعداد كارگران است. اين كمبودي جدي است اما ما تلاش ميكنيم و به تلاش خود براي رفع اين كمبود ادامه ميدهيم؛ زيرا ما به كمونيستهاي پرولتر نياز داريم. كارگران باخود آبديدگي و كيفيت پولادين مياورند زيرا اين صفت مشخصه طبقه آنهاست.‏

بعلاوه، از رشد قدرت و نفوذ خود در ميان خلق بطور كلي، آگاهيم. ميتوانيم بگوئيم كه ارتش چريكي خلق از توده ها، از دهقانان، كارگران، روشنفكران و افرادي از صفوف خرده بورژوازي تشكيل شده است. صحبت از هزاران نفر است. ما در مناطق پايگاهي صدها كميته خلق داريم. ده ها هزار نفر تحت حاكميت ما قرار دارند. اين واقعيت ماست. نفوذ حزب گسترش مي يابد.‏

ما از نفوذي بيش از پيش در ميان توده ها برخوردار ميشويم. ما ايده هاي ماركسيسم را بكار مي بنديم، توسط عمليات قدرتمند كه پيام را بر اذهان حك ميكنند، پرولتاريا، خلق، توده ها را آموزش ميدهيم. معتقديم كه جهشي بزرگ در رشد توده اي ما آغاز شده است. اين چيزي است كه ميتوانم بشما بگويم. ما ميخواهيم، وظيفه ما و بخشي از نقشه ماست، كه جهشي بزرگ در كار خويش در ميان توده ها ايجاد كنيم. توده هاي اين كشور به رهبري حزب كمونيست نياز دارند. اميدواريم با تئوري و پراتيك انقلابي بيشتر، با عمليات مسلحانه بيشتر، با جنگ خلق بيشتر، با قدرت سياسي بيشتر بتوانيم قلب طبقه خويش و خلق را فتح كرده و آنها را واقعا بصفوف خود جلب نمائيم. چرا؟ براي اينكه به آنها خدمت كنيم. اين خواست ماست.‏

 

ال دياريو: صدر گونزالو، تشكلات ديگر يا انقلاب سوسياليستي در پرو را تعريف نمي كنند يا اينكه در مورد آن بطور مبهم سخن ميگويند. چرا حزب كمونيست پرو مي گويد كه انقلاب پرو مراحلي دارد؟ انقلاب دموكراتيك چيست؟ انقلاب سوسياليستي چگونه خواهد بود و انقلاب فرهنگي پرولتري كه حزب كمونيست پرو آنرا پس از مغلوب ساختن نيروهاي ضد انقلاب رهبري خواهد كرد چيست؟ آيا همانند چيزي خواهد بود كه صدر مائو در چين رهبري كرد؟

 

صدر گونزالو: تعريف خصلت يك انقلاب مسئله اي كليدي است. براي ما، همانطور كه در كنگره حزبمان تصويب شد، انقلاب يك انقلاب دموكراتيك است. ما با اتكاء به مائوئيسم توانستيم دركي كاملتر از اوضاع كشور بدست آوريم. بنظر ما پرو يك جامعه نيمه فئودالي و نيمه مستعمره است كه در آن سرمايه داري بوروكرات رشد يافته است. بنابراين، انقلاب يك انقلاب دموكراتيك مي باشد. بنظر ما انقلاب دموكراتيك بايد سه كوه را براندازد: امپرياليسم ، و عمدتا امپرياليسم يانكي؛ سرمايه داري بوروكرات و نيمه فئوداليسم. لازمه انقلاب دموكراتيك دست زدن به جنگ خلق است. بهمين جهت ما بر اين مسير پافشاري كرده ايم . جنگ خلق ما را قادر خواهد ساخت اين سه كوه را نابود كرده و قدرت  سراسري را(در آينده اي نه چندان دور) كسب كنيم. در تحليل نهائي اين امر وابسته است به تلاشهاي فزاينده همه ما كه درگير جنگ خلق هستيم و به جلب هرچه بيشتر توده ها به اين جنگ. انقلاب سوسياليستي بايد بلافاصله پس از انقلاب دموكراتيك در پيش گرفته شود. ميخواهم اين مسئله را بشكافم. صدر مائو با دورانديشي بسيار، با توجه به شرايطي كه ممكن است پيش بيايد، بما مياموزد كه انقلاب دموكراتيك همان روزي كه قدرت در سراسر كشور كسب ميشود و جمهوري خلق تاسيس ميگردد، پايان مي پذيرد. همان روز و همان ساعت، انقلاب سوسياليستي آغاز ميشود. در انقلاب سوسياليستي ما بايد يك ديكتاتوري پرولتاريا بوجود آوريم و دست به دگرگونيهاي اساسي بزنيم تا سوسياليسم تكامل يابد.‏

بنظر ما انقلاب نوع سومي هم موجود است. با مطالعه صدر مائوتسه دون و حزب كمونيست چين، ما بيش از پيش به اهميت انقلاب فرهنگي كبير پرولتاريائي بعنوان ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا پي برده ايم. اين انقلابي است كاملا ضروري كه بدون آن، انقلاب نميتواند بطور مستمر بسوي كمونيسم پيشروي كند. به اعتقاد ما انقلابات فرهنگي پياپي ضروري خواهد بود اما اين انقلابات بايد در پراتيك شكل بگيرند. ما در عين حال كه بايد خود را به تئوري صدر مائو و تجربه عظيم حزب كمونيست چين متكي كنيم، بايد آن را با شرايط خودمان تطبيق دهيم ـ در اين باره نيز ما ضد دگماتيك هستيم. ما نمي توانيم مكانيكي عمل كنيم. اين ضد مائوئيسم است. بعنوان حزب كمونيست ما داراي يك هدف هستيم: كمونيسم. اما براي رسيدن به آن ـ عذر ميخواهم كه تكرار ميكنم ـ يا همه اهالي كره زمين به كمونيسم خواهند رسيد، يا هيچ يك از ما به آنجا نخواهيم رسيد. ما كاملا ضد تز رويزيونيستي خروشچف هستيم كه مي گفت تا سال 1980 در اتحاد جماهير شوروي، كمونيسم برقرار خواهد شد. صدر مائو در ارتباط با ورود به مرحله كمونيسم تاكيد كرد كه همه يا هيچكس. به همين دليل انقلاب ما بطور لاينفكي با انقلاب جهاني متصل است. اين هدف نهائي و مسلم ماست. هر چيزي داراي مراحل، مقاطع و لحظه هاست. ما معتقديم كه رسيدن به كمونيسم در افق دورتري قرار دارد. بينش صدر مائوتسه دون در اين باره صحيح است.‏

 

ال دياريو: مي گويند وقتي حزب كمونيست پرو در اين كشور قدرت را به كف آورد، هر نوع مايملكي را مصادره خواهد كرد. آيا اين حقيقت دارد؟ با قروض خارجي چگونه برخورد خواهيد كرد؟

 

صدر گونزالو: برنامه حزب تمام اين مسائل را روشن ميكند. يك انقلاب دموكراتيك نظير انقلاب ما آماج خود را دارد: همان سه كوهي كه از آن صحبت كرديم. يعني اينكه ما در پي گسست از سلطه امپرياليسم و عمدتا امپرياليسم يانكي هستيم. اما همزمان براي ممانعت از سلطه سوسيال ـ امپرياليسم يا هر قدرت امپرياليستي ديگر مبارزه مي كنيم. ما در پي نابود كردن نيمه فئوداليسم و عملي كردن شعار بزرگ و كماكان معتبر “زمين از آن كشتگر” هستيم. تاكيد بر اين مسئله خوبست زيرا در موردش حرفهاي زيادي زده شده است. صدر مائو بارها بر اين شعار تاكيد كرد كه معنايش براي ما نابود كردن مالكيت نيمه فئودالي و تقسيم زمين بين دهقانان، عمدتا دهقانان فقير، و تبديل زمين به مايملك آنان است. و تكرار ميكنم ما سرمايه بوروكراتيك را مصادره خواهيم كرد. اين امري بسيار مهم است زيرا به قدرت نوين يك پايه اقتصادي ميدهد تا بتواند اقتصاد را هدايت كرده و بسوي سوسياليسم ببرد. ما ضد آن سه كوه هستيم. سياست ما در مورد بورژوازي ملي يا متوسط اينست كه به حقوقشان احترام ميگذاريم. ما به اين سياست عمل ميكنيم. بدون عوض كردن خصلت انقلاب نمي توانيم بيش از اين جلو برويم. “مصادره كردن هر نوع مايملك” هيچ نيست مگر داستان سرائي و دروغ. همانطور كه ماركس استادانه تشريح كرد، آنها هميشه عليه كمونيستها چنين دروغهائي را اشاعه داده اند. براي ضديت با كمونيسم، ارتجاع و دشمنان انقلاب همواره به دروغپردازي و جعل واقعيات پرداخته اند. از زمان بنيانگذار كبير ماركسيسم، همه اين تهمتها، دروغها و تحريفها عليه آموزشهاي داهيانه ماركس رواج داشته است. آنچه عليه حزب ما گفته ميشود نيز هيچ نيست مگر ادامه همان مكتب ارتجاعي كهن و تلاشهاي دشمنان انقلاب.‏

 

ال دياريو: حزب در مورد قروض خارجي چه خواهد كرد؟

 

صدر گونزالو: از آنجا كه قروض خارجي دارائي امپرياليستي است مصادره خواهد شد. فكر ميكنم صحيح است اضافه كنيم كه اين تنها راه خلاص شدن از شر بار عظيمي است كه بر بسياري از كشورها ستم روا ميدارد و ملل و خلقها را به فقر ميكشاند. اينكار را فقط از طريق انقلاب ميتوان انجام داد و راه ديگري نيست. كليه راه و روشهاي ديگر كه آنها مطرح ميكنند تنها يك هدف دارد و آنهم نجات امپرياليسم است. بعلاوه ما معتقديم، تجربه تاريخي نيز همين را  نشان ميدهد.‏

 

ال دياريو: و حزب كمونيست چگونه مسئله زمين را حل مي كند؟ نقشه هائي كه “آپرا” و “حزب متحده مارياتگيست” طقش به اجرا مي گذارند چيست؟

 

صدر گونزالو: مسئله ارضي يك مسئله اساسي است؛ زيرا جدا از ساير مسائلي كه تابحال بحثش را كرديم، اين بواقع آن مسئله اي است كه در جريان انقلاب دمكراتيك حل ميشود. آنچه ما به پيش مي بريم نابودي مناسبات توليدي نيمه فئودالي و توزيع زمين بين دهقانان، بويژه دهقانان فقير و سپس دهقانان ميانه حال است. در شرايطي كه زميني باقي مانده باشد يا صحيح تشخيص داده شود، مي توان به دهقانان مرفه هم زمين داد. بهمين ترتيب، اگر صحيح يا ضروري باشد، در صورتيكه زمين كافي براي انجام اينكار موجود نباشد مي توانيم از دهقانان مرفه بگيريم. همانطور كه صدر بما آموخته، حتي ملاكان هم اگر بخواهند كار كنند مي توانند بقول معروف با عرق جبين خود ناني بكف آورند و ياد بگيرند كه با كار بر روي زمين گذران زندگي كنند نه از راه جمع آوري اجاره. ما از چنين سياستي پيروي مي كنيم.‏

سياست حزب در مورد اين مسئله تكامل يافته است. يكي از كارهاي مهمي كه ما انجام داده ايم، تشويق جنبش تهاجم به اراضي بود. مهمترين اين جنبش ها در استان “لاليبرتاد” اتفاق افتاد كه طي آن بيش از 300 هزار هكتار زمين تقسيم شد و 160 هزار دهقان بسيج شدند. در ميان بسيجي كه تا بحال كرده ايم، اين مورد بيشترين تعداد توده ها را گرد آورد. اين جنبش براي برهم زدن برنامه هاي آپرا برانگيخته شد و آنرا در استان پونو هم به پيش برديم. ما بوديم كه تهاجم ارضي را در پونو آغاز كرديم، در حاليكه “حزب متحده مارياتگيست” و آپرا درباره چه بايد كرد و چگونه بايد كرد مشغول بحث و جدل بودند. حقيقت صاف و ساده همين است. بعدا، حكومت مجبور شد بويژه براي استان پونو احكامي صادر كند؛ اما هيچوقت اين ها را به اجرا نگذاشتند. در اين جا هم نظير نقاط ديگر منطقه آند، هدف آپرا اجراي تقسيم مجدد ارضي بنحوي بود كه مورالس برمودس در دوره رياست جمهوريش قول داده بود. دعوا با “حزب متحده خلقي” بر سر چگونگي انجام اينكار بود؛ بر سر اينكه حكومت بتنهائي بايد اينكار را انجام دهد يا اينكه سازمانهاي ديگري نيز بايد شركت كنند.‏

حكومت و “حزب متحده مارياتگيست” بدنبال چه چيزي بودند؟ مي خواستند جلوي طغيان رودخانه را بگيرند. سعي كردند اينكار را بكنند و يكبار ديگر سعي مي كنند كار سال 1974 خود را تكرار كنند  ـ زماني كه خود را “پيشاهنگ انقلابي” مي ناميدند و در آپوريماك “زمين مصادره” مي كردند و هزاران دهقان هم بسيج شده بود، براي چه هدفي؟ براي انجام مذاكره بر پايه قانون 17716 كه يك قانون كورپوراتيو متعلق به فاشيسم ولاسكو بود. قراردادهاي مشهور توكساما و هوانكاهواچو شاهد اين مدعا هستند. كسي بايد جوابگوي اين مسائل باشد و خوبست به ايشان يادآوري شود. آيا اينها به رژيم كمك كردند يا نه؟ كمك كردند، زيرا آنموقع تحليلشان اين بود كه قانون 17716 خوب است و تنها كمبودش اين است كه قانوني سوسياليستي نيست. اين حماقت سياسي است زيرا حل مسئله ارضي يك خواست ابتدائي دمكراتيك است. و اگر چنين نبود، ماركسيسم را بايد بر سر اين مسئله اصلاح ميكرديم. آنها امروز در ائتلاف با آپرا در پي احياء همين سياستها هستند. خب، در مورد برخي مسائل خيلي صحبت مي شود. اما خوب است اگر روراست باشند و دستشان را روي قلبشان بگذارند و توبه كنند و به خدماتي كه به دشمن كرده اند، حتي اگر جاسوسي كرده و اين باعث زير ضربه رفتن نيروهاي ما شده، اعتراف نمايند. خوب است كه درباره اش فكر كنند. صرف گرفتن زمين اگر با جنگ خلق و مبارزه براي كسب قدرت مرتبط نباشد، جزئي از اين نظام شده و به تيركي براي نظام تبديل خواهد شد و همان روند راكد نيمه فئودالي ادامه خواهد يافت. اين موضوعي ثابت شده است، و ما از دهه 1960 به آن آگاه بوديم و در جريان مطالعات جديدي كه طي دهه 1970 انجام داديم بيشتر بدان پي برديم. همه جا شاهد اين مسئله هستيم؛ مثلا در بوماكوچا و كاكامارا در استان آياكوچو، فكر مي كنيم بايد در مورد اين مسائل بينديشيم. تجارب سال 1974 آپوريماك، “مصادره زمين” توسط پيشاهنگ به چه اهدافي خدمت كرد؟ به ايجاد يك نظام كورپوراتيو و بوجود آمدن اشكال سهامي. آيا اين همان چيزي كه ولاسكو مي خواست نبود؟ نتيجتا اينكار همچون محكم كردن نظام و تكامل فئوداليسم بود در حاليكه هدف نابود كردن و محو آن است. اين چيزيست كه طقش “حزب متحده مارياتگيست” هنوز هم نمي فهمد. چون فهم چنين مطلبي نيازمند تحليل پديده ها از يك ديگاه ايدئولوژيك ديگر، از ديدگاه ماركسيسم است، فقط با چنين ديدگاهي مي توان فهميد كه چگونه بايد زمين را سلاح به دست گرفت و سلاح بدست از آن دفاع كرد. نكته در اينجاست.‏

بعلاوه، آپرا نقشه هاي ديگري هم دارد. بايد توجه زيادي به اين برنامه ها داشت؛ بويژه به برنامه اي كه آپرا براي اراضي كشت نشده ساحلي دارد؛ اخيرا احكامي صادر شده و “برنامه هاي توسعه” براي كساني كه توانائي سرمايه گذاري براي توليد محصولات صادراتي دارند، ريخته شده است. اين برنامه ها باعث تقسيم قلابي زمين و رقابت بر سر زمين در لامباياك، لاليبرتاد، ايكا و كل منطقه ساحلي پرو شده است. طبق احكام اخير قانون تخصيص 450 هكتار زمين به هر نفر را برسميت مي شناسد. آيا تهيدستان اين زمين ها را به دست خواهند آورد؟ با كدام پول موفق به حفر چاه شده و به آب دست خواهند يافت؟ غير ممكن است. اين ها برنامه هاي آزمندانه اي است كه نتيجه اش توزيع قلابي زمين است. به چه منظور ديگري ميتوانند در استان لاليبرتاد باشند؟ براي منافع آپرا و رهبران و همدستانش كار مي كنند، بويژه براي آقاي وزير “رميجو مورالس برموداس” كه شريك موسسات بزرگ انحصاري است و يك نقش مهم اقتصادي ايفاء مي كند. اين بنفع دهقانان نيست. در منطقه ساحلي نيز دهقاناني هستند كه محتاج زمينند و زمين بايد به آنها تعلق يابد. بهمين خاطر است كه از استان لاليبرتاد غريو اعتراض عليه طرحهاي آبياري بلند شد.‏

مسائل ديگر: تقسيم 30 هزار هكتار زمين در منطقه جنگلي . چه كسي قادر به اداره اين زمين خواهد بود؟ اشخاصي نظير “ديونيزو رومه رو”. يك دهقان فقير حتي نمي تواند ناظر آن باشد چه رسد به اينكه واقعا دريافتش كند. اما زمين از آن كسي است كه روي آن كار مي كند و بويژه از آن دهقان فقير است. از طرف ديگر، ما شكست سختي به برنامه هاي ضد انقلابي آپرا در منطقه باصطلاح “ذوزنقه آند” (كه استانهاي آياكوچو، هوانكاوليكا، آپوريماك و بخشهائي از كوزكو، پونو و آره كيپا را دربر مي گيرد ـ م) وارد آورديم. ما رك و راست به آنها مي گوئيم، ديگران هم به آنها گفته اند، كه ما مجبورشان كرديم وجود منطقه آند را در پرو باور كنند. بهمين خاطر است كه گارسيا پرز “ذوزنقه آند” ش را دوباره كشف كرده تا از آن ويترين نمايشي براي خود بسازد. اما طرحهاي منحط او ورشكسته شده اند، از هم گسيخته و مفلوج گشته اند. اگر اين حرف حقيقت ندارد پس چه بر سر برنامه كاچي در آياكوچو آمد؟ اين برنامه را فردي كه خود را رئيس جمهور مي خواند براه انداخت. او با هليكوپتر به آن  منطقه پرواز كرد، و از ارتفاعات با بوق و كرنا به تشريح چيزي پرداخت كه از آن هيچ سر در نمي آورد. ‏

يا مثلا برنامه “راسوويلكا”: ما اين برنامه را داغان كرديم چرا كه يك طرح ضد چريكي بود و ما اصرار داريم كه زمين بايد به دهقاناني تعلق يابد كه بدان نياز دارند؛ عمدتا به دهقانان فقير.‏

معتقدم در مورد چند نكته ديگر هم بايد اظهار نظر كرد. اولا در مورد “رونداها” يا گشتي هاي دهقاني. آنها چه بر سر اين تشكلات كه توده ها براي دفاع از خود ايجاد كرده بودند، آورده اند؟ اين تشكلات در حال حاضر تحت كنترل دولت، ارتش و پليس است. اين روشن و مشخص است. و اين “چپ متحد” بود كه ديروز با غرور آن قانون معروف را تاييد كرد و امروز از مقرراتي كه در همان قانون منظور شده ايراد مي گيرد. اما مقررات از قانون بر مي خيزد و اگر شما قانون را تاييد كرده ايد بايد به مقرراتش هم گردن بگذاريد. در اساس كاري كه آپرا كرده است بوضوح برآورده كردن خواست ارتش و قواي مسلح بود يعني صدور مجوز قانوني براي “مسنادها” يا “كميته هاي دفاع” كه ساخته دست ارتش است. آنها (قواي مسلح) گله مي كردند كه براي كاري كه انجام مي دهند پوشش قانوني ندارند. خوب، چنين قانوني وجود داشت و نامش قانون گشت هاي شبانه دهقاني بود. آيا اين پليس نيست كه از آنها استفاده ميكند؟ آيا اين ارتش نيست كه آنها را بكار ميگيرد؟ آيا مستبدان محلي نيستند كه از آنها سود ميجويند؟ واقعيت اينست. آنها بايد در اين مورد جوابگو باشند. قوانينشان به كنار، حداقل در اين مورد بايد بما جواب پس بدهند. اينها چه آدمهائي هستند؟ واقعا ماركسيستند؟ آيا تا بحال شده كه در موضع طبقه ما، در موضع خلق قرار بگيرند؟ آيا ايدئولوژي كهنه اينكاها را دنبال نميكنند؟ آيا معرف شخصيت گرائي مسيحيت نيستند؟ آيا در ارتباط نزديك با كليسا قرار ندارند؟ اگر اينطور نيست پس چرا كليسا اسنادشان را چاپ ميكند؟ منظورم از كليسا، هرم اقتدار روحانيت است. خوبست اگر وقت كرديد و كمي احتياج به تفريح داشتيد نگاهي به اين مقررات بيندازيد. آنها فوق العاده افشاگرند.‏

ما برنامه هاي آپرا در هوالاگاي عليا را هم محكوم ميكنيم. آنجا به بهانه جنگ عليه قاچاق مواد مخدر استفاده از حشره كش مرگبار “اسپايك” را مجاز كرده اند. اين در حاليست كه انحصارات يانكي خودشان ميگويند كه اين سمپاشي ها مثل استفاده از يك رشته بمب اتمي كوچك است.‏

 

ال دياريو: صدر گونزالو، خصائل عمده جمهوري دموكراتيك نوين خلق كه شما و حزب پيش گذارده ايد، چيست؟‏

 

صدر گونزالو: خصائل آن اساسا خصائل يك ديكتاتوري مشترك است. من بر اين نكته اصرار مي ورزم، زيرا در پرو بايد در باره مسئله دولت فكر كنيم و آنرا از زاويه ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم تحليل كنيم. اولين نكته اي كه مسئله دولت در مقابل ما طرح ميكند، مسئله نظام دولتي يا نوع ديكتاتوري طبقاتي است كه بايد اعمال شود. در مورد ما، اين يك ديكتاتوري مشترك است. در حال حاضر اين ديكتاتوري فقط از آن سه طبقه است: يعني پرولتاريا، دهقانان و ترقيخواهان (خرده بورژوازي). بورژوازي ملي در آن شركت ندارد ولي ما حقوقش را رعايت ميكنيم. ما اين سياست را عملي  ميكنيم. نظام حكومتي كه از بالا منتج ميشود و پايه هايش بر مجامع عمومي خلق استوار است. چگونه اين  را در عمل پياده ميكنيم؟ بشكل كميته ها. جمع كميته هاي خلق، مناطق پايگاهي را تشكيل ميدهند و مجموعه مناطق پايگاهي، جمهوري دمكراتيك نوين خلق را تشكيل ميدهند. اين چيزي است كه در حال ساختنش هستيم و اينكار را تا پايان انقلاب دمكراتيك ادامه خواهيم داد. مايلم بر اين نكته تاكيد كنم كه حزب تصميم گرفت “بذر قدرت را بيفشاند” تا توده ها شروع به اعمال قدرت كرده و اداره دولت را بياموزند. زيرا از همان زماني كه اداره دولت را مي آموزند، در مي يابند  كه دولت را فقط توسط نيروي سلاح ميتوان محافظت كرد. و همانگونه كه آن را بدست آورده اند بايد از آن به دفاع برخيزند. “افشاندن بذر قدرت” محتاج آن است كه خلق از لحاظ ذهني نياز به قدرت نوين را دريابد و در عمل ضرورت آنرا ببيند. ما مشغول چنين كاري هستيم. خلق عملكردهاي عمومي رهبري، ساختن و برنامه ريزي را بمثابه بخشي از جمهوري دمكراتيك نوين خلق به اجراء درمي آورد. فكر ميكنم تا همينجا كافيست چون ساير مسائل مربوط به اين مبحث قبلا در اسناد حزب تشريح شده است.‏

 

سياستهاي بين المللي

ال دياريو: صدر، حالا بگذاريد در مورد سياستهاي بين المللي صحبت كنيم. از آنجا كه هدف شما كمونيسم است، شرايط براي انقلاب جهاني را چگونه مي بينيد؟ و كمونيستها چه مسائلي را بايد جواب دهند؟

 

صدر گونزالو: ما از اين درك شروع ميكنيم كه انقلاب روند عمده است و كماكان چنين است. رشد اين روند، كه توسط مائو مطرح شد، همچنان ادامه دارد. به ديده ما بعد از جنگ جهاني دوم هيچگاه ثباتي وجود نداشته است؛ حتي ثبات نسبي. كل جهان توسط توفانهاي عظيم انقلابي بلرزه درآمده است. البته اين توفانها موج وار فرا ميرسند و  نميتواند جز اين باشد.‏

ما معتقديم دراوضاع كلي سه تضاد اساسي در حال توسعه است. تضاد اول و عمده، تضاد بين ملل ستمديده از يكسو و ابرقدرتها و ديگر نيروهاي امپرياليستي از ديگر سو است. هرچند ممكن است زيادي باشد اما ترجيح ميدهيم براي روشن شدن مسئله اين تضادها را يك به يك بشماريم. اين تضاد از طريق انقلاب دمكراتيك، از طريق جنگ خلق حل ميشود. تضاد اساسي دوم، تضاد بين پرولتاريا و بورژوازي است. اين تضاد از طريق انقلابات سوسياليستي و انقلابات فرهنگي پرولتري، و نيز از طريق جنگ خلق حل  ميشود. تكرار كنم، جنگ خلقي كه  با نوع انقلاب و شرايط مشخص هر كشور تلفيق يافته باشد. سومين تضاد، تضاد درون امپرياليستي است. تضاد بين ابرقدرتها، بين ابرقدرتهاي امپرياليست و قدرتهاي امپرياليستي، و بين خود قدرتهاي امپرياليستي. تضادهاي ميان آنها از طريق تهاجم، و جنگهاي امپرياليستي حل شده و به تعيين قدرت سركرده جهان از طريق يك جنگ جهاني سوم منجر ميشود.‏

چرا تضادها را با اين ترتيب ذكر ميكنيم؟ زيرا فكر ميكنيم اين رده بندي بر حسب اهميت هر يك از آنهاست. ما تاكيد ميكنيم كه تضاد بين ملل ستمديده از يكسو و ابرقدرتهاي امپرياليست و قدرتهاي امپرياليستي از ديگر سو، عمده است و از اهميت عظيمي براي انقلاب جهاني برخوردار مي باشد. بنظر ما اين امر با جايگاه توده ها در تاريخ مربوط است. واضح است كه اكثريت عظيم توده هاي جهان در ملل ستمديده جاي گرفته اند. اين نيز مسلم است كه سرعت رشد جمعيت آنها 4  برابر اهالي كشورهاي امپرياليستي است. ما اين اصل را بكار مي بنديم كه توده ها سازنده تاريخند و اين واقعيت را بحساب مي آوريم كه جنگ جهاني دوم باعث بپاخيزي سياسي توده ها شد. (اين مسئله را حتي تحليلگران ارتجاعي آمريكا نيز قبول دارند.) ما فكر ميكنيم كه اگر تضاد درون امپرياليستي باعث يك جنگ جهاني شود، اين جنگي جديد ميان امپرياليستها بر سر هژموني جهاني و تقسيم مجدد جهان خواهد بود؛ پس براي تقسيم غنائم جنگي خواهد بود و اين غنائم، ملل ستمديده هستند. بنابراين آنها مجبور خواهند بود براي حكومت كردن بر ما دست به اشغال كشورهاي ما بزنند. و بنابراين، بار ديگر تضاد بين ملل ستمديده از يكسو و ابرقدرتهاي امپرياليست و قدرتهاي امپرياليستي از ديگر سو به تضاد عمده تبديل خواهد شد.‏

ما عميقا به اين امر معتقديم. و علت اين اعتقاد شووينيسم يا آنطور كه برخي ميگويند بخاطر تعلق داشتن ما به كشورها يا ملل ستمديده نيست. اينطور نيست. اين روندي است كه در تاريخ ميتوان آن را مشاهده كرد. اين جايگاه توده ها در تاريخ است. و بعلاوه واقعيات همچنان نشان ميدهند كه امپرياليسم در آنجا كه مبارزات ملل ستمديده بپاخاسته بيش از پيش به شكست و تزلزل دچار گشته است. اينها واقعياتي انكارناپذيرند. بنابراين ما اين تضاد عمده را حائز اهميتي عظيم ميدانيم و فكر ميكنيم كه اين تضاد در محو امپرياليسم و ارتجاع از چهره گيتي نقش تعيين كننده بازي خواهد كرد به اين شرط كه ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم در مقام فرماندهي انقلاب جهاني قرار داده شود، احزاب كمونيست بر مبناي اين ايدئولوژي تكامل يابند و تكرار ميكنم، جنگ خلق را بر طبق نوع انقلاب و شرايط مشخص به پيش برند.‏

ما معتقديم كه تضاد عمده اين است و اهميت عظيم آنرا اينطور ميفهميم. برخي با اين نكته توافق ندارند و معتقدند كه در واقع ما به انقلاب در كشورهاي امپرياليستي باور نداريم. ما معتقديم انقلاب در اين كشورها يك ضرورت تاريخي بوده و تكامل تضاد عمده شرايط مساعدتري براي آنها فراهم ميكند و حتي وقوع يك جنگ جهاني نيز شرايط مساعدتري براي انجام انقلاب در اين كشورها پديد خواهد آورد. و انقلاب انجام خواهد شد زيرا يك ضرورت است. در نهايت دو جريان عظيم، دو انقلاب عظيم، انقلاب دمكراتيك و انقلاب سوسياليستي بايد همراه شوند تا انقلاب در سطح جهاني پيروز گردد. والا، محو امپرياليسم و ارتجاع از سراسر كره ارض ناممكن خواهد بود. ما اينطور فكر ميكنيم.‏

بايد به اين سئوال جواب داد كه نكته كليدي چيست؟ نكته كليدي ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم است. زيرا مسئله عبارت است از داشتن يك خط ايدئولوژيك و سياسي صحيح و شما بدون داشتن يك خط ايدئولوژيك صحيح نميتوانيد يك خط سياسي صحيح داشته باشيد. بهمين علت، بنظر ما كليد هر چيز، ايدئولوژي است: ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم، عمدتا مائوئيسم. و بعد از آن مسئله كليدي بوجود آوردن احزاب كمونيست است. چرا؟ زيرا توده ها تشنه انقلابند. توده ها آماده اند و طالب انقلابند. بنابراين اشكال از آنان نيست. پرولتاريا خواهان انقلاب است، ملل ستمديده، خلقهاي جهان انقلاب را طلب ميكنند. بنابراين بايد احزاب كمونيست را بوجود آوريم. تكرار ميكنم، باقي را توده ها انجام خواهند داد. آنها سازنده تاريخند و با جنگ خلق، امپرياليسم و ارتجاع جهاني را محو خواهند كرد.‏

 

ال دياريو: نقش امپرياليسم آمريكا در جهان چيست؟ درباره “جنگ ستارگان” چه فكر ميكنيد؟ درباره باصطلاح نقشه هاي خلع سلاح آمريكا ـ شوروي و ديگر كشورهاي اروپائي چه ميگوئيد؟

 

صدر گونزالو: بطور خلاصه، امپرياليسم آمريكا بعد از جنگ جهاني دوم بعنوان ژاندارم ارتجاع جهاني سربلند كرد. اما بعد وارد رقابت با سوسيال امپرياليسم بر سر هژموني جهاني شد. بنابراين، هر دو آنها نقشه هاي بزرگي براي كسب هژموني (سركردگي جهاني ـ م) در سر ميپرورانند. مقوله “جنگ ستارگان” كه نام رسمي آن “برتري در دفاع استراتژيك” است با اين قضيه مرتبط ميباشد.‏

حكومت آمريكا بويژه ريگان شروع به طراحي نقشه هاي بزرگ استراتژيكي كرده كه چند دهه از قرن آتي را هم شامل ميشود. آنها با اين نقشه ها فكر بقاء خويش، حفظ هژموني و مغلوب كردن سوسيال امپرياليسم را در سر مي پرورانند. در اين چارچوب، “جنگ ستارگان” هيچ چيز نيست مگر نقشه اي براي استقرار يك چتر دفاعي براي حفاظت شهرهايشان در برابر موشكهاي اتمي، و براي اينكه اگر دست  به حمله اي اتمي عليه سوسيال امپرياليسم زدند، در موقعيتي باشند كه بتوانند در مقابل حمله تلافي جويانه از خود دفاع كنند. اما اينها فقط نقشه و آرزو است زيرا هر فني، بدل خود را دارد. چندي پيش شوروي ها پاسخ خود را بدينگونه ابراز داشتند كه طرقي براي در هم شكستن اين چتر دفاعي موجود است و نتيجتا آسيب ناپذيري ادعائي آمريكا واقعيت ندارد.‏

در مورد نقشه هاي خلع سلاح مابين ابرقدرتهاي آمريكا و شوروي بايد آموزه هاي ماركسيسم و نيز بنيانگذارمان را نقطه شروع قرار دهيم: هر چه بيشتر از صلح حرف ميزنند، بيشتر تدارك جنگ را مي بينند. در ارتباط با توافقات خلع سلاح كه در مورد برداشتن موشكهاي هسته اي ميان برد از اروپا امضاء كرده اند، حرفهاي توخالي، دروغهاي فريبنده زيادي اظهار ميشود. آنها صرفا موشك را كه وسيله نقليه است خلع سلاح ميكنند ولي كلاهك هسته اي موشك را نگاه ميدارند تا هر طور كه بخواهند از آن استفاده كنند. مضمون اين نمايش مسخره همين است.‏

واضح است كه قدرتهاي اروپائي روي خط آتش هر دو ابرقدرت قرار دارند و مايلند در صورت وقوع جنگ جهاني، مانع از آن شوند كه اروپا ميدان جنگ گردد. اين خواست آنهاست زيرا آنها همانند ژاپن ته دلشان آرزو دارند كه دو ببر با هم بجنگند و بعدا يكي از خودشان بتواند بعنوان يك قدرت بزرگ و حاكم اصلي سربلند كند. اين روياي ژاپن، آلمان غربي و غيره است. اما اروپا در يك جنگ جهاني به ميدان جنگ  بدل خواهد شد؛ و در ضمن  دو ابرقدرت از اميال اروپائي ها آگاهند. بنابراين اوضاع، تضادهائي را بين قدرتها و ابرقدرت ها ايجاد ميكند كه همچون روند پيچيده اي كه شامل تباني و رقابت است، جلو ميرود. طور ديگري نميتواند باشد. اين هم واضح است كه قدرتها چگونه براي تحقق روياهايشان ميجنگند: ژاپن بدنبال سلطه بر آسيا و آمريكاي جنوبي است؛ اروپا بدنبال سلطه بر آفريقا و آمريكاي لاتين. و آنها خود را به اين مناطق محدود نميكنند؛ از اين روست آمد و شدهاي پر حرارت و وساطت هاي آنها، سياستهاي مجزا و متناقض آنها، زيرا هركس به دنبال منافع خود است.‏

ما معتقديم كه همه اين مناظره ها عوامفريبانه بوده و فقط به پوشاندن نقشه هاي بزرگتر يعني نقشه هاي رقابت بر سر هژموني جهاني خدمت ميكند. ما به اين امر معتقديم زيرا امپرياليسم تا زماني كه ما محو و نابودش نكنيم، به موجوديت ادامه خواهد داد. جوهر امپرياليسم تغيير نخواهد كرد. جوهر امپرياليسم، استثمار و ستم است؛ تبديل ملل به دولتهاي نيمه مستعمره و در صورت امكان به مستعمرات است. حالا كه به اين بحث رسيديم بايد بگويم امروز درست زمانيست كه بايد برگرديم از اين ترم ها استفاده كنيم؛ زيرا اينها ترم هاي علمي تدوين شده توسط لنين هستند. نكته اينجاست كه در مواجهه با اين نقشه ها، كار عمده صرفا افشاي آنها نيست بلكه بايد آماده مقابله با آنها شد. و فقط به يك طريق ميتوان آماده شد و آن بوسيله جنگ خلق است. صدر مائو گفت: بايد آماده شويم و همين حالا بايد عليه يك جنگ امپرياليستي بويژه يك جنگ هسته اي آماده شويم. ما چگونه پاسخ خواهيم داد؟ فقط با جنگ خلق؛ نه هيچ چيز ديگر. اين مهمترين نكته است. افشاي آنها بخشي از پيشبرد كارزاري تبليغي است كه به جهان نقشه هاي پليد و زشت كشتار جمعي آنها را نشان ميدهد. اما همانطور كه استالين بروشني اظهار كرد اينكار هرگز جلوي جنگ را نميگيرد. اين كارزارها هيچگاه از جنگ جلوگيري نميكند؛ بنابراين اگر خواهان جلوگيري از جنگيم تنها راه عبارت است از  توسعه انقلاب. همانگونه كه صدر مائو بما آموخت: يا انقلاب از جنگ جهاني جلوگيري خواهد كرد، يا جنگ جهاني به انقلاب پا خواهد داد. به اعتقاد من، به اوضاع بايد اينگونه نگاه كنيم.‏

 

ال دياريو: صدر، درباره دولت شوروي چه نظري داريد؟ بتازگي آنها درباره پرسترويكا بسيار صحبت كرده اند. اين مسئله را چگونه ميبينيد؟ نظر شما درباره حملاتي كه به استالين ميشود چيست؟

 

صدر گونزالو: اين اواخر درباره موضوع پرسترويكا خيلي صحبت ميشود؛ پرسترويكا تا آنجائيكه من توانستم ببينم، چون فكر ميكنم لازمست با دقت اين موضوع مطالعه شود و تمامي كثافات رويزيونيستي نهفته در آن درك شود، بخشي از تعرض جديد رويزيونيسم مدرن است كه ما كمونيستها با آن مواجهيم. گورباچف كاملا رويزيونيست است. از سر تا پا رويزيونيست است. او مدعي است كه كنگره بيستم “حزب كمونيست اتحاد شوروي” يك واقعه تاريخي با اهميتي بسزا در آن كشور بوده است. اين كنگره اي سرنوشت ساز كه در آن به ديكتاتوري پرولتاريا تحت پوشش حمله به استالين، حمله شد. گورباچف، خروشچف را تحسين ميكند، او را مردي بزرگ، جسور و مصمم تصوير ميكند و ميگويد اشكال خروشچف آن بود كه ذهنيگرائي كرد و نتوانست نقشه هاي صحيحي طراحي كند و از اينرو  نقشه هايش بلند پروازانه و غير عملي بود. خروشچف معلم گورباچف بود. و گورباچف درسهاي زيادي از او آموخت. البته گورباچف از معلم ديگرش يعني برژنف هم درسهاي زيادي گرفته، هرچند ترجيح ميدهد از برژنف فاصله بگيرد.‏

در مورد پرسترويكا ما بايد روي يك مسئله كليدي تمركز دهيم. خود گورباچف ميگويد كه پرسترويكا را ميتوان به اشكال مختلف توضيح داد ولي اگر خود را بروي “نكته كليدي كه جوهرش را به دقيق ترين شكل بيان ميكند متمركز كنيم ميتوانيم بگوئيم پرسترويكا يك انقلاب است.” البته همه مسئله را به اين شكل نمي بينند. ما بايد به اين مسئله توجه بسيار كنيم. اين يك انقلاب نيست بلكه تكامل ضد انقلاب است. پيشروي لجام گسيخته تر احياي سرمايه داري است كه هدفش نابودي بقاياي ناچيزي است كه ممكنست به پرولتاريا و خلق در مبارزه با سوسيال امپرياليسم خدمت كند. او ميگويد اين انقلابست چون شتاب بخشيدن در عرصه اجتماعي ـ اقتصادي، تغيير ريشه اي، و دست يافتن به يك دولت نوع جديد را مطرح ميكند. اين دولت نوع جديد چه چيزي ميتواند باشد؟ دولت بورژوائي وقيحانه تري كه به طريقه جديدي سازمان يابد. تاكنون قادر به تشريح اين طريقه جديد نبوده اند زيرا هنوز حتي در آخرين كنفرانسشان هم تعريفي از آن ارائه نشده است. بنابراين گورباچف كاملا وقيح است. بهمين خاطر عطف توجه به اين واژه مفيد است؛ زيرا معمولا گفته ميشود كه “پرسترويكا” يعني يك دوره “بازسازي ” ولي گورباچف ميگويد كه كلمه “انقلاب” با آن خوانائي كامل دارد. اين حرف يك مضحكه، يك طنز و يك شوخي وقيحانه است.‏

اين فرد ديگر چه مطرح ميكند؟ او دارد مواضع خروشچف را تكامل ميدهد. به مسئله جنگ نگاه كنيم. او ميگويد كه جنگ جهاني به نابودي بشريت مي انجامد. بگفته خودش، “اين جنگ نه فاتحي خواهد داشت و نه مغلوبي. نجات يافته اي در كار نخواهد بود”، “اگر جنگ هسته اي آغاز شود تمام پديده هاي زنده از صحنه گيتي پاك خواهند شد.” و “در يك درگيري هسته اي جهاني برنده و بازنده وجود نخواهد داشت، تمدن جهاني به ناگزير نابود خواهد شد.” ولي او چه چيزي بر اين حرف ها مي افزايد؟ اجازه دهيد بخوانم، “سياست بايد بر واقعيات استوار باشد. و امروز ستبرترين واقعيت جهاني، وجود زرادخانه هاي وسيع نظامي ايالات متحده و اتحاد شوروي مملو از سلاح هاي غير هسته اي و هسته اي است. اين امر به اين دو كشور مسئوليت ويژه اي در قبال كل جهان ميدهد.” معناي اين حرف چيست؟ او بيشرمانه بما ميگويد كه قدرتش بر برتري نظامي استوار است و آن را در كنار قدرت نظامي امپرياليسم يانكي قرار ميدهد و با سر و صدا زوزه ميكشد كه اين دو قدرت مركز جهانند و  در نتيجه ما وابسته به آنها هستيم. بله اين است سياست او، بيشرمانه ترين و وقيحانه ترين سياست ابرقدرتانه اي است كه ما ديده ايم. ولي طبق گفته او اين تنها جنگ هسته اي نيست كه بشريت را بخطر مي اندازد، بلكه جنگ غير هسته اي نيز چنين ميكند: چرا كه با توجه به سلاح هاي مرگبار و پيچيده اي كه امروز موجود است ممكنست نتايج مشابهي ببار آيد. بدين ترتيب گورباچف سعي ميكند بدترين نوع سياست انقياد را بما تحميل كند. ما در مواجهه با اين امر، پرچم صدر مائو را رفيعتر به اهتزاز در مي آوريم كه “شورش برحق است.”‏

ابداعات رويزيونيستي اين مقام عاليرتبه روس به اينجا مي انجامد كه وي “تفكر نوين” را ارائه ميدهد. خوب گوش كنيد! “تفكر نويني” كه “وراي اختلافات و ايدئولوژي ها والاترين منافع بشريت را مد نظر دارد.” بر سر اظهارات رسمي پيرامون ديدگاه طبقاتي چه آمد؟ آيا اين احياي موعظات خروشچف در سطح بالاتر نيست؟ روشن است كه هست. و بخش اساسي اين “تفكر” اينست كه جنگ ديگر ادامه سياست توسط ابزار نظامي نيست. گورباچف ميگويد  “اصل كلاوس ويتس، كه جنگ ادامه سياست توسط ابزار ديگر است، در زمان خودش يك اصل كلاسيك بود ولي امروزه كهنگي اش بيش از پيش آشكار گشته و جايش در كتابخانه هاست”. ولي لنين مدافع اين تز بود و صدر مائو هم در قرن حاضر آن را تكرار نمود. اين تز در تئوري نظامي پرولتاريا يك تز كليدي است و راهنماي ما در جنگ خلق است. بنابراين گورباچف هم مثل خروشچف علنا روياروي لنين قرار ميگيرد. و اين باصطلاح “شرايط نوين” كه به تجديد نظر در اصول ماركسيستي مي انجامد داستان كهنه اي است كه از قديم رويزيونيستها مورد استفاده قرار داده اند، پس نبايد گذاشت كه اين رويزيونيست نوين بدعت گذار ما با راحتي خيال از آن سود جويد؛ گورباچف ميگويد “چه بهتر كه در غرب همانند شرق افكار نوين و مردان نويني سربلند ميكنند؛ مرداني كه شروع به درك اين مسئله كرده اند كه ميتوان به توافق دست يافت زيرا همكاري تنها كار ممكن است.” ولي ما ميگوئيم اين تباني بين دو ابرقدرت فقط تا زمان بوجود آمدن شرايط دست زدن به يك جنگ جهاني سوم پايدار خواهد ماند ـ البته اگر تا آن زمان ما نابودشان نكرده باشيم. جوهر مطلب اينست. به اعتقاد من بايد بوضوح نشان داد كه چگونه گورباچف عليرغم مخالفت منحطش با لنين، عوامفريبي ميكند و خود را “پيرو لنين” خوانده و ميگويد كه ميخواهد “رجعت به لنين” را باب كند و “از او بسيار آموخته است.” حرف گورباچف اينست و به اعتقاد من اينها حرفهائي متعفن است.‏

از طرف ديگر، گورباچف بعد از اينكه “مبتني كردن سياست بين المللي بر معيارهاي معنوي و اخلاقي مشترك تمام نوع بشر” را مورد پشتيباني قرار ميدهد، ميگويد “آنها مي پرسند بر سر مجتمع هاي نظامي ـ صنعتي چه خواهد آمد… اولا، هزينه هر شغل در مجتمع نظامي ـ صنعتي دو يا سه برابر هر كدام در صنايع غير نظامي است. بجاي هر شغل ميتوانيم سه شغل ايجاد كنيم. ثانيا، اكنون بخشهاي نظامي اقتصاد با اقتصاد غير نظامي مرتبطند و اقتصاد غير نظامي به آن كمك زيادي ميكند. اين نقطه شروعي براي استفاده از پتانسيل آنها جهت مقاصد صلح آميز است. ثالثا، اتحاد شوروي و ايالات متحده ميتوانند برنامه هاي مشترك گسترده اي را به پيش برند، منابع و دانش فكري و علميشان را يك كاسه كنند كه مشكلاتي بس متفاوت را بنفع نوع بشر حل كنند.” بنابراين او مثل خروشچف لاف ميزند و با درك لنين از امپرياليسم و روند اقتصاديش، مخالفت ميكند. او اينجا نيز مثل ساير موارد و همانند دن سيائو پين،  ضد لنينيست است.  اين مسئله را ميتوان بروشني از مواضعشان پيرامون جدا كردن حزب از دولت و تبليغ رشد اقتصادي كه بيش از پيش در خدمت بورژوازي و امپرياليسم است، فهميد.‏

گورباچف سوسيال امپرياليست مثل ساير امپرياليستها طرح مبارزه با باصطلاح تروريسم را ارائه ميدهد. او خود را به اين مسئله و به استفاده از سازمان ملل در اين زمينه متعهد ميكند.‏

بالاخره، من فكر ميكنم بايد توجه وي به آمريكاي لاتين و بويژه نيكاراگوئه را هم مورد اشاره قرار داد. در مورد نيكاراگوئه او فكر ميكند كه چون ديكتاتوري سوموزا توسط يك انقلاب خلقي سرنگون شد پس اين بمعناي صحت بينش رهبري كننده انقلاب نيكاراگوئه در گذشته و حال است. اين مطلب خيلي چيزها را روشن ميكند. در مورد آمريكاي لاتين، نظر گورباچف اينست كه شوروي ها هيچ منفعتي در بهم ريختن امپراتوري يا بقول خودشان بهم زدن مناسبات بين ايالات متحده و آمريكاي لاتين ندارند. اين مسئله اي است كه مستقيما بما ربط دارد.‏

سوسيال امپرياليستهاي شوروي چه ميخواهند؟ آنها در مرحله اي هستند كه سعي ميكنند راه حل مشكلات عاجل را بيابند. در اين هنگام تباني عمده است و نتيجتا ميخواهند تضادهايشان (با آمريكا ـ م) را تحت كنترل در آورده يا از حدت آن بكاهند تا بتوانند خود را وقف توسعه نظام هاي اقتصاديشان كنند. و اين در حاليست كه به طراحي نقشه هاي بزرگ رقابت جويانه بر سر هژموني جهاني ادامه ميدهند. تباني موقتي است؛ برخورد و مبارزه مطلق است.‏

نتيجه آنكه پرسترويكا نقشه منحطي است براي ادامه رويزيونيسم مدرني كه خروشچف بنيان گذاشت. اين يك تعرض ضدانقلابي نوين توسط رويزيونيسم است.‏

در مورد حملاتي كه به استالين ميشود: خروشچف به او حمله كرد و گورباچف هم ميكند. ولي حملات گورباچف بيشتر است؛ او به اعاده حيثيت از افرادي پرداخته كه استالين محكومشان كرده بود. يكي از چيزهائي كه واقعا بايد ما را بفكر بيندازد اعاده حيثيت از بوخارين و ديگران است. آنها حتي مقام وي بعنوان عضو حزب را برسميت شناختند. بايد از خود پرسيد چه كسي باقي مانده است؟ فقط تروتسكي. فقط او باقي مانده است. حمله به استالين كماكان مثل سابق توجيهي است براي تعميق احياي سرمايه داري، اجراي نقشه هاي سياسي براي نابودي هر آنچه ممكنست باقي مانده باشد و بتواند بنوعي به مردم در انجام انقلابي دوباره خدمت نمايد. روياي آنها اينست ولي اين فقط روياست. صاف و ساده، روياست.‏

در مورد رفيق استالين. رويزيونيستها درباره اش بسيار ميگويند و به او حمله ميكنند. متاسفانه كسان ديگري هم همين كار را ميكنند و او را به داشتن انواع و اقسام اشتباهات محكوم مينمايند و چهره بدي از وي ارائه ميدهند. ما معتقديم كه رفيق استالين ماركسيست ـ لنينيست بزرگي بود. آنچه صدر مائو در مورد وي گفته صحيح است: اشتباهات او 30 در صد بود و ريشه اين اشتباهات در محدوديتهاي وي در درك ديالكتيك بود. ولي هيچكس نميتواند منكر شود كه او ماركسيست كبيري بود. حملات گورباچف و همدستانش به استالين بايد سايرين را بفكر بيندازد؛ يعني آنها را كه مدعي كمونيسم هستند و به رفيق استالين حمله كرده و او را بدنام ميكنند. آنها واقعا بايد به اين تلاقي (مواضع ـ م)، فكر كنند. چيز مهمي در پشت اين حملات خوابيده است.‏

 

ال دياريو: نظرتان درباره رهبران كنوني چين چيست؟ آيا آنها در اردوي ضدانقلاب جاي دارند؟ راه علاج خلق چين چيست؟

 

صدر گونزالو: رهبري كنوني چين، رويزيونيست بوده و در واقع توسط يك شخصيت فاسد، يك رويزيونيست پير و گنديده يعني دن سيائوپين هدايت ميشود. طي انقلاب فرهنگي كبير پرولتاريائي  او كاملا افشاء شد و جهانيان ماهيت واقعي او را دريافتند كه يك رويزيونيست تمام عيار،يك  نوكر ليوشائوچي، بود و هست. چين زماني يك كشور سوسياليستي بود، اما اكنون دن سيائو پين آنرا بر جاده احياي سريع و تمام و كمال سرمايه داري رهبري ميكند. بجاست اشاره كنيم كه همان مواضع اعتقادي گورباچف را قبلا  دن سيائوپين بر حسب شرايط مشخص خودش تبليغ ميكرد.‏

چين در كدام سنگر قرار دارد؟ چين مثل يك قدرت جهاني عمل ميكند. طريق سياسي كه آنها در پيش گرفته اند، طريق تباني و مبارزه با قدرتها و ابرقدرتهاست. آنها روياي ابرقدرت شدن در قرن آتي را در سر دارند. روياي آنها اينست. مثل ساير موارد راه خلاصي از اين وضع نيز انقلاب كردن است؛ جنگ خلق است. بخاطر آوريم كه صدر مائو در روزهاي آخر زندگي درخشان خود به رفيق چيان چين گفت كه او بايد درفش انقلاب را تا قله برساند و به او خاطر نشان كرد كه اگر نتواني، سقوط خواهي كرد، بدنت متلاشي و استخوانهايت خرد خواهد شد و آنگاه دست زدن به جنگ چريكي دوباره ضروري خواهد بود. اين پاسخ ماست. اين قطعه اي از يك شعر است. خود متن را خيلي خوب بخاطر ندارم ولي مضمون اساسي آن همين است كه گفتم. نكته مركزي در اينجا، ضرورت برپائي مجدد جنگ چريكي است؛ جنگ خلق.‏

 

ال دياريو: صدر، آيا فكر ميكنيد در جهان امروز، كشورهاي سوسياليستي موجودند؟

 

صدر گونزالو: صراحتا خير. چنين نظري ندارم. برخي دارند. مثلا آلباني را كشوري سوسياليستي ميدانند. بنظر من آنها كه آلباني را سوسياليستي ميدانند بايد بطور مثال اسناد كنگره هشتم حزب كار آالباني را دقيقا مطالعه كنند. براي مطالعه چيز خوبي است زيرا در آن آمده كه امپرياليسم آمريكا مركزيت ارتجاع جهاني است. پس سوسيال امپرياليسم چه؟ آن دو دشمني كه بايد عليه شان بجنگيم چه شدند؟ قبلا هم فقط حرفش را ميزدند. زمان انور خوجه هم فقط حرف بود زيرا او هميشه در مورد مبارزه با امپرياليسم يانكي بيشتر مي نوشت تا درباره سوسيال امپرياليسم.‏

و نيز همان كنگره هشتم گفت كه نوع بشر هيچگاه به اندازه امروز به انقراض نزديك نبوده است. آنها هم درست مثل بقيه اين حرف را تكرار ميكنند و اين تصادفي نيست. اما در قبال اين وضع چه راهي ارائه ميدهند؟ بطور مشخص، افشاي امپرياليسم. اين كه نشد راه حل. افشاي امپرياليسم مانع جنگ جهاني نخواهد شد. راه حل، انجام انقلاب از طريق جنگ خلق است.‏

اگر آدم نگاهي به هر آنچه در كنگره هشتم پيرامون مشكلات جدي اقتصادي كه گريبانگيرشان است بيندازد بروشني ميفهمد كه آلباني چه راهي در پيش گرفته است. البته اين راه توسط راميز آليا، يعني رهبر فعلي، برگزيده نشده بلكه خود انور خوجه بود كه بسال 1978 طي سخنراني ماقبل انتخابات از فقدان طبقات متخاصم در آلباني دم زد. ما معناي اين حرف را خيلي خوب ميدانيم زيرا صدر مائوتسه دون اين مسئله را بطور همه جانبه توضيح داده است. اين اظهارات انور خوجه بعلاوه حملات فريبكارانه اش به صدر مائو و به تكامل ماركسيسم راهي مگر رويزيونيست خواندن او پيش پاي ما نميگذارد. بنابراين آلباني، سوسياليستي نيست.‏

در مورد ويتنام مي بينيم راهي را در پيش گرفته است كه به ابزاري در دست اتحاد شوروي تبديل شده و امروز با يك اقتصاد بحراني و درب و داغان طالب كمك هاي امپرياليستي است. پس اينهمه خون چه شد؟ بدان خاطر كه در آنجا هوشي مين يك سنترسيت بود. اين را ميشود از وصيتنامه معروفش ديد: زماني كه سئوال اين بود كه در مبارزه ميان ماركسيسم و رويزيونيسم كدام طرف را ميگيرد، او گفت از ديدن نزاع در جنبش بين المللي كمونيستي متاسف است. در مقابل پاي يك كمونيست فقط يك راه است: در كنار ماركسيسم ايستادن. هوشي مين هيچگاه چنين نكرد. سپس “له دوان” آمد كه رويزيونيستي گنديده بود. از اينروست كه امروز ويتنام با چنين وضعي روبروست.‏

بدين دليل است كه معتقدم امروزه هيچ كشور سوسياليستي وجود ندارد. همه اينها انسان را جدا بفكر مي اندازد تا مسئله احياء گري و ضد احياء گري را درك كند. اين مسئله اي نيست كه عليرغم تبليغات بعضيها، نياز به گريه و زاري داشته باشد. نكته اينست كه بايد با واقعيت روبرو شد و آن را درك كرد. و اگر ما مسئله احياء گري و ضد احياء گري را كه خود لنين پيش گذاشت و صدر مائو استادانه تكامل داد، درك كنيم ميتوانيم اين مسئله را بفهميم. در تاريخ هيچ طبقه نويني موفق به استقرار يكباره قدرت خود نگرديده است؛ قدرت بارها دست به دست شد، بدست آمد و از كف رفت تا اينكه بالاخره در بحبوحه مبارزات و درگيريهاي عظيم آن طبقه قادر به كسب پيروزي و حفظ قدرت گشت. اين امر در مورد پرولتاريا هم صدق ميكند. ولي درسهاي عظيمي منجمله در مورد ساختمان سوسياليسم براي ما بجاي گذاشته شده و بنابراين تجربه عظيمي پشت سر داريم.‏

در تحليل نهائي اين يك پروسه تاريخي است و آنچه بايد مشغله ما باشد چگونگي جلوگيري از احياي سرمايه داري است. و همانطور كه آموخته ايم هر انقلابي كه در حال پيشروي است بايد درباره سالهائي طولاني كه در پيش است، سالهاي طولاني آتي بينديشد و اعتماد داشته باشد كه براي پرولتاريا پيشاپيش راه كسب قدرت و استقرار ديكتاتوري پرولتاريا و دفاع از آن و رهبري انقلاب تعريف شده است. و در اين راه شاخص هاي عظيم تاريخي حاصل گشته است. بنابراين چشم انداز اينست كه طبقه ما با فراگيري درسهايش قدرت را كسب كرده و ديكتاتوري پرولتاريا را در سراسر جهان مستقر خواهد نمود؛ و ديگر پرولتاريا سرنگون نشده بلكه در جاده تحول به پيشروي ادامه خواهد داد تا با رسيدن به  كمونيسم دولت به پايان عمر خود برسد.‏

 

ال دياريو: صدر گونزالو، بعد از پيروزي انقلاب، دولت نوين چه نوع مناسبات بين المللي با حكومتهاي بورژوائي خواهد داشت ـ خاصه با دولت يانكي و سوسيال امپرياليسم؟

 

صدر گونزالو: وضعيت روشن است. بايد به سلطه امپرياليسم يانكي بر كشورمان پايان دهيم. در همانحال بايد جلوي سلطه جوئي سوسيال امپرياليستها يا هر قدرت ديگري را بگيريم. اين جواب كلي سئوال شماست.‏

 

ال دياريو: آيا خطر انزواي كامل، دولت نوين را در وضعيتي نامطمئن قرار نخواهد داد؟

 

صدر گونزالو: ما معتقديم بايد راهي را برويم كه به رهائي طبقه ما، به كمونيسم مي انجامد. اين راه از ما طلب ميكند كه استقلالمان را حفظ كنيم تا بتوانيم منافع پرولتاريا در انقلاب جهاني را برآورده نمائيم. ما معتقديم و نيز آشكار است كه بين امپرياليستها دعواها و تضادهائي وجود دارد. و ميشود از اين تضادها، مثلا براي تهيه برخي منابع، بهره جست. بواسطه اشباع بيش از پيش بازار، يك جنگ تجاري واقعي در كار است. شايد بتوانيم كساني را پيدا كنيم كه طالب فروش بما باشند. البته قيمتهاي بسيار بالا طلب خواهند كرد و بقول لنين، ما هم خواهيم پرداخت ولي با نفرين. اما در همانحال، ملل ستمديده، انقلابات در حال پيشروي، پرولتارياي بين المللي، افرادي در سراسر جهان، و احزاب كمونيست هم خواهند بود ـ آنها بما كمك خواهند كرد و ما بايد بياموزيم. زيرا آنها برمبناي انترناسيوناليسم پرولتري به فراخوان ما پاسخ خواهند داد و پاسخ خوبي خواهند گرفت. در حال حاضر هم شاهد آغاز ارتباطات و حتي مبادلات ميان كشورهاي عقب مانده هستيم. ما اشكال مناسب را پيدا خواهيم كرد.‏

چون مسائل مرتبط با اين موضوع در آينده طرح خواهد شد، ما بحد كافي مسئله را مطالعه نكرده ايم. خطوط راهنماي عمومي را داريم، اما با اين گفته لنين موافقيم كه: اگر ميخواهيد بفهميد جنگ چگونه است، بجنگيد. بگذاريد به پرولتارياي بين المللي، ملل ستمديده، خلقهاي جهان، و بالاخص به كمونيستها، به احزاب و سازمانها در هر سطحي از تكامل كه هستند، اعتمادي خلل ناپذير داشته باشيم. با محكم چسبيدن به ايدئولوژي خود، ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم، پيشروي خواهيم كرد؛ و  حتي  در ابتدا كورمال كورمال راه خود را يافته  و برخي اوقات يا براي  دوره هائي كوتاه، راه حلهاي موقتي پيدا خواهيم كرد تا اينكه بالاخره راه قطعي را بيابيم. همانطور كه لنين بما آموخته، هيچ انقلابي را نميتوان بطور كامل از قبل طراحي كرد. خيلي اوقات انقلاب بايد از مسيرهاي نامطمئن بگذرد و به راه حل هاي موقتي يا سريعا متغير متوسل شود ـ اما طريق پيشرفتش جز اين نيست.‏

اين جهت گيري ماست، زيرا سلاح اساسي ما ايدئولوژي ماست. ما گفته ماركس را نقطه عزيمت خويش قرار ميدهيم: چقدر آسان بود اگر پيروزي ما در پيشبرد انقلاب مطلقا معلوم بود و كل مسائل براي ما از قبل حل شده بود ـ آري آسان مي بود، اما در واقعيت چنين نيست. مسئله اينست كه به انقلاب متعهد باشيم و آن را به هر بهائي به پيش بريم. از آنجا كه توده ها سازندگان تاريخند، خلق ما بگونه اي شايسته بپاخواهد خاست. آنگاه وظيفه ما مسلح كردن خلق بطور همه جانبه با سلاحي است كه ماركس در اختيارمان نهاده است. سپس از دولت خود با نيروي سلاح محافظت خواهيم كرد زيرا هيچ دولت انقلابي نميتواند خود را با الطاف امپرياليسم و ارتجاع حفظ كند. و بدين طريق، با چنين پايداري، با چنين اراده و با ايماني كه ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم بويژه مائوئيسم نصيبمان ساخته، راه را خواهيم يافت و راه هاي جديد را پيدا خواهيم كرد.‏

صدر مائو بما آموخته كه بايد به راه هاي جديد بينديشيم و اشكال جديد را بيافرينيم؛ اين مسئله اي اساسي است. او طرح كرد كه در امور اقتصادي، مسئله به يك خط روشن سياسي، به اشكال تشكيلاتي و به تلاش هاي عظيم خلاصه ميشود. در برخورد به تمامي مشكلات، بويژه آنها كه مقابل ما قرار گرفته و هنوز حل نشده، ما از اين اعتقاد راسخ مائوئيستي مي آغازيم كه وقتي احزاب كمونيست و توده ها وجود دارند هر معجزه اي امكانپذير است.‏

 

ال دياريو: حزب كمونيست پرو به امروز و فرداي انترناسيوناليسم پرولتري چگونه نگاه ميكند؟

 

صدر گونزالو: اولا، ما اين را يك اصل ـ يك اصل بسيار مهم ـ ميدانيم. زيرا پرولتاريا يك طبقه بين المللي است و ما كمونيستها انترناسيوناليست هستيم. زيرابه هيچ طريق ديگري جز اين نمي توانيم به كمونيسم خدمت كنيم. حزب ما هميشه متوجه تربيت اعضاء، جنگاوران، و توده ها برمبناي انترناسيوناليسم پرولتري بوده است؛ هميشه متوجه آموزش آنها برمبناي ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم هستيم تا به انقلاب جهاني خدمت كنند و بدون خستگي و بدون انحراف بجنگند تا اينكه  كمونيسم در جهان بظهور رسد.‏

براي مدتي ارتباطمان با ساير احزاب قطع شد. بعدا اين ارتباطات را مجددا برقرار ساختيم و سهم خود به مبارزه در راه جنبش بين المللي كمونيستي را ادا نموديم. بهمين خاطر است كه عضو جنبش انقلابي انترناسيوناليستي هستيم و آن را گامي در جهت اتحاد دوباره كمونيستهاي راستين ميدانيم. فكر ميكنيم كه اين وظيفه اي پيچيده است. اگر تشكيل حزب و ساختمان آن كاري پيچيده و مشكل است، مبارزه براي اتحاد كمونيستهائي كه احزاب و سازمانهاي مختلف خود را دارند بسيار پيچيده تر است. ميدانيم كه اين وظيفه اي عظيم اما ضروري است. ميدانيم كه هم نظراني داريم  و كساني هم هستند كه با نظرات ما مبارزه ميكنند؛ ما هم با وجود همه محدوديتهايمان مبارزه ميكنيم. باشد كه  انترناسيوناليسم پرولتري، كمونيستهاي جهان را در مبارزه متحد براي تحقق هدف نهائي مان گرد هم آورد. مي فهميم كه اين مسئله اي شديدا پيچيده و دشوار است اما ما كمونيستها براي بدوش كشيدن چنين وظايفي درست شده ايم.‏

 

ال دياريو: صدر گونزالو، شما چگونه مبارزات متفاوتي كه امروزه در بين ملل ستمديده در جريان است را تحليل ميكنيد؟ چگونه عمليات مسلحانه در اروپا و جنبشهاي ملي متفاوت را تحليل ميكنيد؟‏

 

صدر گونزالو: مبارزات متعددي در بين ملل ستمديده در جريان است. مبارزات در آفريقا، آمريكاي لاتين و آسيا يعني منطقه اي كه از اهميت و وزن زيادي در جهان برخوردار است. بخاطر جايگاهي كه توده ها در تاريخ دارند و طبق آنچه كه ماركسيسم بما آموخته است، آسيا هميشه سزاوار توجه بسيار ويژه ماست  . ما فكر ميكنيم كه مشكل مبارزات ملل ستمديده در فقدان يا تكامل ناكافي احزاب كمونيست است. بله، برخي از احزاب واقعا مجبورند خدمات بزرگي بكنند. از طرف ديگر معتقديم كه مشكل آنست كه جنگ براه انداخته نشده است. نتيجتا ما ضروري ميبينيم كه در تلاش خود جهت مستقر كردن ماركسيسم ـ لنينيسم ـ  مائوئيسم در مقام فرماندهي انقلاب جهاني پشتكار بخرج دهيم تا بر پايه آن احزاب قدرتمندي تشكيل شوند و جنگ خلق هائي را رهبري كنند. ما اين را بزرگترين محدوديت مي بينيم.‏

جنبشهاي ناسيوناليستي در خاورميانه و مشخصا فلسطين، در آفريقاي جنوبي و غيره وجود دارند. ولي بنظر ما براي اينكه  اين انقلابات بتوانند واقعا راه عصر جديد آغاز شده توسط انقلاب اكتبر را دنبال كنند، بايد احزاب كمونيست ايجاد نمايند؛ زيرا بدون چنين حزبي انقلاب تا به آخر پيش نخواهد رفت. آفريقا مثالهاي متعددي در اين زمينه بما عرضه ميدارد. مثلا در الجزاير يك مبارزه مسلحانه جريان داشت؛ مبارزه اي بس خونين. ولي سوسياليسم هيچگاه در آنجا ساخته نشد زيرا حزب كمونيستي وجود نداشت كه يك مبارزه انقلابي واقعي را رهبري كند. بدون احزاب كمونيست، جنبشهائي ناسيوناليستي رشد مي كند كه صرفا بدنبال آنند كه بعنوان ملت برسميت شناخته شوند؛ يعني صرفا از مستعمره به نيمه مستعمره تبديل شوند، در حاليكه كماكان وابسته به امپرياليسم باقي مي مانند يا در مواردي ارباب عوض ميكنند. براي مثال ما اين را در برخي جنبشهاي وابسته به فرانسه و انگلستان ديده ايم. در موارد ديگر، مبارزات مسلحانه اي تكوين يافته كه سازمان ملل درباره سرنوشتشان تصميم ميگيرد؛ مثلا در قبرس. بنابراين مسئله صرفا دست زدن به مبارزه مسلحانه نيست. قلب مسئله، جنگ خلق، يك حزب كمونيست و ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم است. با اين وجود تمام اين جنبشها به مبارزه عليه امپرياليسم قوت مي بخشند ولي فقط در صورتي به نابودي كامل امپرياليسم خدمت ميكنند كه توسط يك حزب كمونيست كه جنگ خلق را به پيش مي برد رهبري شوند.‏

در مورد عمليات مسلحانه در اروپا: ما شاهد مبارزات مسلحانه درازمدتي بوده ايم. آنها تبلور واقعيتي عيني هستند. بنابراين وظيفه ما محكوم كردن آنها نيست بلكه بايد آنها را درك و مطالعه كرده و تحليل كنيم و ببينيم كه وجود آنها مبين اين واقعيت است كه در اروپاي كهنه هم اوضاع انقلابي هست. بعلاوه نشان ميدهد در اروپا كساني وجود دارند كه سلاح بدست گرفته اند زيرا اين راه را تنها طريق كسب قدرت ميدانند. اين ضربه اي قدرتمند به رويزيونيسم است؛ زيرا در اروپا كه يكي از دژهاي رويزيونيسم محسوب ميشود، اين جريان در حال كنار گذاشته شدن است. عليرغم سطح كنوني اين مبارزه و مشكلاتي كه كماكان لاينحل مانده، نميتوان منكر شد كه اين يك پيشروي مهم است.‏

در برخي موارد مسئله ملي مطرح است؛ مثلا در ايرلند. در موارد ديگر، مسئله راه انقلاب آنها مطرح است. ما معتقديم كه اين مبارزات بايد بطور جدي مطالعه شوند. بايد بفهميم كه ايدئولوژي آنها چيست، چه سياستي هدايتشان ميكند، به چه طبقه اي خدمت ميكنند، و به مسئله ابرقدرتها چگونه برخورد ميكنند. ما معتقديم كه آنها سزاوار توجه زياد هستند؛ بخصوص آناني كه پيشنهاد روي آوردن مجدد به مائوتسه دون را مطرح ميكنند و در مورد نياز به حزب شروع به بحث كرده اند يا اينكه ميگويند مبارزه مسلحانه به تنهائي كافي نيست. ما بايد به اين مسئله بعنوان يك بيداري نوين نگاه كنيم و درك كنيم كه آنها ممكنست اشتباهات زيادي بكنند. اگر جدي نگاه كنيم ، مگر كسي هست كه اشتباه نكند؟ اما آنها از اشتباهات خود درس خواهند گرفت؛ همانطور كه دارند ميگيرند و پيشروي خواهند كرد؛ ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم را درك خواهند كرد، حزب تشكيل خواهند داد و در تطابق با خصلت سوسياليستي انقلابشان و شرايط مشخص، جنگ خلق را براه خواهند انداخت.‏

خلاصه اينكه، تكرار ميكنم، اين ثابت ميكند كه در اروپا نيز اوضاع انقلابي بطور ناموزون رشد ميكند. افرادي هستند كه از رويزيونيسم گنديده خسته شده و حالشان بهم خورده و در اين شرايط دشوار در دل امپرياليسم كه مبارزه اي پيچيده و دشوار را طلب ميكند براي تغيير جهان سلاح برميدارند. و اين تنها راه تغيير جهان است. اين بما اميد بيشتري ميدهد و كمك ميكند كه ببينيم روند عمده انقلابست و چطور اروپا هم به انقلاب روي مي آورد. بايد قبول كرد غير از پيشگام بودن در گذشته، آنها در حال گشودن راهي هستند و در نهايت بر اميدها ميافزايند؛ اينها سزاوارند كه بيشتر دركشان كنيم زيرا در ميانشان كساني پيدا شده اند كه راجع به مسئله حزب فكر ميكنند و مجددا به مائوتسه دون روي آور ميشوند. يعني ميخواهند به ماركسيسم برگردند و ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم را كاملا درك كنند. اين مبارزات كه در اروپا جريان دارد، مانند هر مبارزه ديگري محدوديتها و اشتباهات خود را دارد. ولي ما بايد آنها را بعنوان تبلور پيشروي غير قابل سركوب انقلاب ببينيم و اينكه چگونه كشورها و خلقهاي بيشتري پا پيش ميگذارند تا براي سرنگوني نظم موجود سلاح بردارند. آنها در حال جمعبندي تجارب هستند و به مسيري مي پيوندند كه به حزب و ايدئولوژي پرولتاريا، ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم، عمدتا مائوئيسم مي انجامد.‏

ديدن اينكه انقلاب دارد در اروپا راه باز ميكند براي من مايه شادماني است. و عليرغم امكان سكندري خوردن و زمين خوردن در طول راه، ما بايد به توده ها و خلقها اعتماد داشته باشيم. يعني اعتماد به اينكه آنها نيز مانند ساير نقاط سلاح بر كف و با پيروي از ماركسيسم، انقلاب خواهند كرد. در آنجا نيز اينكار را خواهند كرد. بايد اينطور فكر كنيم. تاكيد ميكنم كه ما بايد به اين مسئله از زاويه تاريخي نگاه كنيم، ديدي درازمدت داشته باشيم، اين جنبشها را بطور جدي مطالعه كنيم و هر چيزي را كه گرايش بسمت ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم، ايجاد حزب و توسعه جنگ خلق دارد تشويق كنيم.‏

 

ال دياريو: نظرتان راجع به نيكاراگوئه و كوبا چيست؟

 

صدر گونزالو: ميخواهم آنچه يكبار به هنگام صحبت درباره اين مسائل با برخي دوستان مطرح كردم را بازگو كنم. نيكاراگوئه يك انقلاب نا كامل را به پيش برد و اشكالش اين بود كه قدرت كل بورژوازي بزرگ را نابود نكرد. نقطه تمركز كار آنها، ضديت با سوموزا بود. بنظر من اين يكي از اشكالات بود. يك انقلاب دموكراتيك بايد سه كوه بزرگ را نابود كند، و اينكار در نيكاراگوئه انجام نشد. اشكال ديگر اين بود كه انقلاب در چارچوب كوبائي ـ با تغيير و تبديلاتي كه در سالهاي اخير در آن داده شده ـ تكامل يافت. و اين راهي است كه بوضوح در انتها به وابستگي به شوروي مي انجامد. دليل اين مدعا چيست؟ سرنوشت نيكاراگوئه، همانند افغانستان يا خاورميانه، در مذاكرات بين نمايندگان دو ابرقدرت بحث ميشود، به بازي گرفته ميشود و مورد معامله قرار ميگيرد. حركات و عكس العمل هاي انجام شده نشانگر اين امرند. اقدامات رهبران نيكاراگوئه در ارتباط با “كنتراها”، با نشستها و قراردادهاي ميان ابرقدرتها خوانائي نزديك دارد.‏

بنظر ما براي اينكه نيكاراگوئه روي جاده صحيحي كه مردم قهرمان آن شايسته اش ميباشند بيفتد بايد انقلاب دموكراتيك را كامل كند و اين امر نياز به يك جنگ خلق دارد. آنها بايد از وابستگي به اتحاد شووري گسست كنند، سرنوشت خويش را در دستان خود بگيرند، و به دفاع از منافع طبقاتي مستقل خود برخيزند. البته لازمه اين امر ايجاد حزبي است كه ديدگاه پرولتاريا را اتخاذ كند. در غير اينصورت آنها بطرز اسفناكي در موقعيت يك مهره شطرنج خواهند ماند. مردم قهرمان نيكاراگوئه روحيه رزمنده عظيمي از خود به نمايش گذارده اند، و سرنوشت تاريخي آنان هيچ نميتواند باشد جز رشد انقلاب آنگونه كه بايسته است؛ با (در اختيار داشتن ـ م) حزبي متكي بر ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم و جنگ خلقي كه مستقلانه گسترش مي يابد بدون آنكه قيم دور يا نزديكي داشته باشد. ‏

در مورد كوبا فقط ميتوانم يك مطلب را بطور كنكرت بگويم. آنها در خدمت به اتحاد شوروي نه فقط در آمريكاي لاتين بلكه در نقاطي مانند آنگولا، نقش بازي ميكنند. كوبا بواسطه پروسه اي كه خودشان آنرا استثنائي ميخوانند، از دست يك ارباب بدست ديگري گذر كرد. بايد خيلي روشن پايه اي كه آنها براي هدايت مبارزه شان اتخاذ كردند به خاطر بياوريم و آن اين بود: هيچگونه تجزيه طبقاتي روشني صورت نگرفته و بطور خلاصه، آنچه مورد نياز ميباشد گروهي از ناجيان است كه به نجات ستمديدگان بشتابند. اين نكته همراه با چهار نكته زير در اسنادي كه در پرو پخش ميكنند، ديده ميشود. اشكال اينست كه مبارزه طبقاتي را بعنوان نقطه عزيمت نميگيرند: “انقلاب سوسياليستي يا كاريكاتوري از يك انقلاب”، يعني اينكه آنها در كشورهاي تحت ستم انقلاب يك مرحله اي را تبليغ ميكنند؛ به جبهه متحدي متشكل از سه طبقه بدون بورژوازي ملي معتقدند؛ نياز به يك حزب كمونيست را نفي ميكنند كه اين بمعناي نفي ضرورت رهبري پرولتاريا است؛ جنگ خلق را نفي ميكنند كه شروع اينكار، رد ضرورت مناطق پايگاهي است. اين اصول بدبختي آفرين توسط كوبائيها تبليغ ميشود.‏

كوبا مسئوليت بزرگي در آمريكاي لاتين به گردن دارد، چرا كه اميد آفريد. اما بايد بوضوح بخاطر بسپاريم كه در سال 1970 چه اتفاقي افتاد. فيدل كاسترو گفت كه استراتژي مبارزه مسلحانه ورشكسته شده است. و در پي كنار گذاردن آنچه كه قبلا تشويق و حمايت كرده بود برآمد. داگلاس براوو به مخالفت با او برخاست و گفت كه اين استراتژي نيست كه ورشكسته شده بلكه تاكتيكهاي كاسترو است. اما متاسفانه براوو بعدا تصميم گرفت مورد عفو قرار بگيرد. بنظر ما كليه اين امور در قاره آمريكا مشكلات زيادي بوجود آورده است. با اين وصف امروز همان معيارها، در حاليكه كمي تغيير شكل يافته اند تا بر فرمايشات ارباب سوسيال امپرياليست منطبق شوند، بعنوان يك تكامل انقلابي نوين كه بطور كنكرت در نيكاراگوئه به عمل درآمده، تبليغ ميشود. اين دروغ است. ما بايد تاكيد كنيم و ميكنيم كه آمريكاي لاتين براي جنگ خلق آماده بوده و هست و غير از اين راه ديگري نيست. آمريكاي لاتين نقش مهمي بر دوش دارد كه بايد بازي كند. بگذاريد فراموش نكنيم كه بقول امپرياليستهاي يانكي متفرعن، اينجا “حياط خلوت آمريكا” است. آمريكاي لاتين براي جهان نيز اهميت دارد. اين قاره در صورتي ميتواند نقش مهمش را ايفاء كند كه ايدئولوژي پرولتاريا يعني ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم، عمدتا مائوئيسم را درك كند، احزاب كمونيست شكل بگيرد و جنگهاي خلق بمنزله بخشي از انقلاب جهاني به پيش برده شود.‏

ما اهالي آمريكاي لاتين در پايان قرن، 005 ميليون نفر خواهيم بود. عوامل زيادي موجود است كه ما را بهم پيوند ميدهد و ما بايد بخاطر اين نزديكي با يكديگر كار كنيم؛ البته اين بدان معنا نيست كه ميتوانيم خود را از انقلاب جهاني مجزا كنيم؛ چرا كه ما فقط بعنوان بخشي از انقلاب جهاني ميتوانيم وظايفمان را به انجام برسانيم. آمريكاي لاتين كافي نيست. كمونيسم يا براي كل جهان است يا براي هيچكس.                           ‏

 

ال دياريو: حزب كمونيست پرو چه خدمتي به انقلاب جهاني كرده است؟

 

صدر گونزالو: خدمت عمده ما، دفاع از مائوئيسم بمثابه مرحله جديد، سومين و عاليترين مرحله ماركسيسم است. ما متعهد شديم كمك كنيم تا اين ايدئولوژي در راس انقلاب جهاني قرار بگيرد. بعنوان بخشي از اين كار، كوشيديم اعتبار و همه جانبه بودن مائوئيسم را نشان دهيم. بعلاوه، كوشيديم نشان دهيم كه با اتكاء به تلاش هاي خويش، ميتوان و بايد خود را تامين كرد، از ابرقدرتها يا هر نيروي امپرياليستي ديگري مستقل ماند و انقلاب را به انجام رساند. ما كوشيديم قدرت جنگ خلق را بنمايش گذاريم؛ قدرتي كه عليرغم همه محدوديتهاي ما آشكار گشته است. ما حتي الامكان كوشيديم ـ بقول بعضي ها ـ اميد بيافرينيم و اينكار مسئوليت دارد: ما سنگري از انقلاب جهاني هستيم و نمونه اي در خدمت به ساير كمونيستها. ما اينچنين به انقلاب جهاني خدمت ميكنيم.‏

 

نكـــات ديـگـــر

ال دياريو: صدر گونزالو بيش از 21 ساعت اين مصاحبه بطول انجاميده است. حالا مي خواهم درباره شخص شما، درباره دكتر آبيمال گوسمان رينوزو، صحبت كنيم. آيا هيچيك از افراد خانواده يا دوستانتان در رشد قابليتها و حرفه اي بودن شما در عرصه سياست بر شما تاثير داشته است؟

 

صدر گونزالو: بايد بگويم كه من بيش از هر چيز تحت تاثير مبارزه خلق به سياست كشيده شدم. من روحيه مبارزه جويانه خلق را طي خيزش 1950 در “آركيپا” مشاهده كردم. در آن خيزش توده ها با خشمي بيش از حد مي جنگيدند و پاسخي درخور به كشتار وحشيانه جوانان ميدادند. من ديدم كه چگونه با ارتش جنگيدند و آنان را وادار ساختند كه به پادگانهايشان عقب نشيني كنند. و ديدم كه چگونه مجبور شدند براي درهم شكستن خلق از نقاط ديگر به آنجا نيرو اعزام دارند. اين واقعه بخوبي در حافظه من حك گشته است. به همان خاطر بود كه بعدا هنگام مطالعه آثار لنين دريافتم كه چگونه خلق، چگونه طبقه ما وقتي به خيابان ميريزد و مارش خود را آغاز ميكند قادر است مرتجعين را عليرغم تمامي نيرويشان بلرزه درآورد. مورد ديگر مبارزات سال 1956 بود كه توده ها جنگيدند و بعضي ها به آنها خيانت كردند. خوب! اپورتونيستها و مرتجعين چنين ميكنند. اما توده ها جنگيدند و ادامه دادند. جنبشهاي قدرتمند توده اي جريان داشت. چنين وقايعي بود كه به من كمك كرد تا قدرت توده ها را درك كنم و دريابم كه آنها تاريخسازند.‏

اگر كمي به عقب برگرديم بايد بگويم من اين بخت را داشتم كه قيام 1948 “كالائو” را هم ببينم. شجاعت خلق را بچشم خود ديدم. ديدم كه چگونه قهرمانانه به خيابان ميريزند و چگونه رهبري به آنها خيانت ميكند. و اگر بخواهم باز هم در حافظه ام عقب بروم فكر ميكنم كه جنگ جهاني دوم مرا عميقا تحت تاثير قرار داد. بله، بطور مبهم و مثل يك خواب بياد ميآورم كه با شروع جنگ در سپتامبر 9391، راديوهاي قديمي پر شد از هياهو و خبر. خبر بمبارانها و وقايع مهم را بخاطر مي آورم. پايان جنگ را نيز بخاطر دارم كه چگونه با هياهو، با بوق كشتي ها، با صداي بلندگوها و با شادي بسيار پايان جنگ جهاني دوم را جشن ميگرفتند.‏

من توانستم به اصطلاح پنج قدرت بزرگ كه رفيق استالين نيز در ميانشان بود را بر صفحه روزنامه ها ببينم. اين وقايع بر من تاثير خود را نهاد و بطريقي ابتدائي و مغشوش ايده قدرت، توده ها و توانائي جنگ در تحول امور را در ذهن من نشاند. همه اين چيزها بر من موثر افتاد. معتقدم كه مثل هر كمونيست ديگري، فرزند مبارزه طبقاتي و حزب هستم.‏

 

ال دياريو: در چه سني با ماركسيسم آشنا شديد؟ دبيرستاني بوديد يا دانشگاهي؟

 

صدر گونزالو: علاقه من به امور سياسي در پايان دوره متوسطه و بواسطه وقايع سال 1950 شروع شد. بخاطر دارم كه طي ساليان بعد با همشاگردي هايم يك گروه مطالعه ايده هاي سياسي تشكيل داديم. ما مشتاق مطالعه همه نوع ايده هاي سياسي بوديم. احتمالا مي توانيد كم و كيف آن دوره را درك كنيد. اين آغاز كار من بود. بعدا در كالج، طي مبارزات دانشگاهي، اعتصابات بزرگ و مقابله كمونيستها و طرفداران حزب “آپرا” و مباحثات را مستقيما تجربه كردم؛ و بدين طريق علاقه نسبت به مطالعه كتب در من شعله ور شد. شخصي به من كتاب “يك گام به پيش، دو گام به پس” را قرض داد. از آن خوشم آمد و شروع به مطالعه كتب ماركسيستي كردم. سپس شخصيت رفيق استالين تاثيري بزرگ بر من نهاد. در آن زمان افرادي كه بسمت كمونيسم كشيده شده بودند و آنها كه عضو حزب ميشدند بر مبناي “مسائل لنينيسم” پرورش مي يافتند. اين نقطه اتكاي ما بود؛ و من آن را آنگونه كه شايسته بود مطالعه كردم ـ با جديت؛ با توجه به اهميتي كه داشت. به زندگي استالين علاقمند شدم. او براي ما مظهر انقلاب بود. براي پيوستن به حزب كمونيست مشكلاتي داشتم. آنها سياست مضحكي داشتند. براي عضو حزب شدن بايد پسر يا دختر يك كارگر باشي، و من نبودم. اما سايرين معيار متفاوتي داشتند و بدين ترتيب من توانستم به حزب بپيوندم. من به جريان دفاع از استالين پيوستم. در آن دوره جدا ساختن او از ما همانند آن بود كه جان از كالبدمان جدا گشته است. در آن روزها آثار استالين بيشتر از آثار لنين تبليغ ميشد. آن روزها اينگونه بود.‏

كمي بعد به دلايل شغلي سفري كوتاه به “آياكوچو” كردم. فكر ميكردم كه اقامتم كوتاه خواهد بود، اما سالها طول كشيد. براي يكسال به آنجا رفته بودم و نقشه هاي خود را داشتم. اما پرولتاريا هم نقشه هاي خود را داشت. توده ها و خلق بطرق گوناگون ما را تغيير ميدهند. “آياكوچو” بمن كمك كرد كه دهقانان را كشف كنم. در آن زمان “آياكوچو” يك شهر بسيار كوچك عمدتا روستائي بود. حتي اگر امروز شما به بخشهاي فقير نشين شهر برويد در آنجا دهقانان را مي يابيد؛ و اگر به سمت حومه شهر قدم بزنيد بعد از پانزده دقيقه خود را در روستا خواهيد يافت. در آنجا بود كه شروع به درك صدر مائو كردم. فهم من از ماركسيسم پيشرفت كرد. تقابل ميان ماركسيسم و رويزيونيسم در تكامل من نقشي بسيار مهم ايفا كرد.‏

يك آدم بدشانس، نامه مشهور چيني ها يعني “پيشنهاديه درباره خط عمومي جنبش بين المللي كمونيستي” را بمن قرض داد. او به اين شرط نامه را بمن داد كه بعدا آن را پس بدهم. بدون شك دزدي من قابل درك بود. اين نامه مرا هدايت كرد كه مبارزه عظيم بين ماركسيسم و رويزيونيسم را عميقتر دريابم.‏

متعهد شدم كه درون حزب فعاليت كنم و رويزيونيسم را بيرون بريزم و فكر ميكنم كه همراه با ساير رفقا در اينكار موفق شديم. ما نتوانستيم از پس يكي دو نفر از آنها كه ديگر زيادي جلو رفته بودند برآئيم؛ آنها رويزيونيستهاي سرسخت بودند. “آياكوچو” اهميت بسياري براي من داشت. اين اهميت به راه انقلابي و آموزه هاي صدر مائو مربوط ميشود. بنابراين از طريق اين پروسه كلي بود كه يك ماركسيست شدم و حزب مرا پيگيرانه و با حوصله شكل داد. اين اعتقاد من است.‏

 

ال دياريو: خيلي ها از سفر شما به چين باخبرند. آيا هيچگاه موفق به ديدار صدر مائو شديد؟

 

صدر گونزالو: آنقدرها خوش شانس نبودم. فقط توانستم او را از دور ببينم. اما علاقه عميق و اعلام پشتيباني خلق نسبت به رهبري كبير و ماركسيستي فوق العاده كه خود يك قله ماركسيسم بود را ديدم. همانطور كه گفتم شانس ملاقات با او را نداشتم. هيئتي كه من جزء آن بودم خطاهاي بسيار داشت و غرور احمقانه اي از خود بنمايش گذاشت. فكر ميكنم به همين علت بود كه بما امتياز ملاقات با صدر مائو را ندادند.‏

بله من در چين بودم. در چين اين شانس را داشتم كه در مدرسه آموزش امور سياسي ـ از مسائل بين المللي گرفته تا فلسفه ماركسيستي ـ شركت كنم؛ و دوست دارم كه بسياري از چنين شانسي برخوردار باشند. درسهاي آموزنده اين مدرسه را انقلابيون پيگير و امتحان پس داده كه آموزگاران بزرگي بودند، تدريس ميكردند. در اين ميان ميتوانم آموزگاري را بياد بيآورم كه بما درباره كار مخفي و علني درس ميداد. او همه زندگي خود را طي ساليان دراز فقط و فقط وقف حزب كرده بود. او نمونه اي زنده و آموزگاري عالي بود. بسيار چيزها از او آموختيم و او مي خواست بيش از اينها بما بياموزد، اما برخي موافقت نكردند؛ چرا كه در آن دوره همه جور آدم داشتيم. بعدا بما مسائل نظامي را آموختند. اما اين نيز با امور سياسي همراه بود: جنگ خلق، سپس شكل گيري قواي مسلح، استراتژي و تاكتيكها. بعد از آن نوبت به بخش عملي رسيد كه شامل شبيخون ها، حملات، تحركات نظامي و نيز كار گذاشتن مواد منفجره بود. زماني كه قرار بود با مواد شيميائي حساس كار كنيم از ما خواسته ميشد كه همواره قبل از هر چيز بر ايدئولوژي خود متكي باشيم. بدين طريق بود كه از پس هر كاري بخوبي بر مي آمديم. ما ساختن نخستين خرجهاي انفجاري را آموختيم. براي من اين نمونه و تجربه اي فراموش نشدني است. اين درسي مهم و گامي بزرگ در تكامل من بود ـ آموزش در عاليترين مدرسه ماركسيسم كه جهان بخود ديده است.‏

بگذاريد چيزي را برايتان تعريف كنم. زماني كه دوره انفجارات را به پايان مي رسانديم بما گفتند كه هر چيزي قابليت انفجار دارد. در پايان دوره ما يك قلم را برداشتيم و آن قلم منفجر شد. صندلي را برداشتيم و آن هم منفجر شد. براي اين كار از شگردهاي آتش بازي استفاده كرده بودند. اينها نمونه هاي حساب شده اي بودند كه بما نشان دهند هر چيز را ميتوانيم در صورتي كه بخواهيم منفجر كنيم. ما مداوما مي پرسيديم “چطور اينكار را مي كنيد؟” و آنها پاسخ ميدادند نگران نباشيد. ديگر به اندازه كافي ياد گرفته ايد. بخاطر داشته باشيد كه توده ها قادر هستند، آنها فراستي پايان ناپذير دارند. آنچه ما به شما آموختيم را توده ها بلدند و دوباره بشما خواهند آموخت. اين حرفي بود كه بما زدند. آن مدرسه به تكامل من كمك عظيمي كرد. به من كمك كرد كه قدر صدر مائو را بدانم.‏

بعدها بيشتر آموختم و كوشيدم آموخته را بكار بندم. فكر ميكنم هنوز هم بسياري چيزهاست كه بايد از صدر مائو، از مائوئيسم و از پراتيك مائو بياموزم. بدنبال مقايسه خود با او نيستم. بلكه صرفا ميخواهم از رفيعترين قله ها بعنوان نقطه رجوع براي دستيابي به اهدافمان استفاده كنم. اقامت من در چين تجربه اي فراموش نشدني بود. در فرصتي ديگر نيز بهنگام آغاز انقلاب فرهنگي كبير پرولتاريائي در آن كشور بودم. ما از آنها خواستيم كه آنچه بعدها انديشه مائوتسه دون نام گرفت را برايمان تشريح كنند. آنها كمي بيشتر آموزش دادند و اين كمي بيشتر به فهم من ياري رساند. چيزي كه بنظر طنز ميآيد اينست كه هرچه بيشتر مائوتسه دون را فهميدم، بيشتر به ارزش “مارياتگي” پي بردم. از آنجا كه مائو از ما خواست كه ماركسيسم را خلاقانه بكار بنديم من به گذشته بازگشتم و “مارياتگي” را مجددا مطالعه كردم و متوجه شدم او يك ماركسيست ـ لنينيست تراز اول بوده كه بطور همه جانبه جامعه ما را تجزيه و تحليل كرده است. بنظر طنز ميآيد؛ اما حقيقت دارد.‏

 

ال دياريو: چه احساسي دارد تحت تعقيب ترين فرد از جانب قواي سركوبگر حكومت بودن؟

 

صدر گونزالو: احساس اينكه داري كارت را انجام ميدهي و بشدت مشغولش هستي. آنچه در ميان است تقبل مسئوليت هرچه بيشتر در راه انقلاب، حزب، ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم، در راه طبقه ما، خلق و توده هاست؛ و اينكه هميشه بدانيم كه زندگي خود را در كف گرفته ايم. اگر چنين نباشد ديگر كمونيست محسوب نميشويم. خوب! دشمن منطق خود را دارد و منطق ما توسط حزب معين گشته است. آرزو دارم كه بيش از پيش براي اين حزب عنصري مفيد و صادق باشم. چرا كه زندگي ميتواند در هر كجاي اين راه به پايان رسد و بهرحال آغاز و پاياني دارد ـ گاهي بلند، گاهي كوتاه.‏

 

ال دياريو: آيا از چيزي ميترسيد؟

 

صدر گونزالو: ترس؟ ترس و بيباكي دو وجه يك تضاد است. مسئله اينست كه ايدئولوژي خويش را در دست گيريم و شجاعت را در صفوف خود دامن بزنيم. اين ايدئولوژي ماست كه ما را شجاع ميسازد و بما جرات ميدهد. به عقيده من هيچكس شجاع بدنيا نيامده است. اين جامعه و مبارزه طبقاتي است كه خلق و كمونيستها را شجاع ميسازد ـ مبارزه طبقاتي، پرولتاريا، حزب و ايدئولوژي ما. بزرگترين ترس چه ميتواند باشد؟ مرگ؟ بعنوان يك ماترياليست ميدانم كه زندگي را پاياني است. آنچه براي من مهم است خوشبين بودن است. با اعتقاد به اينكه ديگران راهي كه من بدان متصل گشته ام را ادامه ميدهند و آنرا تا رسيدن به هدف نهائي يعني كمونيسم به پيش ميبرند. ترس من زماني ميتواند در ميان باشد كه فكر كنم هيچكس اين راه را به پيش نخواهد برد. اما وقتي شما به توده ها ايمان داشته باشيد ترس تان زائل ميشود. فكر ميكنم كه در تحليل نهائي بدترين ترسها از اينجا برمي خيزد كه به توده ها ايمان نداشته باشي، فكر كني كه هيچكس نميتواند جاي ترا پر كند و خود را مركز عالم بداني. فكر ميكنم كه اين بدترين ترس است؛ و اگر شما در كوره حزب، ايدئولوژي پرولتري و عمدتا مائوئيسم آبديده شده باشيد ميدانيد كه توده ها سازندگان تاريخند؛ ميدانيد كه حزب انقلاب ميكند؛ ميدانيد كه پيشرفت تاريخ حتمي است، انقلاب روند عمده است و آنگاه ترستان زائل ميشود. آنچه بجاي ميماند احساس رضايت از خدمتي است كه بهمراه سايرين در پي ريزي امر كمونيسم كرده ايد ـ پديده اي كه زماني در سراسر جهان خواهد درخشيد و به همه جا روشنائي خواهد بخشيد.‏

 

ال دياريو: زماني كه درگير امور سياسي و جنگ نيستيد چكار ميكنيد؟ چه جور كتابهائي ميخوانيد؟

 

صدر گونزالو: خيلي وقتها پيش مي آيد كه فرصت خواندن آنچه دوست دارم را بدست نمي آورم. اما اينكه دوست دارم چه كتابهائي بخوانم: زندگينامه هاي متعدد را مطالعه ميكنم. فكر ميكنم ادبيات، شكل بزرگي از بيان هنري است. بطور مثال، خواندن آثار “شكسپير” را دوست دارم. بله، خواندن و بررسي اين آثار. در جريان خواندن “شكسپير” با موضوعات سياسي مواجه ميشويد. مثلا، درسهاي بسيار روشني در “ژوليوس سزار” و “مكبث” وجود دارد. ادبيات را دوست دارم، اما امور سياسي هميشه مرا همراهي ميكند و بدانجا مي كشاند كه بدنبال اهميت سياسي و جوهر آثار ادبي بگردم. در نهايت پشت هر هنرمند بزرگ يك سياستمدار است؛ كسي كه در دوره او درگير مبارزه طبقاتي است. داستانهاي پروئي را هم ميخوانم و بعضي شان را چندين بار.‏

زماني يك اثر كوتاه “توماس مان” درباره موسي را مطالعه كردم. ما بعدها از اين اثر براي تفسير سياسي مبارزه اي كه درگيرش بوديم، استفاده كرديم. در جائي از آن نوشته چنين آمده، ميتوان قانون شكني كرد اما نميتوان منكر قانون شد. تفسير من چه بود؟ شكستن قانون در اينجا خلاف ماركسيسم عمل كردن و به انحراف رفتن و ايده هاي غلط داشتن است. اين امر مجاز است، اما نفي ماركسيسم مجاز نيست. فكر ميكنم با مطالعه اين آثار خيلي چيزها ميشود ياد گرفت. مجموعه “تمامي نژادها” و “جهان گسترده و ناآشنا هستند” را خوانده و آنها را بررسي كرده ام. ادبيات و موسيقي را دوست دارم. قبلا از موسيقي بيشتر خوشم مي آمد، اما حالا از آن كمتر لذت ميبرم. و اما ديگر امور مورد علاقه من: از علوم و كتب علمي خوشم مي آيد. اوائل دوره دانشگاه درس حقوق ميخواندم چون بفكر پيدا كردن شغل بودم. اما از فلسفه خوشم آمد و تماما به آن چسبيدم. از طريق فلسفه، علم را دريافتم. وقت زيادي صرف آموختن مسائل رياضي و فيزيك كردم. بعقيده من، فيزيك علمي فوق العاده است. عنوان “ماجراجوئي ذهن” كاملا برازنده اش است. مشكل در عرصه علم اينست: دانشمنداني كه نقطه عزيمت آنها ماترياليستي است فقط تا زمانيكه در قلمرو علوم قرار دارند خوبند، اما بمحض اينكه به فلسفه يا حيطه هاي ديگر مي پردازند، اگر ماترياليست نباشند، به ايده اليسم درمي غلتند. حتي اينشتين هم به همين درد دچار شد. علم را دوست دارم و آن را فوق العاده ميدانم. اين گرايش در تز دكتراي فلسفه ام مشهود بود. آن تز در مورد تجزيه و تحليل زمان و فضا از ديدگاه كانت و در مقابلش، از نقطه نظر ماركسيستي بود. در آن تز از رياضيات و فيزيك استفاده كرده بودم. دوست داشتم مجددا آن را ميخواندم، چون در حال حاضر فرصتي براي بازگشت به عقب و مطالعه دوباره همه اين موضوعات ندارم. اما حتي يك كپي از آن هم در دسترسم نيست.‏

 

ال دياريو: از شعر هم خوشتان مي آيد؟

 

صدر گونزالو: بله. زماني در يك گلچين ادبي به بررسي شعر در جهان مشغول بودم. پيش از آن نيز مطالعاتي در اين زمينه كرده بودم. در كتابخانه دانشگاه به برخي آثار دسترسي يافتم. از شعر خوشم ميآيد. يك جنبه ديگر از صدر مائو كه مرا شيفته اش ميسازد اينست كه او شاعري فوق العاده بود. از ميان شعراي پرو “واله خو” را دوست دارم. بله، او متعلق بماست. فراتر از آن، او يك كمونيست بود.‏

 

ال دياريو: برخي ميگويند دو سخنراني شما يعني “پرچم” و “مبارزه مسلحانه را در سال 1980 آغاز كنيد” اشعار سياسي زيبائي درباره جنگ هستند. در اينمورد نظر شما چيست؟

 

صدر گونزالو: بنظر من برخي اوقات در امور سياسي بايد ذهن خود را پرواز دهي تا شور و احساسات عميق، عزم ما را جزمتر كند. در چنين مواقعي است كه ميگويند قلب سخن ميگويد و بعقيده من شور انقلابي كه براي پيشبرد جنگ ضروري است تجلي مي يابد. واقعا نميدانم آن نوشته ها از لحاظ شعري در چه حدي هستند.‏

 

ال دياريو: تا بحال هيچوقت افسرده شده ايد؟

 

صدر گونزالو: نه. بنظرم مي آيد كه خوشبيني تقريبا بخشي از وجودم شده است. من بيشتر خود را با مسائل مربوط به درك كردن و تعهد درگير مي سازم تا با مشكل احساسات و افسردگي. برعكس، فكر ميكنم كه به اندازه كافي خوشبين هستم. اين ماركسيسم ـ صدر مائو ـ است كه بما مي آموزد كه خلق خصوصا كمونيستها خوشبين هستند. هرگاه خود را در شرايطي دشوار مي يابم ميكوشم كه جانب مثبتش را پيدا كنم؛ يا بدنبال آن جنبه بالقوه اي باشم كه درون آن شرايط در جهت تكاملي اش وجود دارد؛ چرا كه هيچ چيز مطلقا سياه يا مطلقا سرخ نيست. حتي اگر شكست بزرگي در كار باشد، هرچند هنوز ما با چنين شكستي روبرو نشده ايم، هميشه جنبه مثبت وجود خواهد داشت. نكته اينست كه درسها را استخراج كنيم و كار خود را بر مبناي جنبه مثبت ادامه دهيم. شما هميشه كسي كه پشتيبانتان باشد را خواهيد يافت كه شور و هيجان پيگير و كمكش به مبارزه را در طبق اخلاص نهد، زيرا كمونيسم خلق را متحد ميكند.‏

 

ال دياريو: آيا دوستاني داريد؟

 

صدر گونزالو: نه، ندارم. رفيقاني دارم كه بسيار از داشتن آنها احساس غرور ميكنم.‏

 

ال دياريو: صدر گونزالو به پايان مصاحبه رسيده ايم.‏

 

صدر گونزالو: ما بسختي كار كرديم و از شما بخاطر تلاشهايتان تشكر ميكنيم. از مشكلاتي كه براي اين ملاقات متحمل شديد تا اولين مصاحبه بتواند انتشار يابد و از طريق “ال دياريو” بدست خلق برسد، بسيار سپاسگزارم. “ال دياريو” روزنامه اي است كه پيگيرانه در خدمت به خلق نبرد ميكند. بسيار سپاسگزارم.‏

 

ال دياريو: صدر گونزالو از شما تشكر ميكنم.‏

پرو، ژوئيه 1988‏

 

بیان دیدگاه